عشق یعنی.. -
undead_knight - 03-15-2014
نقل قول:آرَش تو که جای دیگر خود ات دریافته بودی, شکر برای این خوشیآور نیست چون شیرین و شکرین است, برای این خوشیآوره که مغز آنرا خوشیآور مییابد.
so what ؟ تناقضی بین این و دیدگاهم نمیبینم.
نقل قول:خوگیریها و کژخوییها از اینرو دو دسته هستند, نرم و سخت. نرم بیشتر همان برنامههای درونی برای فعالسازی گذرراههایِ پییاختهاین (neural pathways) میباشند, سخت نیز دستکاری خود مغز براه مادههایِ شیمیایی و کنشگرهایِ آهنکهربایین.
خب اینجا رو هم من مثال زدم،اعتیاد به خرید میشه نرم افزاری، و اعتیاد به مثلا کوکائین میشه سخت افزاری.
نقل قول:برای دریافت بهتر اینجور ببین که مغز چون رایانه به دو شیوه میتواند دستکاری شود. بگوییم تو یک iPhone داری و میخواهی "قفل" آنرا بشکنی یا jailbreak کنی,این قفل به دو راه نرمافزار و سختافزار میتوانست شکسته شود.
من بهتر دریافته بودم! :)) ولی بیشتر این پستت رو صرف چیزی که کردی که اختلافی توش نداشتیم.
نقل قول:پس با برگشت به پُرسمان, دلباختگی چگونه کژخوییای است؟ دلباختگی در دستهیِ روانیک/نرمافزاریک مغز جای میگیرد. مغز میتواند از راه بازشناسی الگوهایِ چهره, بوی تن, سدا و .. یک مُدل یادین (mental model) از دوستگان بسازد که در فرهود یک روتین فرگشته است و کارکرد آن نیز در راستای پایبندانی زن و مرد به یکدیگر و آوردن بچه است. به دیگر سخن:کژخویی در راستای زادآوری
خب خوبه یه پله عقب نشستی این رو انداختی گردن طبیعت و نه زن ها:))ببین هنوز اول نگفتی اعتیاد به "چی یا کی"؟!دوما اینکه اعتیاد یه تعریف مشخص داره که 5 فاکتور داره،اگر میخوای عشق رو اعتیاد بدونی باید این 5 فاکتور رو توش نشون بدی.
نقل قول:خوگیری = عادت کردنکژخویی = اعتیاد پیدا کردندُژخو = بداخلاقکژخو = معتادخوگرفته = عادت کرده...
معادل انگلیسی رو برات گذاشتم تا ببینی توی انگلیسی اعتیاد میتونه وجه مثبت هم داشته باشه و تقریبا هم معنی با "وقف کردن" هست.در هر حال روی واژه اینجا حساسیت ندارم،ظاهرا داری اعتیاد رو به معنای منفیش و نه وقف کردن به کار میبری،بنابراین با همین فرض جلو میریم.
عشق یعنی.. -
Mehrbod - 03-15-2014
undead_knight نوشته: so
ببین هنوز اول نگفتی اعتیاد به "چی یا کی"؟!
دوما اینکه اعتیاد یه تعریف مشخص داره که 5 فاکتور داره،اگر میخوای عشق رو اعتیاد بدونی باید این 5 فاکتور رو توش نشون بدی.
آرَش این اندازه خنگبازی درنیار. برایت نمونه از کارکرد نرمافزار و سختافزار آوردم که دریابی کژخویی تنها از راه سختافزار (نیکوتین) رخنمیدهد,
مغز میتواند خود اش براه نرمافزار سرخود, خود اش را کژخو کند; مانند شکر که خوبْ دریافته بودی و هتّا همان هم میتواند به کژخویی بیانجامد, ولی نه چون
مایه/substance کژخوساز در خود دارد (شکر تنها ارزش خوراکین دارد), بساکه چون مغز دربرابر آن خوشی فرا-اندازه میدهد و خود به این خوشی وابسته میشود.
پارسیگر
عشق یعنی.. -
Alice - 03-15-2014
عشق یعنی بعد از سالها حرارت غریب لبهاش از پس سیاهچالههای تاریک ذهنت زنده میشه..
یاد بوسههای گرم و طعم آتشین لبهاش روزم رو خراب کرد، کاش دوباره می تونستم گرمای خیس لبهاش رو تجربه کنم.
عشق یعنی.. -
Mehrbod - 03-15-2014
undead_knight نوشته: ببین هنوز اول نگفتی اعتیاد به "چی یا کی"؟!دوما اینکه اعتیاد یه تعریف مشخص داره که 5 فاکتور داره،اگر میخوای عشق رو اعتیاد بدونی باید این 5 فاکتور رو توش نشون بدی.
