دفترچه
دفاع مقدس - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای همگانی (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C)
+--- انجمن: هماندیشی (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C)
+--- موضوع: دفاع مقدس (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8


دفاع مقدس - sonixax - 05-31-2012

مهربد نوشته: دانش ما از آنچه در جنگ ایران و عراق گذشت کمتر از اندازه معمول هم هست.

دلیل اصلیش همین جمهوری اسلامی و تبلیغات دروغینش در باره جنگ است .
برای مثال شما به افسانه ی حسین فهمیده توجه کنید - برای همه یک قهرمان ملی شده و زمانی که نامش میرود همه از دم دست از فکر کردن میکشند .

در مورد حسین فهمید :


تا هم حرف میزنی طرف میاد میگه فوفولِ فولون فولون شده مگه تو جبهه بودی که این طوری میگی ؟! آره جبهه نبودم ولی یک چیزی به نام عقل دارم و اندکی مطالعه - گوسفند وار یک چیزی رو قبول نمیکنم .
از شخصیت های داستان های خیالی جمهوری اسلامی هم برای خودم قهرمان نمیسازم .

حسین فهمیده یک کودکی بوده از جنس همون تخریبچی هایی که فیلمش رو دیدید ، مغز شویی شده و بعدش پریده روی مینی چیزی حالا به خاطر اسم خاصی که داشته یا قیافه ای که داشته ازش یک افسانه ساختند و بعدش شده بت جامعه ی ایرانی .

یا یک خالی بندی که توی مدرسه مدام توی مخ ما میکردند - سردار فلانی داشته روی کویر پرواز میکرده روز فلان مهدی موعود هم بوده توی بیابون یه دفعه یک کابل برق فشار قوی میبینه (روی هوا بدون پایه !) میکشه بالا که به کابل نخوره (ارتفاع کابل رو داشته باشید) یه دفعه ای از زیرش یه موشک دشمن عراقی رد میشه ! (اف ۱۴ روی رادارش توی عمق خاک ایران دشمن عراقی رو ندیده بوده ! یعنی عراق هواپیمای رادار گریز داشته !!!) .

یا خالی بندی های دیگه ای از این دست :

http://www.youtube.com/watch?v=2F2Eh6gNbDM


دفاع مقدس - Reactor - 05-31-2012

Russell نوشته: راکنور جان نخست اینکه کودک سرباز یعنی زیر 15 سال،یعنی همون بچه های 10-11 یا 13 -14 ساله.دوم اینکه فقط نازیها در اواخر جنگ اونهم که برلین داشت تسخیر میشد در بعد وسیع از این حیون بازیها کردند که البته بنظر میرسه ج.ا در این توحش دست نازیها رو هم از پشت بسته.

من هم مخلص کسایی که رفتن از مردم کشور و من دفاع کردن در برابر صدام هستم،ولی شجاعت و افتخار برای بچه 11 ساله معنی نداره و تا اسم شجاعت میاد نباید فیوز مغزمون بپره.بچه 10-11 ساله تو جبهه یعنی حماقت خالص و توحش بزرگسالان مسئولش.اونهم تو جنگی که نصف بیشتر اون پیشنهاد صلح روی میز بوده.و اکثر این کشته ها هم برای همین مدت هست.


راسل گرامی من فکر میکنم سوء تفاهمی شده. بنده ی حقیر کجای نوشتارم استفاده از کودکان در جنگ رو کار خوب و پسندیده ای توصیف کردم؟ بنده هم مانند شما معتقدم باید از ورود این افراد به جبهه ولو به میل شخصی شون 100% جلوگیری به عمل میومد!
نظر من در این ارتباط که شما میفرمائید اینه که یک کودک با اون سن کم کاملا احساسی فکر میکنه. ممکنه با چهارتا روضه و زیارت عاشورا و ذکر مصیبت و شنیدن ندای هل من ناصر... امام حسین خیال شهادت به سرش بزنه. اون بچه اصلا توانایی تشخیص اینکه چه چیزی براش خوبه و چی بده رو نداره.
شاید اون کودک بعدها که به سن بلوغ رسید و کم کم قدرت تشخیص پیدا کرد راهی با 180 درجه اختلاف رو با اونچه که بچه بوده بخواد طی کنه.
افرادی مثل شاهین نجفی یا حتی خود من و خیلی های دیگه اگر اون دوران در اون سنین زندگی میکردیم با توجه به سابقه ی تخمی تخیلی خانوادگی مون احتمالا الان مثل اون بچه ها زنده نبودیم!!!

