Russell نوشته: استوره سازی و دین طبیعت انسان است، یا شما استورهای درخور و دینی براساس
عدل و طبیعت انسان به او میدهید، یا از ترقی و پیشرفت و حقوق بشر دین میتراشند
و جامعه را بسوی نابودی میبرند. این حرف که استوره برای تحمیق توده هاست دقیقا
مثل «عشق تنها برای خر کردن است» نیست؟
Russell نوشته: خوب کاوه جان،مشخصه که ما فکر نمیکنیم که دین ریشه تمام مشکلات بشر هست،ولی (مخصوصا در ایران و زمان ما) بخش بزرگی از تمام مشکلات بشر هست.اساسا هیچ بدبختی هر چقدر هم که قوی باشه همه مشکلات بشر نمیتواند باشد که با رفع آن (مثلا طاعون) دیگر مشکلی نباشد.چیزی که مسلم است از تغییر در سیاست و دموکراسی بگیریم تا اخلاق جنسی و حقوق زنان تا سیاست خارجی و رفتن به دستشویی و خوردن غذا و... ما هرجا بخواهیم تغییری دهیم با جناب اسلام مواجه هستیم.
دین هم چیزیست که ذر گذشته هم بنظر من چیز چندان مفیدی نبوده،در قرن 21 که اصلا نیست و مشکلاتی که درست میکند بمراتب از محاسن نادیده و ادعاییش بیشتر است.حالا از شعور مخاطب و نادرستی این مهملات حق دانستن حقیقت اگر بگذریم.
نکته دیگه ماهیت دین هست.دین خودش همراه با تابو تقدس و بقولی Sacredness است.شما در مقابل تقدس راه محترمانه ای در پیش ندارید،شما همین که خلاف تقدس سخن بگویید واکنش تند دریافت میکنید و باید هم بکنید.با پدیده دیگر جور دیگر حالا میشود رفتار کرد.از همه مهمتر تمسخر (مانند طرح موفق امام نقی) از معدود راه های پر قدرت عبور از تقدس است.بقول نیچه به چیزی که یکبار خندیدی شما نمیتوانی بهمان چشم قبل نگاه کنی.
و نکته آخر منشا این تغییرات است،دین اسلام را مانند مسیحیت بحال خود بگذاریم 2000 سال دیگر هم بهمین شکل میماند،منشا تغییر همین روشنگری و مدرنیته است که برخی مسلمانان سعی میکنند قرآن را جور دیگر بخوانند و مثلا کتک زدن زن بشود نوازش و سازش با همنجسگرایی را بشود در قرآن یافت و اینها.
اینها بنظر من عوارض هستند،یعنی نیروی تغییر و آزادیخواهی خارجی نباشد اینها هم نیستند.اینها برای دارندگان خودشان خوب هستند به این معنی که رفتارشان را انسانی تر میتواند بکند ولی در واقع یکنوع واکنش دفاعی دربرابر کل دینشان است که خیلی هدفش حفظ دین است نه آزادی و حقوق انسانها.اینها بخود دینداران مربوط است و ما با تکرار آن کمکی بخودمان نمیکنیم چرا که همین دینداران در جای دیگر در مقابل ما هستند و ما که در یک مساله با آنها موافقیم مثلا در کتک نزدن زن در نکته دیگر مثلا حق همجنسگرایان با آنها مخالفیم،حالا یا باید دربرابر کشتن همنجنگرایان سکوت کنیم تا مسلمین ناراحت نشوند یا باید در را در مخالفت با آنها و دفاع از همجنسگرایان باز بگذاریم.
خلاصه اینکه از مارتین لوتر لینگ بگیریم تا گاندی و لینکلن و پدران آمریکا همه افرادی با ایده های افراطی (نسبت به نرم موجود) بوده اند.بقول اسماعیل نوری علا جهان سیاست مانند بازار است ما قیمت خود را میگوییم طرف دیگر قیمیت خودش را در نهایت این وسط یک توافقی شکل میگیرد.ما هم باید از طرف خودمان چانه بزنیم،سکولارهای ایران هم باید یک تشکل برای خودشان داشته باشند برای خودشان چانه بزنند حالا گاهی ممکن است در کنار دینداران قرار بگیرند گاهی مخالف آنها.اگر ما حرف خودمان را نتوانیم بزنیم و برویم در اردوگاه دینداران مطمئن باشید زمان رسیدن بحث به همنجسگرایی یا باید ما هم یک سنگ برداریم آنها را بکشیم یا نگاه کنیم و سکوت کنیم.هیچ کدام از دینداران هم اگر در عقاید دینیش اینکار را مجاز ببیند به کمک ما نخواهد آمد.