اینبار داریم براستی داستان شیرین و فرهاد را میگوییم دیگر. فرهاد به چه کسی کژخو میشود؟ آهـ..ا.. آفرین, همان پاسخه.
نشانگان کژخویی از روی ریختار سینوسگون آن دریافت میشوند: خوشی فرا-اندازه + درد فرا-اندازه در نبود دیگری.
پارسیگر
عشق یعنی.. -
undead_knight - 03-15-2014
Mehrbod نوشته: آرَش این اندازه خنگبازی درنیار. برایت نمونه از کارکرد نرمافزار و سختافزار آوردم که دریابی کژخویی تنها از راه سختافزار (نیکوتین) رخنمیدهد,
مغز میتواند خود اش براه نرمافزار سرخود, خود اش را کژخو کند; مانند شکر که خوبْ دریافته بودی و هتّا همان هم میتواند به کژخویی بیانجامد, ولی نه چون
مایه/substance کژخوساز در خود دارد (شکر تنها ارزش خوراکین دارد), بساکه چون مغز دربرابر آن خوشی فرا-اندازه میدهد و خود به این خوشی وابسته میشود.
پارسیگر
come on
مهربد گرفتی ما رو؟!:)) من دارم مثال اعتیاد به خرید! رو میزنم!اعتیاد به سکس! اعتیاد به یک رفتار! بعد اون وقت من رو متهم به نفهمیدن بعد نرم افزاری اعتیاد میکنی؟!:))))
ما در همه اعتیادهای "پذیرفته" شده چیزی داریم که بهش متعاد میشیم،چه در نمونه های رفتاری و چه در نمونه های "ماده ای" یک "چیز" این وسط وجود داره.
حالا بگو در عشق ما به "چه چیزی" معتاد میشیم؟
عشق یعنی.. -
Mehrbod - 03-15-2014
undead_knight نوشته: come on
مهربد گرفتی ما رو؟!:)) من دارم مثال اعتیاد به خرید! رو میزنم!اعتیاد به سکس! اعتیاد به یک رفتار! بعد اون وقت من رو متهم به نفهمیدن بعد نرم افزاری اعتیاد میکنی؟!:))))
ما در همه اعتیادهای "پذیرفته" شده چیزی داریم که بهش متعاد میشیم،چه در نمونه های رفتاری و چه در نمونه های "ماده ای" یک "چیز" این وسط وجود داره.
حالا بگو در عشق ما به "چه چیزی" معتاد میشیم؟
آنارشی که پیوند داد, سخن من درونمایهیِ دانشیک بیشتر از آنی که مینیازد هم داشت.
اگر کنجکاو بودی یک نگاهی به نسک زیر بیانداز که الگوها و چگونگی پیدایش کژخویی را بزیبایی و بدرازا نگیخته:
![[عکس: 28.jpg]](http://www.daftarche.com/images/imported/2014/03/28.jpg)
The Compass of Pleasure: How Our Brains Make Fatty Foods, Orgasm, Exercise, Marijuana, Generosity, Vodka, Learning, and Gambling Feel So Good: David J. Linden: 9780143120759: Amazon.com: Books
پارسیگر
عشق یعنی.. -
undead_knight - 03-15-2014
Mehrbod نوشته: اینبار داریم براستی داستان شیرین و فرهاد را میگوییم دیگر. فرهاد به چه کسی کژخو میشود؟ آهـ..ا.. آفرین, همان پاسخه.
نشانگان کژخویی از روی ریختار سینوسگون آن دریافت میشوند: خوشی فرا-اندازه + درد فرا-اندازه در نبود دیگری.
پارسیگر
نقل قول:loss of willpower
harmful consequences
unmanageable lifestyle
tolerance or escalation of use
withdrawal symptoms upon quitting
مهربد جان میتونی "استفاده از "شخص رو اینجا برای ما روشن بکنی که به چه معناست!؟
نقل قول:addicted to what ؟به شخص؟در اعتیاد ما باید "استفاده" داشته باشیم،اگر سکس منظورته که خب میشه اعتیاد به سکس.
عشق یعنی.. -
Mehrbod - 03-15-2014
undead_knight نوشته: مهربد جان میتونی "استفاده از "شخص رو اینجا برای ما روشن بکنی که به چه معناست!؟
آری, نکتهیِ خوبی را هم نماردی.
من کوشیدم در کُدنما برایت را این را روشن کنم:
کد:
IF (face() + sound() + ...) matches Dustgân THEN intenseGratification()
intenseGratification()
{
release_norepinephrine()
release_serotonin()
...
}
مغز با دیدن, شنفتن, ... پیوسته الگوهایی را بازمیشناسد. در دلدادگی, این کژخویی از راهِ آمایش اینها بدست میاید.