پس من هیچوقت نمیتونم موافق فرستادن کودکان به جنگ باشم.


دفاع مقدس - Russell - 05-31-2012

Reactor نوشته: راسل گرامی من فکر میکنم سوء تفاهمی شده. بنده ی حقیر کجای نوشتارم استفاده از کودکان در جنگ رو کار خوب و پسندیده ای توصیف کردم؟ بنده هم مانند شما معتقدم باید از ورود این افراد به جبهه ولو به میل شخصی شون 100% جلوگیری به عمل میومد!
نظر من در این ارتباط که شما میفرمائید اینه که یک کودک با اون سن کم کاملا احساسی فکر میکنه. ممکنه با چهارتا روضه و زیارت عاشورا و ذکر مصیبت و شنیدن ندای هل من ناصر... امام حسین خیال شهادت به سرش بزنه. اون بچه اصلا توانایی تشخیص اینکه چه چیزی براش خوبه و چی بده رو نداره.
شاید اون کودک بعدها که به سن بلوغ رسید و کم کم قدرت تشخیص پیدا کرد راهی با 180 درجه اختلاف رو با اونچه که بچه بوده بخواد طی کنه.
افرادی مثل شاهین نجفی یا حتی خود من و خیلی های دیگه اگر اون دوران در اون سنین زندگی میکردیم با توجه به سابقه ی تخمی تخیلی خانوادگی مون احتمالا الان مثل اون بچه ها زنده نبودیم!!!

پس من هیچوقت نمیتونم موافق فرستادن کودکان به جنگ باشم.

53
من هم منظورم خودت یا کاوه گرامی نبود که مثل ما اصلن سنمون به جنگ قد نمیده چه برسه به اینکه مسئولش باشیم یا نباشیم.ولی این بچه ها رو که آدم میبینه تو جبهه نمیشه آروم بمونه.


دفاع مقدس - Reactor - 05-31-2012

sonixax نوشته: دلیل اصلیش همین جمهوری اسلامی و تبلیغات دروغینش در باره جنگ است .
برای مثال شما به افسانه ی حسین فهمیده توجه کنید - برای همه یک قهرمان ملی شده و زمانی که نامش میرود همه از دم دست از فکر کردن میکشند .
...

البته حدس شما درباره ی این کودک که ممکنه تخریب چی بوده باشه و توسط افرادی شارژ شده باشه هم یک احتمال قابل بحثی هست.
اینجوری که من شنیدم کودکان زیادی در جبهه ها بودند که به روش های مختلفی جان خودشون رو از دست دادند و نامی هم ازشون برده نمیشه. از بین این همه کودک فقط نام "حسین فهمیده" اینقدر معروف شده. من فکر نمیکنم داستان این پسر من درآوردی بوده باشه. بهر حال چند هزار کودک قربانی این جنگ شدند و از قانون احتمالات هم اگر که بخواهیم پیروی کنیم ممکنه یکیشون این شانس رو داشته باشه که اسمش و کاری رو که کرده با جزئیات نقل بشه.
این داستان ها چه واقعی و چه غیر واقعی چیز مهمی نیست.
چیزی که برام مهمه و آدم رو ناراحت میکنه اینه که وقتی میبینم تعداد زیادی از خانواده های شهدا و جانبازان و اسیران که در اون زمان انسان های بالغی هم بودند در حال حاضر با تفکری که اون زمان داشتند کیلومترها فاصله دارند پس یک کودک شجاع ایرانی که با اون سن کم اونقدر شجاعت داشته که به جنگ بره و کشته بشه حتما اگر جنگی نبود و زنده میموند با اون شجاعتش فکرش هم تغییر میکرد و طرز فکرش با اون قدیم ها خیلی خیلی تفاوت داشت .

شاید اون چندین هزار نفر پسر بچه ی شجاع ایرانی اگر زنده میموندند و بالغ میشدند همون هایی بودند که ما در شلوغی های کوی دانشگاه و انتخابات 88 کم داشتیم تا این سیستم رو ساقط کنیم و بخاطر نداشتن همون هاست که مرتب داریم درجا میزنیم؟

شدیدا معتقدم انقلاب منحوس 57 یکی از بدترین بلاهایی بود که بر این سرزمین آمد و از همان ابتدا با گرفتن جان افراد نخبه ی اقتصادی و سیاسی و نظامی کشور شروع شد و با تیر خلاص زدن به کودکان ایرانی در جنگ با عراق به پایان رسید.


