ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 01-07-2013
undead_knight نوشته: این یدونه خیلی خوبه دیگه ازش باید استفاده کنم :)
آری pseudo کمابیش همیشه نما میشود.
undead_knight نوشته: باقیش هم بد نیست ولی خب هنوز نیاز داره چکش کاری بشه:)
من هر زمان میایم که از این واژههای ناجور و به گوش نآشنایی که به کار میبرم اندکی بشرمم، یاد اینکه زبان پارسی
کنونی چه اندازه آشوبزده است میافتم، و از آنجاییکه براستی از این بدترش دیگر نمیشود کرد با پندار و وژدانی آسوده کارم را دنبال میکنم .. ((:
ساختارشناسی زبان پارسیک -
undead_knight - 01-07-2013
برای
thought crime = تبه،بزه اندیشی خوبه؟ :)
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 01-07-2013
undead_knight نوشته: برای
thought crime = تبه،بزه اندیشی خوبه؟ :)
نه بزهاندیشی میشود اندیشیدنِ بزه، یا جرم اندیشی! بیشتر به خود بزهکاری میخورد (:
اندیشیدن = to think
اندیشگ -> اندیشه = thought؛ اندیشه همان اندیشک/اندیشگ ئه و برای همین ما هنوز هنگام چندینه بستن گاهی میگوییم "اندیشگان".
اندیشی = thinking
اندیشناک (اندیشمند) = thoughtful
اندیشیک / اندیشوی (زاب) = thought؛ فرایندهای اندیشیک = thought processes
...
پس thought crime میشود:
crime of thought = بَـزَهِ اندیشه (bazahe andiše)
وارونههای آن (اندیشهبزه / اندیشبزه / ...) چندان خوب در نمیایند و ما با همین x of y به آماج میرسیم، تنها
باید نگریست که bazah andiše خوانده نشود (
از بدبختیهای این دبیره اهریمنیک)، آن e در "bazahe" برابر of میشود.
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 01-07-2013
undead_knight نوشته: اورول think crime رو به جای Though tcrime هم در جاهایی از کتابش به کار برده پس فکر میکنم "اندیشی"هم بد نباشه.
در اینجا نمیدانم، ولی thought crime همان crime of thought ئه، thought of crime میشود اندیشهی بزه:
bazahe andiše = thought crime
andišeye bazah = crime thought
undead_knight نوشته: تبه پارسی نیست؟ تفاوت بزه کار و تبه کار چیه؟
تبه هم پارسی است، ولی بزه از جرم و گناه و قانون میاید، تبه از تباهی (تباهیدن) و نابودی و پوسیدن و اینها، به گمانم به assault نزدیک باشد:
guilty = گناهکار
sinner = گناهگر، گناهکار؛ بار دینیک
criminal = بزهکار
assaulter، bully = تبهکار
assaulting = تبهکاری
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 01-08-2013
٭٭٭ یکآرِشان (synonyms)
بد اخلاق =
پیشانی-تُرش (Pišâni-torš)
او بسیار پیشانی-تُـرش (بد اخلاق) است و بچه ها بیش از اندازه از او می ترسند.
ارتباط بر قرار کردن =
تاردواندن (târdavândan)
دشمن با سازمان ایکس تاردوانده بود (ارتباط بر قرار کرده بود) و از آن دادههای (اطلاعات) فراوانی بدست آورده است.
اختلاف و دعوا =
کَشیدگی (kašidegi)
میان آندو گروه کشیدگی (اختلاف و دعوا) پدید آمده بود و پیوندشان درست مانند کارد و پنیر بود.
بالاجبار =
سرزوری (sarzuri)
چه بخواهیم،چه نخواهیم، سرزوری (بالاجبار) روزی مهمان خاک خواهیم شد.
اشتباه کردن =
لخچیدن (laxcidan)
هر گاه در هر کاری لخچیدهایم (اشتباه کرده ایم)، گناه آنرا با دلیری بپذیریم و به گردن این و آن نیندازیم.