در مزدائیک یک تابع hash داریم که با چند درونداد (پراسنج) یک برونداد میدهد, برای نمونه:
md5_hash(undead_knight) = 9bc3436780ae629ba56e74b07b435d7d
بازشناسی مغز نیز همینگونه است. آمایش دادههایِ بیرونی در هر دم یا تیک (second) از زمان به یک «آمیخت / hash» یکتا میانجامند, با این
ویژگی که این آمیخت بوارونهیِ آمیخت مزدائیک بالا (md5) همانندپذیری دارد, یا همان similar hash است.
نمونهوار, تو اگر دوست ات را پس از ٢٠ سال ببینی هنوز او را درجا بازخواهیشناخت, ولی چگونه؟ ویژگیهای چهره و مو و پوشش و .. او در این ٢٠ سال
بیگمان سختدگریسته اند, ولی تو همچنان او را بازمیشناسی: این براه «آمیختِ همانند» شدنی میشود: همهیِ ویژگیهایِ چهرهاین و ... دوست تو
در یک «آمیخت» کوتاهیدهاند که پس از ٢٠ سال «آمیخت» دوم همچنان نزدیکی بالایی با یکمی دارد و مایهیِ جرقه زدن مغز تو و بازشناسی درجایِ وی میشود.
در دلدادگی این کَس که دنبال اش میگردی همان «آمیختِ دوستگان/دلداده» است که ویژگیها/دروندادهای سازنده اش چهره, سدا, بو و دیگر ویژگیهای او میباشند.
چیزهاییکه کسی را هنگام اندیشیدن به دوستگان بیشتر از همه دلتنگانیده و میدردانند, از همه مِهندتر هستند. یک دلباخته زمانیکه دلداده اش را
نبیند,
او را
نبوید و از او چیزی
نشنوند دچار درد میشود و همان withdrawal symptoms را مینمایاند. زمانیکه این پراسنجها کنار
همدیگر بودند مغز او آمیخت را میفرآورد و به دلباخته خوشیِ ابرفراوان (superabundant) ارزانی میکند; پیکر دلباخته این چرخهیِ ابرخوشی
و ابردرد را نیز تنها میتواند تا چند ماه/سال برتابد و پس از آن سامانه خودبهخود reset کرده (دیگر خوشی نمیدهد) و روند دلباختگی (کژخویی) بدردناکی از میان میرود.
بهریستن/usage از دوستگان
در دلدادگی اگر روند بالا را دنبالیده باشی, این بهرش زمانی رخمیدهد که دلداده در کنار و نزدیک باشد (همهیِ پراسنجها {بو, چهره, سدا, ...}
برای فرایند فرآورش آمیختِ مغز در دسترس باشند). از همینرو هم دو دلداده دوست ندارند از آغوش هم جدا شوند (چرا که جدایی میدرداند) و
بیشترین دردناکی را هم دارد اگر یکی دیگری را از
بودن خود اش بیبهره کند (تلفن را نپاسخد, پیغامک ندهد, etc.).
پارسیگر
عشق یعنی.. -
Mehrbod - 03-16-2014
Anarchy نوشته: من بیشتر مایلم بدونم با این منوال میشه مثلا با تزریق یک نوروترانسمیتر یا تحریک بخش خاصی از مغز ، فردی رو عاشق فرد دیگه کرد یا بر عکس عشق بین اونها رو از بین برد ؟
١٠٠% میشود, ولی بهمان سختی است که درمان هر کژخویی دیگر (هتّا سختتر از آنها, کژخویی دلباختگی را از هروئین هم سختتر یافتهاند).
ولی ترفندهایِ فراوانی برای آن است که همگی در همان شالودهیِ کژخویی و درمان آن کوتاه میشوند. کژخویی زمان پیشمیاید که آستانهیِ خوشی مغز
بسیار بالا برود. دربارهیِ آستانهیِ خوشی پیشتر نوشتهام:
فراموشیـــ...
***
... همچنین، کارکرد مغز/بدن ما بدین گونه است که یک آستانه درد/خوشی بازشناخته دارد، بگوییم 100. اکنون هر کار و جنشی که کَس در بیداری میانجامد
یک مَری به اندازه خوشی و لذت خود میگیرد، بگوییم کَس از پیاده روی خوشیای برابر با 90 میگیرد که چون به آستانه وی نزدیک است، به ریخت "سرخوشی میانه/خوب" آنرا میسُهد.
اکنون اگر کس در روز استثنائا دست به کُنشی بسیار خوشیآور بزند که مَری برابر با 170 برای اد دربر داشته باشد، آستانهیِ خوشیِ وی
کمی دگرسته و بالاتر رفته و بگوییم به ≈135 مینزدیکد. پیآمد این رفتار این است که فردای آن روز اگر کس برای پیادهروی بیرون رفت، از
کُنش پیادهروی همچنان خوشیای برابر با 90 میگیرد، ولی از آنجاییکه اکنون آستانه خوشی اش نیز بالاتر رفته این بار پیادهروی را تنها دیگر
به چهرهیِ "خوشی میانه/کم" میسُهد که رویهمرفته, پیامد سنگین آن یک افسردگی کمرنگ در آن روز بیشتر نخواهد بود;
این روند تا چند همان روزی میدیرد تا آهستهآهسته، آستانهیِ خوشی به جای پیشین خود بازگردد.