دفاع مقدس - Theodor Herzl - 05-31-2012

Reactor نوشته: من با حرف دوست عزیز کاوه ی گرامی موافقم و معتقدم که اگر 1400 سال پیش مردم ایران نصف غیرتی که مردم زمان جنگ به این خاک داشتند رو از خودشون بروز میدادند نه فقط سرنوشت ایران بلکه سرنوشت یک سیاره الان چیز دیگری بود!!
اینطوری هم نیست گرامی‌ ، در زمان حمله به ایران توسط تازی‌ها نیز به نوشته تاریخ طبری همه سرزمین به جنگ گشوده شد و مردم تا پای جان مقاومت کردند!


دفاع مقدس - sonixax - 05-31-2012

reactor نوشته: من فکر نمیکنم داستان این پسر من درآوردی بوده باشه.

تانکهای دوران جنگ دوم جهانی رو هم نمیشه با نارنجک کمری منفجر کرد ! اصولن هیچ تانکی رو نمیشه با نارنجک کمری منفجر کرد - حتا خراش هم نمیشه روش انداخت چه برسه به تخریب . حالا میخواد ده تا نارنجک با هم باشه باز هم نمیشه . قدرت انفجاری نارنجکهای کمری فقط در حدی هست که پوسته رو بشکافه و ترکش ها و ساچمه ها رو تا چند ده متری پخش و پلا کنه و پیاده نظام دشمن رو چرخ کنه .

با یه دوشکا بیوفتید به جون یه تانک ببینید چند تا گلوله اش به داخل نفوذ میکنه که ترکش های یک یا ده یا صد نارنجک چسکی ضد نفر بخواد به داخلش نفوذ کنه یا از اون بالاتر منفجرش کنه !!!!
این شخص هم چون هم اسمش حسین بوده و هم فامیلیش فهمیده (بار مذهبی اسم + بار مفهومی فامیلی) باعث شده که این شخص در موردش داستان سرایی بشه .

اگر مثلن میگفتند گلوله آرپی جی از یه جای کش رفت و بعدش با اون رفت زیر تانک و یه طوری منفجرش کرد باز قابل قبول تر بود ! تازه همون گلوله آرپیجی هم تانک رو منهدم نمیکنه و فقط بهش خسارت وارد میکنه طوری که دیگه قابل استفاده نیست . توی همون فیلمهای پیزوری جمهوری اسلامی هم ببینید بعد از اینکه یک تانک رو میزدند سرباز های عراقی از توش زنده میومدند بیرون - در واقعیت هم همینه با آرپیجی مثلن میزندد به زنجیرش و زنجیر رو پاره میکنند و تانک دیگه قدرت تحرک نداره و موندن درش خطرناک میشه .

بعد اگر میشه با نارنجک کمری تانک ترکوند چرا فلسطینی ها که انقدر هم عشق انتحاری هستند تا حالا تانکهای اسرائیلی رو با نارنجک کمری که توی دست و بالشون هم زیاده نترکوندند ؟!

زمان جنگ دوم جهانی با اینها میزدند به تانکهای نازی ها و تازه در بعضی موارد تانک آسیب میدید :

[attach=config]476[/attach]


در مورد تانکهای مدرن تر باید با یک همچین چیزهایی اون رو ترکوند یا بهش خسارت وارد کرد :
[attach=config]477[/attach][attach=config]478[/attach][attach=config]479[/attach][attach=config]480[/attach]

حالا اینکه اون زمان ایران فقط rpg داشته اون هم زورکی به یه طرف - اینکه یه بچه سیزده ساله چه طور تونسته همچین چیزی رو حمل کنه یه طرف ، اینکه هیچ کسی نفهمیده سلاح به این گندگی دست یه بچه هستش به یه طرف دیگه !


برای همینه که من میگم داستان من در آوردیه - کافیه یک مقداری داستان رو بررسی کرد . اینکه حالا رفته به خاطر کشور کشته شده یه بحث دیگه هستش که البته باز هم به اون شخص احترام نمیده . چون به بلوغ فکری نرسیده بوده و کاری کرده یک جورهایی نا آگاهانه و از روی شستشوی مغزی بوده .