Russell نوشته: من مشکلی در شهادت حسین امثال حسین فهمیده نمیبینم، مشکلی اگر هست دز
رفتار کسانیست که خون امثال او را هدر دادند. البته شاید تضاد قرآن با آخرین یافتههایِ
علمی اثبات این است که هرکس برای اسلام جهاد کرده احمق بوده.
Russell نوشته: البته علاوه بر همه اینها در جنگ از تعداد زیادی کودک و بچه مدرسه ای بطور انبوه استفاده شد که باعث میشه نشه نگاه رمانتیک به این جنگ کرد خیلی جاها.با اون ارتش و تجهیزات قبل از انقلاب با کمی عقل سلیم میشد به اتش بس رسید بدون از دست دادن یک وجب خاک.حمایت جهانی از صدام بجای ایران هم علتش این بود که صدام عددی نبود در برابر ایران،بهش سلاح مدرن میدادند که جنگ طولانی بشه و هر دو طرف تضعیف بشند.حاکمان ابله ایرانم بچه های ایران رو با اتوبوس از مدرسه بر میداشتند میریختن جلوی تانک
Russell نوشته:Kaveh نوشته: دوستان انصافا به قضیه نگاه کنند. در مورد وجود سربازان زیر 16-18 سال در جنگ شکی نیست. اما نه آن ابعادی را دارد که ادعا می شود و نه روندی سیستمیک بوده. تبلیغات و پروپوگاندای هم برای همه بوده که در این میان نوجوانان هم متاثر می شدند. در این مورد شنیده ها و شایعه ها نمی شود دلیل
گرامی ما نمیگوییم که چندتا نفر هم حالا فرد زیر 18 سال رفته اند و در حمله اول عدهای در مقاومت خودجوش کشته شدند.ما میگوییم به طور سیستماتیک کودکان را (بنا به تعریف کودک سرباز به کودکان زیر 15 سال گفته میشوند) برای پاکسازی مینها و خط مقدم و بعنوان موج انسانی جلوی تیربار فرستاده اند.مجاهدین در جنگ ایران و عراق با صدام همدستی کردند و هزار ایراد دیگر و که من از آنها خوشم نمیاد،ولی دلیل نمیشود که هر چه که اینها هم مدعی آن باشد دروغ باشد.منبعی که من برای حداقل حداقل 95000 کودک سرباز کشته شده در جنگ است از سازمان بین المللی حمایت از کودکان است نه مجاهدین.منابع دیگر هم که من و میلاد از آنها نقل کردیم شاهدان هستند نه شایعه.در مقابل مدارک و شاهدان مدعای شما فقط اینست که مجاهدین این هم این را میگویند پس حقیقت ندارد و بزرگنمایی شده.
من منظور شما را از زیبا و افتخار و انتخاب کودک (و نه نوجوان) 10 ساله نمیفهمم.همینطور تعریف شما را از پروپاگاندا.پروپاگاندا یعنی همین مغز شویی گسترده تا طرف خودش با پای خودش برود به مقصود پروپاگاندا عمل کند،وگرنه اسمش پاراپاگاندا نیست.اینکه پدر و مادر هم اجازه چنین کاری را داده باشند از توحش و فهم کم آنهاست و اجازه همچین حماقتهایی فقط در جوامع بدوی مثل ایران خودمان داده میشود.تنها توجیه جنگ که من هم اگر بودم خودم را موضف میدانستم در آن شرکت کنم نه نجات خاک بلکه نجات مردم و آینده و تاریخ یک کشور است.یعنی در همه جنگها کودکان را سرمایه و هدف نهایی برای حفظ و نگهداری میدانند نه اینکه کودک 10 ساله را ببرند خط مقدم جبهه.
Russell نوشته:Kaveh نوشته: ما حق نداریم در کنج آرام خانه خودمان بیاییم شجاعتها و قهرمانیهای آنها را که برای حفظ خاک بوده و حداقل منجر به آن شده را اینطور قضاوت کنیم. آن هم با تبلیغات دو دشمن اصلی ایران در جنگ: صدام و مجاهدین!