غیر علنی بودن =
پشت پرده بودن
دیروز گفتوگذار (مذاکره) میان دو کشور پشت پرده بود (غیر علنی بود) تا کنون هیچگونه گزارشی از آن گفتوگذار بدست رسانه ها نرسیده است.
معرفی = mo'arrafi کردن =
آشنایی بخشیدن
دیروز فرنشینِ (رئیس) دانشگاه استادان را به دانشجویان، آشنایی بخشیده است (معرفی کرده است).
واژگان امروزی را از همزبانانِ کشور افغانستان که در زبان روزانه اشان کاربرد دارد وام گرفته ام.
بهمن
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 01-30-2013
undead_knight نوشته: چند نکته هست،بعضی چیزها قابل جداکردن از فرد نیست،مثلا باورها جزئی از فرد به حساب نمیاند(حتی اگر با شخصیتش کاملا عجین شده باشند)ولی در مقابل چهره یک بخشی از فرد حساب میشه.
خب اینجا اگر شخصیت مهم باشه،وقتی ما از باورهای اون فرد متنفریم از شخصیت اون فرد هم متنفر میشیم،اگر هم از چهره فرد متنفر باشیم هرچند باز هم به نوعی از اون فرد متنفریم ولی میتونیم از شخصیتش متنفر نباشیم.
حالت دیگه ای هم هست که انسانیت فرد رو یک چیز جداگانه از شخصیت و ظاهرش در نظر بگیریم و تنفر از این دو رو معادل تنفر از انسانیت فرد در نظر نگیریم.
تنفر معادل نپسندیدن نیست،میشه شخصیت،چهره، فیزیک و... یک انسان رو نپسندید ولی ازش متنفر نبود.
این البته دو حالت داره یا ما از ویژگی های اون شخص متنفریم(مثلا شخصیتش یا ظاهرش)یا اینکه فقط اونها رو نمیپسندیم.حتی در حالت تنفر باز هم میشه از انسانیت شخص متنفر نبود :)
من پیشنهاد میکنم از این پنج کارواژه برای باریکنمایی سود ببریم:
پسندیدن / نپسندیدن
پذیرفتن / نپذیرفتن
دوسیدن* / ندوسیدن
بیزاریدن / نبیزاریدن
ستیزیدن / نستیزیدن
MacKenzie - A Concise Pahlavi Dictionary, p. 27
dōst [dwst' I = M, N -] friend.
~ih: friendship, love. = دوستی
dōsidan, dōs- [dwl-ytn'] like, love. = دوسیدن
با این 5 کارواژه میتوان بباریکی گفت که نگرش ما درباره یک چیز چگونه است.
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Gilgamesh - 01-30-2013
bully=زورگو؟
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 01-30-2013
Gilgamesh نوشته: bully=زورگو؟
to bully = گردنکلفتی کردن
bully = گردنکلفت
"زورگو" هم روشنه میشود گفت گیلگمش جان (:
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 02-01-2013
Folaani نوشته: Mehrbod نوشته: «روشنفکر» واژهای برساخته و پوچ است، بهتر است اینها را بکار ببریم:
فرهیخته / فرهنگیده = educated
خردمند = intellectual
فَـرزان = wisdom؛ فرزانه = wise؛ فرزانگی = wiseness
دانشبُد = erudite
مهربد، میشه سطح و ارتباط اینها رو با هم توضیح بدی؟
مثلا بنظر میاد/برداشت میشه که دانشبد از نظر سطح بالاتر از فرهیخته باشه.
ضمنا در دیکشنری که نگاه میکنم تفاوت معنایی واضح و برجسته ای بین این دو بنظر نمیاد؛ آیا شما یا کس دیگری اینها رو خودتون وضع کردید (و بر چه اساسی؟) یا از زبان/فرهنگ دیگری گرفتید؟
تفاوت/سطح/ارتباط میان خردمند و فرزانه را نیز بیان کنید.
همه این پندارهها همپوشانی فراوانی میان خود دارند، ولی هر کدام به یک سو میگِرایند.