اون کسی که که آگاهانه کاری میکنه - عملش قابل تقدیره نه کسی که اصلن نمیدونسته چه کار داره میکنه !


دفاع مقدس - Kaveh - 06-02-2012

Russell نوشته: گرامی ما نمیگوییم که چندتا نفر هم حالا فرد زیر 18 سال رفته اند و در حمله اول عدهای در مقاومت خودجوش کشته شدند.ما میگوییم به طور سیستماتیک کودکان را (بنا به تعریف کودک سرباز به کودکان زیر 15 سال گفته میشوند) برای پاکسازی مینها و خط مقدم و بعنوان موج انسانی جلوی تیربار فرستاده اند.مجاهدین در جنگ ایران و عراق با صدام همدستی کردند و هزار ایراد دیگر و که من از آنها خوشم نمیاد،ولی دلیل نمیشود که هر چه که اینها هم مدعی آن باشد دروغ باشد.منبعی که من برای حداقل حداقل 95000 کودک سرباز کشته شده در جنگ است از سازمان بین المللی حمایت از کودکان است نه مجاهدین.منابع دیگر هم که من و میلاد از آنها نقل کردیم شاهدان هستند نه شایعه.در مقابل مدارک و شاهدان مدعای شما فقط اینست که مجاهدین این هم این را میگویند پس حقیقت ندارد و بزرگنمایی شده.
من منظور شما را از زیبا و افتخار و انتخاب کودک (و نه نوجوان) 10 ساله نمیفهمم.همینطور تعریف شما را از پروپاگاندا.پروپاگاندا یعنی همین مغز شویی گسترده تا طرف خودش با پای خودش برود به مقصود پروپاگاندا عمل کند،وگرنه اسمش پاراپاگاندا نیست.اینکه پدر و مادر هم اجازه چنین کاری را داده باشند از توحش و فهم کم آنهاست و اجازه همچین حماقتهایی فقط در جوامع بدوی مثل ایران خودمان داده میشود.تنها توجیه جنگ که من هم اگر بودم خودم را موضف میدانستم در آن شرکت کنم نه نجات خاک بلکه نجات مردم و آینده و تاریخ یک کشور است.یعنی در همه جنگها کودکان را سرمایه و هدف نهایی برای حفظ و نگهداری میدانند نه اینکه کودک 10 ساله را ببرند خط مقدم جبهه.

مشکل من هم با همین لفظ سیستماتیک است. آیا مستنداتی دارید؟ منبعی که نامبردید را دیدم به نظر می رسد منظور زیر 18 سال است و کلا تخمینی زده. عدد درست را باید از بنیاد شهید بگیرید. که البته آنها هم چیزی را مخفی نمی کنند. این مساله البته شرم آور نیست که کودکان قهرمانی داریم که در میدانهای جنگ گشته شدند. اگر الان بود و مملکت نظمی داشت آنوقت میشد جلوی ورود بچه ها را گرفت ولی آنموقع شرایط فرق می کرد.

ایران آنچنان از ما بیگانه نیست که ندانیم چنین استفاده ای از کودکان غیر ممکن است. ایران یک کشور وسط آفریقا نیست که بچه ها را سپاهیان بیایند از خانه شان بدزدند ببرند میدان جنگ! در این مملکت بچه های زیر 15 سال را جمع کنند به عنوان موج انسانی بفرستند روی مین!؟ هر چه مجاهدین بگوید دروغ نیست ولی توجه کنید. مجاهدین دشمن جمهوری اسلامی و ایران هستند. در جنگ رفیق صدام بود و هر دو با هم از این نوع پروپاگانداها درست می کردند. اینها چیزهایی نیست که ندانیم در خاطرات آزاده ها هست بفرمایید بخوانید دنبال کوچکترین مساله بودند که خبرنگاران را جمع کنند و ضد ایران پخش کنند. بچه ها اینطوری شوق رفتن به جبهه داشتند:

[video=youtube;pimHRybIO_o]http://www.youtube.com/watch?v=pimHRybIO_o[/video]


Russell نوشته: عزیز من نه من نه فکر میکنم هیچ یک از کاربران دیگر سنمان قد نمیداده که در کنج خانه باشیم یا در خط مقدم.این همان بای پس شدن خرد و اخلاق با بالا زدن ناسیونالیسم است.ما نمیگوییم که نباید در برابر صدام مقاومت میشد (انها که مقاومت کردند بسیار قابل ستایش هستند و قهرمان ملی)،میگوییم آن یاد و خاطره که ازش سخن میگویید فیلم هندیست.چند صد هزار کودک کشته شده در خط مقدم رمانتیک نیست.در دنیا هم اینگونه بکشتن دادن کودکان معمول نیست و یکی از بیخردانه ترین و وحشیانه ترین اعمال ممکن است.