عزیز من نه من نه فکر میکنم هیچ یک از کاربران دیگر سنمان قد نمیداده که در کنج خانه باشیم یا در خط مقدم.این همان بای پس شدن خرد و اخلاق با بالا زدن ناسیونالیسم است.ما نمیگوییم که نباید در برابر صدام مقاومت میشد (انها که مقاومت کردند بسیار قابل ستایش هستند و قهرمان ملی)،میگوییم آن یاد و خاطره که ازش سخن میگویید فیلم هندیست.چند صد هزار کودک کشته شده در خط مقدم رمانتیک نیست.در دنیا هم اینگونه بکشتن دادن کودکان معمول نیست و یکی از بیخردانه ترین و وحشیانه ترین اعمال ممکن است.
Russell نوشته: مهربد جان همهیِ اینها سرنخهایی از یک مشکل هستند. کنترل کامل روی زندگی خود
در یک اجتماع دونفره از بین میرود. البته یکنفر میتواند در جامعهای چند میلیاردی هم بیشتر کنترل
را داشته باشد ولی مشخص است که همه نمیتوانند کنترل همه چیزشان را داشته باشند و هرکس
هر کار هوس کرد بکند، مگر اینکه هرکدام در جزیرهای جدا زندگی کند.
Russell نوشته: بنظرت عجیب نیست که امروزه دولت شده نهادی افسارگسیخته برای سرکوب، سرمایهداری شده
ابزاری افسارگسیخته برای افزایش سرمایه و تکنولوژی شده ابزاری افسارگسیخته برای گسترش تکنولوژی.
آیا این نشان نمیدهد که قبلا افساری بوده که حالا از هم گسیخته؟ نام آنهم دین بوده، اینکه انسانها
وجدان داشتهاند؟
اینکه کودکان با افسانههایِ پدران و مادرانشان بزرگ میشدند و میآموختند که متعلق به یک
جامعه و فرهنگ هستند و اینکه فرهنگ چیزی بیشتر از یک دکور برای گذاشتن بر سر طاقچهیِ
مالتیکالچرالیسمست.
مسالهیِ زنامرد، نژاد، اقتصاد، هویت و... همه مساله هستند برای اینکه، جدای از زوال درونی، عدهای
بطور هدفمند آنها را سرکوب میکنند چرا که مزاحم منافع و ایدههایشان است.
همین حالا هم خیلی مردم آماده هستند ارزشهایِ والاتر را زنده کنند ولی سرکوب میشوند
و نتیجهاش این میشود که این نارضایتی تنها خودش را در اشکال دیگر اعتراضات نشان دهد.
برای این است که تمام این مخفی کاریها و افسارگسیختگیها مهم هستند، زیرا همه از یک چشمه
آب میخورند.
Mehrbod نوشته: چند چیز اینجا یکی انگاشته شدهاند. درسته, در یک اجتماعی دونفره هم آزادی کس مرزمند میشود, ولی این اجتماع دوتنه
و مرزمندی آزادی آن را نمیشود با یک اجتماع چند میلیون تنه و مقیاس از دست رفتگی آزادی در آن یکسان انگاشت.
در یکمی, دسترسی یکراست و فیزیکی هست, در دومی دسترسی نایکراست و میانجیوار.
در یکمی, ما یک گروه کوچک داریم, در دومی یک گروه بزرگ و کلان و در اینجا, اندازهیِ گروه تغییری کیفی و سرنوشتساز در برآیند آن دارد.
نقل قول:he[Hitler] has grasped the falsity of the hedonistic
attitude to life. Nearly all western thought since the
last war, certainly all “progressive” thought, has assumed
tacitly that human beings desire nothing beyond
ease, security and avoidance of pain. In such aview of
life there is no room, for instance, for patriotism and
the military virtues. The Socialist who finds his children
playing with soldiers is usually upset, but he is
never able to think of a substitute for the tin soldiers;
tin pacifists somehow won’t do. Hitler, because in his
own joyless mind he feels it with exceptional strength,
knows that human beings don’t only want comfort,
safety, short working-hours, hygiene, birth-control
and, in general, common sense; they also, at least
intermittently, want struggle and self-sacrifice, not to
mention drums, flags and loyalty-parades. However
they may be as economic theories, Fascism and
Nazism are psychologically far sounder than any
hedonistic conception of life. The same is probably
true of Stalin’s militarised version of Socialism. All
three of the great dictators have enhanced their power
by imposing intolerable burdens on their peoples.
Whereas Socialism, and even capitalism in a more
grudging way, have said to people “I offer you a good
time,’’ Hitler has said to them “I offer you struggle,
danger and death,” and as a result a whole nation
flings itself at his feet. Perhaps later on they will get
sick of it and change their minds, as at the end of the
last war. After a few years of slaughter and starvation
“Greatest happiness of the greatest number” is a good
slogan, but at this moment “Better an end with horror
than a horror without end” is a winner. Now that we
are fighting against the man who coined it, we ought
not to underrate its emotional appeal.