فرهنگیده / فرهیخته
مهندترین ویژگی ادبورزی و دانشمندی است. درستِ واژه «فرهنگیده» است که از «فرهنگیدن»
میاید، کسی که فرهنگمند است و به دانشهای گوناگون ولی بیشتر "استاندارد" آگاهی دارد.
من خام بایستگیهای فرهیختگی را بترتیب مَهندی (اهمیت) این سه میشمارم:
- ادب
- خرد
- دانش
چنانکه میبینید دانش در فرهیختگی جای پایینتری از ادب دارد، ادب نیز بیشتر به چَم سُخنوری است، نه "مودب" بودن.
نمونه خوب فرهیخته سرور "صادق هدایت" است که سُخنور والایی بوده و همچنین خرد و دانش بایسته را نیز داشته است.
فرزانه - Wise
فرزان همان wisdom و در تازیک "حکمت" است، ولی همچنان به چهره واژهی «فرزان» تا به امروز به کار رفته، برای نمونه میگوییم «فرزانه خیام اینچنین سُرود»، که در اینجا "فرزانه = حکیم".
نقل قول:فرزان . [ ف َ ] (اِ) علم . حکمت . دانش . (برهان ). حکمت . (صحاح ) (اسدی ). || استواری . (برهان ). || (ص ) حکیم . فیلسوف . فرزانه . (یادداشت به خط مؤلف ) :
هر کجا تیزفهم فرزانی است
بنده ٔ کندفهم نادانی است .
فرزانگی بسوی هماگگرای (holism) میگِراید، فرزانه کسی است که
میتواند بر پاد من و شما از میان کدری (opacity) فَرهود (حقیقت) را بیرون بکشد.
فرزانگی از دیرباز گفته شده که تنها در درازنای زمان و سالخوردگی بدست میاید و خود برآمده از آروینِ سخت و گران است.
اگر بخواهیم دانشیکتر بگوییم، فرزانه کسی است که یافتیکها (heuristics) یا قانونهای سرانگشتی بسیار
دانسته و بنمونه میداند که کجا چه سخنی سنجیده است، یا در بهمان گرفتاری چه رویکردی از همه کارآمدتر است.
دانشبُد - Erudite
دانشبُد کسی است که دانشش در همه گُستراها (dimensions) میگُسترد.
دانشبُد یا erudite در دانشاندوزی خود آزاد و بی آماج است و کسی است که درباره هر چیز چیزهایی میداند.
در همان نمونه بالا، «خیام نیشاپوری» باز یک دانشبُد نیز بوده، زیرا در کنار «چامهسرایی» به دانشهای
«مَزداهیک (mathematics)»، «ستارهشناسی»، »فلسفه» و رویهمرفته همه دانشهای زمان خود چیره بوده.
اینها از یکدیگر بهتر و بدتر یا مِهتر و کِهتر (بزرگتر و کوچکتر) نیستند، همگی در راستای شناخت جهان
بیرونی پیش میروند و چنانکه بالا نیز گفتیم، در بسیاری زمینهها مانند «دانش» با یکدیگر همپوشانی دارند.
ساختارشناسی زبان پارسیک -
Mehrbod - 02-19-2013
٭٭٭٭ جـایْنـامهـایِ (ضمیرهای) پارسیک
یکی از راههای خوب برای درآوردن فرهیختگی یک نویسنده نگرش به کاربُرد «جاینامها» بدست وی است.
جاینامها چنانکه از نامشان برمیآید واژگانی هستند که جانشین نام در گزاره میشوند, برای نمونه در گزاره:
مهشید به نگارش داستان پرداخت.
ما میتوانیم در گزارههای پسین بجای "مهشید" از جاینامهای «او» یا «وی» بهره بگیریم. نکتهی بالا در برآوردِ
فرهیختگی نویسنده که گفتیم بسادگی به این کوتاه میشود که ببینیم آیا از "او" و "وی" بدرستی بهره میگیرد یا نه
جاینام «وی» در زبان پارسیک امروزین تا اندازهی بالایی مُرده و بیشتر بریخت یک
واژهی غلمبه سلمبه درآمده که گاه میتواند جانشین «او» شود, که این هر آینه نادرست و ناکارآمد است.