قابل ستایش است اما یاد و خاطره اش فیلم هندیست!؟

آن بچه ها را که ما نکشتیم دشمن کشت! و کسی هم خوشحال نیست!
گرامی داشتن یاد آنها و یادآوری آن جنگ برای مردم ما لازم است. تا بدانند برای این خاک چه خونها ریخته شده است.
اگر بچه ها با چنین حسی نسبت به وطن بزرگ شوند است که وقتی بزرگ شدند نمی آیند چون غارتگران فعلی مملکت همه چیز را بر باد دهند برتی منافع شخصی خود!
این حداقل کاریست که می شود کرد تا اندکی از فداکاریهای آنها سپاسگذاری شده باشد.


دفاع مقدس - Kaveh - 06-02-2012

sonixax نوشته: دلیل اصلیش همین جمهوری اسلامی و تبلیغات دروغینش در باره جنگ است .


برای مثال شما به افسانه ی حسین فهمیده توجه کنید - برای همه یک قهرمان ملی شده و زمانی که نامش میرود همه از دم دست از فکر کردن میکشند .

در مورد حسین فهمید :

  • تا به حال کسی به قرار گرفتن فهمیده در کنار نام حسین توجهی کرده ؟!
  • تا به حال کسی فکر کرده که چه طور نارنجک کمری تونسته یک تانک !!!! رو منهدم کنه ؟!
  • تا حالا کسی فکر کرده که بر فرض هم که یک تانک این طوری از بین رفت چرا بقیه سر خر رو کج کردند و فرار کردند ؟! اگر در جنگ یکی از همرزمان شما از دشمن ضعیف تر تیر بخورد فرار میکنید ؟!
  • تا به حال کسی فکر کرده که چرا حسین فهمیده خودش با نارنجک رفته زیر تانک ؟! وقتی تونسته تا تون حد نزدیکش بشه چه طور بوده که نارنجک ها رو زیرش ننداخته ؟! بچه بوده - خر که نبوده !
  • تا به حال کسی فکر کرده که بدن خود فهمیده میتونسته از شدت انفجار کم کنه ؟! اون هم انفجار نارنجک کمری (ضد نفر) که برای تانک از نیش پشه هم بی اثر تره ! حالا هر چند تا که میخواد باشه .
  • از همه مهم تر ، کدوم خری در اون شرایط بحران مهمات - اون همه نارنجک رو ول کرده به امون خدا که یک بچه ۱۳ ساله بره برشون داره و باهاشون حمله کنه ؟! یعنی یک مدیریت منابع نبوده در اون جنگ کذایی ؟!

تا هم حرف میزنی طرف میاد میگه فوفولِ فولون فولون شده مگه تو جبهه بودی که این طوری میگی ؟! آره جبهه نبودم ولی یک چیزی به نام عقل دارم و اندکی مطالعه - گوسفند وار یک چیزی رو قبول نمیکنم .
از شخصیت های داستان های خیالی جمهوری اسلامی هم برای خودم قهرمان نمیسازم .

حسین فهمیده یک کودکی بوده از جنس همون تخریبچی هایی که فیلمش رو دیدید ، مغز شویی شده و بعدش پریده روی مینی چیزی حالا به خاطر اسم خاصی که داشته یا قیافه ای که داشته ازش یک افسانه ساختند و بعدش شده بت جامعه ی ایرانی .

یا یک خالی بندی که توی مدرسه مدام توی مخ ما میکردند - سردار فلانی داشته روی کویر پرواز میکرده روز فلان مهدی موعود هم بوده توی بیابون یه دفعه یک کابل برق فشار قوی میبینه (روی هوا بدون پایه !) میکشه بالا که به کابل نخوره (ارتفاع کابل رو داشته باشید) یه دفعه ای از زیرش یه موشک دشمن عراقی رد میشه ! (اف ۱۴ روی رادارش توی عمق خاک ایران دشمن عراقی رو ندیده بوده ! یعنی عراق هواپیمای رادار گریز داشته !!!) .