عشق/دلباختگی نیز به همینسان آستانه خوشی را فرا-اندازه و بی دروپیکروار میبالاید (=کژخویی) و اگر راهِ خوشیِ آن ناگهان بازداشته شود، انگیزش
کس برای پرداختن به کارهایی که پیش از دلباختگی برایش سرخوشیآور و آماجمند بودهاند از میان میروند،
دلباخته نمیتواند از چیزی "خوشیببرد".
انگیزهیِ خودکشیهای فراوانی که بدنبال دلباختگی میآیند نیز در همین از دست دادن گذروارِ
توانایی خوشیبَری است که زندگی را در نگاه دلباخته بیآماج و بیارزش میکنند.
همانند این رویداد برای آستانه درد نیز میباشد. کسانی که درد فراوانی را در زندگی برتافتهاند، چنانکه میگویند پوست
اشان کلفت شده و از چیزهای کوچک دیگر دردا شان نمیآید. در برابر آن هم دختری آفتاب مهتاب ندیده و نازنازی را
میتوان انگاشت که از درد سوزن جیغش به آسمان میرود (= آستانهیِ درد بسیار پایین) .
***
تنها راه درمان کژخویی در اینجا مانند هر جای دیگر در دو رویکرد میکوتاهد:
١- گرفتن دوز روزانهیِ خوشی از هر راه شدنی
٢- پایین آوردن آستانهیِ خوشی
دو راهکار دیرنده و بهترین است, یک راهکار quick-and-dirty است که
کار میکند.
پس داشتیم:
آستانهیِ خوشی کس ١٠٠ است.
فهرست ارزش خوشیهای وی هستند:
٢٠ = خوردن = x
٤٠ = خفتن = xâ
٢٠ = پیادهروی = p
٣٠ = خواندن = xv
١٠ = گفتگو = g
٢٠ = نوشتن = n
...
این کس برای اینکه از زندگی اش خوشی ببرد مینیازد که روزانه از کنشهایِ بالا به
اندازهیِ ١٠٠ خوشی ببرد. او میتواند به هر آمایش شایندی این خوشی را داشته باشد, بگوییم:
xâ + p + xv + g + x = 120 > 100
xâ + x + g + n = 90 < 100
...
مغز آستانه را مانند ماهیچهسازی تنها مرزمند میدگراند. خوشی ١٢٠ یا ٩٠ آستانه را
کمابیش هیچ نمیدگراند, مانند پیادهرویِ روزانه که به ماهیچهسازی چندانی نمیانجامد.
در این میان کنشی مانند دلباختگی (یا هر کُنش ابرخوشیآوری دیگر) میتواند خوشیای برابر با ٣٠٠! و بیشتر برای کس دربر داشته باشد:
٢٠٠ = دلباختگی
٨٠ = مستی
...
مغز پس از گرفتن ابرخوشی ٣٠٠, آستانه را بگوییم به ≈٢٨٠ مینزدیکاند و اکنون گرفتاری میتواند روشنتر به چشم بیاید. کسیکه تا دیروز
میتوانست از کارهای سادهای چون پیادهروی و خوابیدن خوشی بسنده ببرد و زندگی اش را خوب و زیبا میافت, ناگهان با گونهیِ نویی
از ابرخوشی آشنا میشود و این کارهای پیشین دیگر نمیتوانند عطش پدیدآمدهیِ او را سیراب کنند. این داستان تا زمانیکه دلداده
آنجاست و دلباخته را میدوسد دُژپیامد چندانی ندارد — گرچه مانند هر کار خوشیآور دیگر, کَس کم کم به خوشی افزودهیِ دلدادهیِ
خومیگیرد, درست مانند سیگارشی که دیگر سیگار را نه برای خوشی که برای پیشگیری از ناخوشی میکشد.
کوبش زمانی رخمیدهد که دلداده را از این یکچندی بیرونبکشیم.
در نبودِ دلداده همهیِ نشانگان کژخویی (withdrawal symptoms) خود را خواهند نمایاند:
افسردگی + بیانگیزگی + برهم خوردن خواب و خوراک + ...
اکنون رویکرد دوم در اینجا میشود پایین آوردن درست آستانه: سخت
رویکرد یکم میشود آکَنش کمبود خوشی (٢٠٠) از راههایِ دیگر: آسانتر
پارسیگر
عشق یعنی.. -
یه نفر - 03-16-2014
راهکارت به درد خودت میخورد!