ساده شده, ما در زبانهای هندواروپایی چندین کُنـونه (case) داریم که دوتای پُرکاربُردِ آنها کاروَریک (فاعلی) و کارگیریک (مفعولی) باشند.
کاروَریک:
مهشید خسته شد.
در پارسیک گاه به کنونهی کارگیریک «رایی» میگویند که نِماره به "را" داشتن گزارههای آن است,
کارگیریک:
مهشید را بیرون میبینم.
که در اینجا برای «جاینامها», بسادگی باید به یاد سپرد که
«وی» تنها در گزارههای
کارگیریک باید به کار رود و بس:
مهشید خسته بود و از همینرو امروز وی را بیرون نمیبینم.
در گزارهی بالا کاربُرد "او" بجای "وی" نادرست است, که میتوان در زبان گفتاریک از آن چشـمپـوشید ولی در زبان نوشتاریک شایستهتر است درست به کار ببریم.
[table]
[tr][td]
Language[/td][td]
Nominative - Kârvarik[/td][td]
Accusative - Kârgirik[/td][/tr]
[tr][td]En[/td][td]he / she / it[/td][td]him / her / it[/td][/tr]
[tr][td]De[/td][td]er / sie / es[/td][td]ihn / sie / es[/td][/tr]
[tr][td]Pâ[/td][td]u / ân[/td][td]vey / ân[/td][/tr]
[/table]
انگلیسی و «وی»
بسیاری در انگلیسی نمیدانند چه زمانی باید who یا whom را در پرسش بکار ببرند که با دانستن دگرسانی میان کاروریک و کارگیریک بآسانی میتوان اینرا نیز دریافت.
whom تنها و تنها زمانی به کار میرود که پاسخِ پـُرسش کارگیریک باشد, i.e. با "him/her" پاسخ داده شود که همان "وی" در پارسیک باشد:
Whom did you sleep with last night!?
- I slept with her/him.
Bâ ce kasi dišab xâbidi!?
- Bâ vey xâbidam.
همه کنونههای پارسیک
زبان توانای پارسی (۲) - پالایش زبان پارسی
1- کنونهی کاروَریک (nominative): هر گاه واژهای در رستهی "کننده" بیاید، در کنونهی کنندگی یا کاروَریک است.
اسپ آمد. اسپ خسته است.
2- کنونهی کارگیریک (accusative): هر گاه واژهای در رستهی "کرده" بیاید، در کنونهی کارگیریک است و چون در پارسی نو در بیشینهیِ گاهها پس از کرده، پیشنِهِشِ "را" میآید، آنرا کنونهی «رایی» نیز خواندهاند.
اسپ را آوردم.
3- کنونهی وابستگی یا دارندگی (genitive): هرگاه واژهای در رسته، "برگیر" باشد، در کنونهی افزونی یا وابستگی یا همان دارندگی است.
پایِ اسپ شکست.
4- کنونهی آواییک (vocative):
از اسپ پیاده شد.
5- کنونهی رساگر (متمم) اَزی (ablative): هر گاه واژهای در رسته، رساگر با افزونواژهی "از" باشد در کنونهی "رساگر ازی" است.
از اسپ پیاده شد.
6- کنونهی رساگر ابزاریک (instrumental): هر گاه واژهای در رسته، رساگر کارواژه با افزونواژهی "با" باشد، در کنونهی "رساگر ابزاریک" است.
با اسپ رفت.
7- کنونهی رساگر بهای یا بَـرایی (dative): هر گاه واژهای در رسته، رساگر کارواژه باشد و پیش از آن افزونواژهی "به" یا "برای" بیاید در کنونهی "رساگر بـرایی" است.
برای اسپ یونجه آورد. به اسپ آب داد.
8- کنونهی رساگر دَری (locative): هرگاه واژهای در رسته، رساگر کارواژه با افزونواژهی "در" باشد، در کنونهی "رساگر دری" است.
در اسپ بزرگواریای است که در جانوران دیگر نیست.