یا خالی بندی های دیگه ای از این دست :

http://www.youtube.com/watch?v=2F2Eh6gNbDM

روایت آقای صالحی درباره زخمی شدن خود و دیدن واقعه را بیان كنید؟

روایت ایشان اینگونه بود كه درمدرسه‌‌ای در خرمشهر مستقر بودند كه زخمی می‌شوند. از محل درگیری به محله 400 دستگاه می‌روند. سه نفر به آن منطقه اعزام می‌شوند كه یكی از آنها حسین فهمیده، دیگری محمدرضا شمس و نفر سوم را نمی‌‌دانیم كیست؟ نفر سوم كه مجهول است باز می‌گردد و می‌گوید محمدرضا شمس و حسین فهمیده در حلقه محاصره گرفتار شده‌اند. شهید فهمیده، محمدرضا شمس را كه مجروح شده بود به منطقه امن‌تری در عقب بازگرداند. وقتی نیروهای كمكی به استمداد محمدرضا شمس می‌روند، او می‌گوید به كمك حسین فهمیده بروید كه خودش به تنهایی به سمت پل خرمشهررفته است.محمدرضا شمس در این روز به شهادت می رسد. زمانی كه به كمك شهید فهمیده رفتیم دیدیم كه كار از كار گذشته است. ستون تانك‌های عراقی در حال حركت بود و حسین به سمت تانك سرستون حركت كرده بود. سید مجتبی هاشمی تاكید كرده بود كه تانك ها نباید از پل خرمشهر عبور كنند چرا كه در آن صورت آبادان هم سقوط می كرد.

تیر بارچی روی تانك ایشان را هدف قرار داده بود اما با پای مجروح به سمت تانك حركت می‌كرد. با رسیدن تانك، نارنجك‌ها را باز می‌كند، انفجار تانك باعث متوقف شدن تانك سرستون می‌شود. تانك‌ها دچار آشفتگی می‌شوند و نیروهای رزمنده خودشان را باز می‌یابند كه این واقعه باعث نجات جان بسیاری می‌شود. پیكر مطهر حسین آن روز آنجا می‌ماند و فردای آن روز كه تكاورها راه را باز می‌كردند پیكر مطهر ایشان را بازگرداندند. نقلی كه به گوش حضرت امام‌(ره) رسیده است، همین است.
http://dolabiclub.cloob.com/club/post/showreplay/clubname/dolabiclub/topicid/1871092/postid/5981841


دفاع مقدس - Kaveh - 06-02-2012

[COPY]سال 66 برای اعزام به ستاد مربوطه رفتم ولی از سنم ایراد گرفتند،‌ گفتم: من نیروی ایمان و عشق دارم و شما آن را نمی بینید. می خواهم همسنگر « حسین فهمیده » باشم تا روز قیامت یقه ما بچه های سیزده ساله را نگیرد.

- خلاصه با زبان ریختن و پارتی بازی رفتم جبهه.

موقع عملیات كه شد و می خواستند نیروها را از "دزفول" به غرب ببرند دوباره سن و سال اسباب درد سرمان شد. به مسئول پنجاه ساله ای كه می گفت شما نمی خواهد بیایید گفتم: شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش می گذارید یا غنچه تازه شكفته و شاداب را. (فهمید چه می خواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شده ایم! امان از زبان شما بسیجیها. دیگر چیزی نگفت.

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی[/COPY]


دفاع مقدس - Kaveh - 06-02-2012

[COPY]حسين فهميده در سال 1346 در روستاي سراجه شهر قم به دنيا آمد. در بحبوحه انقلاب، حسين يازده ساله، از قم اعلاميه مي آورد و در روستا پخش مي كرد. حتي چندبار ضد انقلابها كتكش زده بودند تا دست از اين كارها بردارد اما او منصرف نشده بود. 12 بهمن 57، در بيمارستان بود. در اثر تصادف، طحالش پاره شده بود. تا از بيمارستان مرخص شد، آنقدر اصرار كرد كه پدر و مادرش، او را با برادر بزرگترش داوود، به تهران فرستادند تا حضرت امام را زيارت كند.
مدتي بعد، ضد انقلاب اوضاع كردستان را به هم ريخت. حسين مثل اسپند روي آتش شده بود. زود از طريق بسيج، خودش را به كردستان رساند اما به خاطر كمي سن و كوتاهي قد، بچه هاي سپاه برش گرداندند و از خانواده اش تعهد گرفتند تا ديگر به كردستان نرود.
وقتي كه رژيم بعثي عراق در 31 شهريور 59 به ايران حمله كرد، حسين در خانه بند نشد. زود به راه افتاد و خودش را به خوزستان رساند. آنجا آنقدر اصرار كرد تا قبول كردند بماند. مدتي بعد با دوستش محمدرضا شمس زخمي شدند و آنها را به بيمارستان ماهشهر بردند. حسين و محمدرضا تا حالشان خوب شد، دوباره به جبهه برگشتند. اما اينبار فرمانده اجازه نمي داد حسين به خط مقدم نبرد برود.
چند روز بعد، حسين با كلي لباس و اسلحه عراقيها پيش فرمانده شان آمد. فرمانده با كمال تعجب فهميد كه او اينها را با دست خالي از عراقيها غنيمت گرفته است. همين شد كه به حسين اجازه داد تا دوباره به خط مقدم برگردد.
روز هشتم آبان 1359، حسين فهميده و محمدرضا شمس، در نزديكترين سنگرها به دشمن، كنار هم بودند. محمدرضا مجروح شده بود و حسين، با هر جان كندني كه بود، دوستش را به عقب رساند تا مداوا شود.
اما حسين فهميده در پشت خط نماند. دلش رضا نمي داد كه سنگرشان را خالي بگذارد. او وقتي به سنگر رسيد كه پنج تانك عراقي، مغرورانه رجز مي خواندند و پيش مي آمدند تا رزمندگان ايراني را محاصره كنند و بعد همه شان را به قتل برسانند.
تنها راه پيش روي حسين فهميده، فداكردن خودش براي نجات همرزمانش بود. حسين سيزده ساله، آخرين نارنجكهاي باقيمانده را به خود بست و به سمت تانكها حركت كرد. در همين فاصله، تيري به پاي حسين خورد اما او كوتاه نيامد. با همان پاي زخمي، كشان كشان خودش را به اولين تانك رساند و ضامن نارنجكها را كشيد.
با صداي انفجار تانك جلويي، چهار تانك ديگر ، با اين خيال كه رزمندگان اسلام حمله كرده اند، فرار را برقرار ترجيح دادند. بقيه رزمنده ها تازه متوجه نقشه دشمن براي محاصره شان شدند. آنها با فكر اينكه نيروي كمكي آمده، جان تازه اي گرفتند و چهار تانك درحال فرار را هم نابود كردند. مدتي بعد، نيروهاي كمكي به خط مقدم رسيدند و آن قسمت را، از لوث وجود متجاوزان بعثي پاك كردند.
يكي از همان روزهاي سرد پاييزي، ساعت هشت صبح، راديو برنامه هاي عادي اش را قطع كرد و خبر عمليات شهادت طلبانه يك دانش آموز سيزده ساله را پخش نمود. پشت آن، پيام حضرت امام را خوانند: «رهبر ما آن طفل سيزده ساله‌اي است كه با قلب كوچك خود ـ كه ارزشش از صدها زبان و قلم‌ ما بزرگتر است ـ با نارنجك، خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد»
حتي تلويزيون هم، شب همين خبر را اعلام كرد. همان موقع مادر حسين گفت: «به خدا اين دانش آموز حسين بوده.» پدر باور نمي كرد اما مادر باز قسم مي خورد. يكي ـ دو هفته بعد، برادر محمدرضا شمس به در خانه شهيد حسين فهميده رفت و كل ماجرا را برايشان تعريف كرد و به آنها قول داد تا تكه هاي باقيمانده از پيكر حسين را بازگرداند تا آن را دفن كنند.
بعدها هم محمدرضا شمس شهيد شد و هم داوود فهميده. آخر خود مادر حسين، در آذر 59 گفته بود: «حاضرم در راه خدا اين پسرم را هم بدهم.»

***
حسين فهميده تنها شهيد دانش آموز سيزده ساله ما نيست. «بهنام محمدي» هم يك دانش آموز دوازده ساله خرمشهري بود كه در كوچه پس كوچه هاي شهرش آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد. «سحاب خيام» هم بود. دختر دانش آموز دوازده ساله سوسنگردي‌اي كه آنقدر با دست خالي با بعثي ها جنگيد تا آنها را عاجز كرد و بعد به شهادت رسيد.
خاك جنوب ايران، از دستان كوچك 36 هزار دانش آموز شهيد ايراني، خاطره ها دارد.[/COPY]

توضیح: سهام خیام نام درست دختری است که به شهادت رسیده، واقعه آن هم داستان دیگری است در واقع او در حال پرتاب سنگ و شعار دادن ضد صدام کشته شده و احتمالا به آمار کودکان! مورد استفاده در جنگ اضافه شده![COLOR="Silver"]

---------- ارسال جدید اضافه شده در 06:37 AM ---------- ارسال قبلی در 06:34 AM ----------

[/COLOR][عکس: 4.jpg]

بهنام محمدی هم در دفاع خرمشهر شهید شد. نوجوان 14 ساله ای که مختصری از داستانش را می آورم:

[COPY]اولش شده بود مسئول تقسیم فانوس میان مردم. شهر به خاطر بمباران در خاموشی بود و مردم به فانوس نیاز داشتند. بمباران هم که می شد، بهنام سیزده ساله بود که می دوید و به مجروحین می رسید. از دست بنی صدر آه می کشید که چرا وعده سر خرمن می دهد. بچه های خرمشهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه «کلاش» و «ژ3» مقابل عراقی ها ایستاده بودند، بعد بنی صدر گفته بود که سلاح و مهمات به خرمشهر ندهید. بهنام عصبانی بود. مردم در شلیک گلوله هم باید قناعت می کردند.

به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می رفت شناسایی. چند بار او را گرفته بودند، اما هر بار زده بود زیر گریه و گفته بود: «دنبال مامانم می گردم، گمش کردم.» عراقی ها هم ولش می کردند. فکر نمی کردند که بچه سیزده ساله برود شناسایی.

یک بار رفته بود شناسایی، عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آب دار به صورتش زدند. جای دست های سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی برمی گشت، دستش را گرفته بود روی سرخی صورتش. هیچ چیز نمی گفت. فقط به بچه ها اشاره کرد که عراقی ها فلان جا هستند. بچه ها هم راه افتادند.

شهر دست عراقی ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می شد که یا کمین کرده بودند و یا داشتند استراحت می کردند. خودش را خاکی می کرد. موهایش را آشفته می کرد و گریه کنان می گشت. خانه هایی را که پر از عراقی بود، به خاطر می سپرد. عراقی ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاهی می رفت داخل خانه پیش عراقی ها می نشست، مثل کر و لال ها، و از غفلت عراقی ها استفاده می کرد و خشاب و فشنگ و حتی کنسرو برمی داشت و برمی گشت. همیشه یک کاغذ و مداد هم داشت که نتیجه شناسایی را یادداشت می کرد. پیش فرمانده که می رسید، اول یک نارنجک، سهم خودش را از غنایم برمی داشت، بعد بقیه را به فرمانده می داد.

یک اسلحه به غنیمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت می کرد. به او گفتند باید اسلحه را تحویل دهی. می گفت به شرطی اسلحه را می دهم که حداقل یک نارنجک به من بدهید. پایش را هم کرده بود در یک کفش که یا این یا آن. دست آخر یک نارنجک به او دادند. یکی گفت: «دلم برای اون عراقی های مادر مرده می سوزه که گیر تو بیفتند. بهنام خندید.» برای نگهبانی داوطلب شده بود. به او گفتند: «یادت باشه به تو اسلحه نمی دهیم ها!» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید. خودم نارنجک دارم!» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد.

زیر رگبار گلوله، بهنام سر می رسید. همه عصبانی می شدند که آخر تو اینجا چه کار می کنی. بدو توی سنگر... بهنام کاری به ناراحتی بقیه نداشت. کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می آورد تا بچه ها گلویی تازه کنند.

هجده آبان 59 بود، شش روز قبل از سقوط خرمشهر. شیر بچه چهارده ساله بدنش پر از ترکش شده بود. دکترها هم نتوانستند مانع از پریدنش شوند. بهنام در خرمشهر ماند و به آرزویش رسید... .[/COPY]