Anarchy نوشته: خودت رو نقد کن راسل جان به جای اینکه با ما چونه بزنی !! شاید با دیدن این پست ها ، بهتر بتونی روند رسیدن به باورهای فعلی رو تحلیل کنی ...
andishmand نوشته: درود بر حقجویان. خوشحالم که چنین بحثی را می بینم که افراد از دلایل تحولاتشان می گویند. من در خانواده ای نسبتاً غیرمذهبی به دنیا آمده ام و خویشاوندانی دارم که چندان پایبند به اسلام نیستند. در مورد شکاکیت پیرامون اسلام، راستش ذهن کنجکاو من، از سنین خردسالی شروع به طرح سؤالاتی می کرد، مثل اینکه خدا چگونه به وجود آمده است و مادرم که دانش دینی زیادی نداشت، جواب می داد که خودش، خودش را به وجود آورده است!!
در دوران نوجوانی، با نقصهای زیاد کتب درسی معارف اسلامی، همچنان شکهای بنیادین من سر جایشان بودند، و خیلی مواقع باعث می شدند که من گناهم را اینگونه توجیه کنم که من که مطمئن نیستم که خدایی هست! البته در همین دوره، یک بار متن عربی و یک بار ترجمه فارسی قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم. تجربه ی بسیار خوبی بود و به دیگران توصیه می کنم که چنین کنند.
با نزدیک شدن به سن جوانی، سطح شکهای من افزایش یافت: اساساً از کجا بدانیم که حضرت محمد و حضرت علی وجود داشته اند؟ و البته با سؤال پیچ کردن دبیرهای دینی و مطالعه کتب استاد مطهری، سعی در یافتن پاسخی بر پرسشها داشتم، ولی خب زیاد راه به جایی نمی بردم، و فقط به صرف اینکه بیخدایی اندیشه ارزشمندی نیست، حاضر به انکار خدا و اسلام نمی شدم. البته با وجود این شکها، سعی می کردم تا جایی که می توانم دینداری کنم. به نظر من مشکل اصلی مرتدین، شک و شبهه های دینی نیست، چرا که خیلیها چنین شکهایی دارند ولی سعی می کنند به این مسائل فکر نکنند و مسلمان بمانند.
یادم هست که در دوران سربازی در سه جای مختلف با سه هم خدمتی روبرو شدم که هیچ باور دینی نداشتن، دوتاشون دیپلمه بودن و یکی زیر دیپلم. من هم که معمولاً خیلی دوستانه با مخالف بحث می کنم، و آنها راحت با من از بی اعتقادی خودشان حرف می زدند ولی نه آنها قدرت قانع کردن من را داشتند و نه من قدرت قانع کردن آنها را.
من محتاج این بودم که حرف مخالفین اسلام را بخوانم تا بهتر بتوانم در مورد اسلام فکر کنم. این فرصت را ورود به جهان اینترنت در دوران بعد از سربازی، برایم ایجاد کرد، جایی که اوّلین مطالب ضداسلام را دیدم. اولین مقاله ضداسلامی که خواندم، داستان ارینب و اوّلین کتاب در این زمینه، کوروش بزرگ و محمد بن عبدالله تألیف انصاری بودند. کتاب سخیف آئین اوستا، تألیف سیاوش اوستا نیز، کتاب بعدی بود. از بد روزگار، در همان ابتدای کار دو سه تا از ضایعترین تلاشها برای زدودن اسلام را ملاحظه کردم، آثاری که در آنها نویسندگان، سقف افسانه بافی در مورد تاریخ را شکسته بودند. به مرور آثار دیگری از اسلامستیزان به دستم رسید: 23 سال دشتی، شیعه گری کسروی، تولدی دیگر شفا و البته مقالات ضداسلام سایت افشا و بعدها زندیق، و سایت درفش و سکولاریسم برای ایران. نقطه ضعف کلیدی این نوشتارها این است که کافی است که یک کتاب سیره ابن هشام و یک کتاب المغازی واقدی را کنار دستت بگذاری، و با مطالب آنها مقایسه کنی! این کار را مصطفی طباطبایی در کتاب "خیانت در گزارش تاریخ" در برابر کتاب 23 سال دشتی انجام داده و جالب این است که در اکثر موارد دشتی نه تنها ادعاهایی کرده که در تاریخ نیامده، بلکه با متن تاریخ تناقض هم دارد. حقیقت امر این است که اکثر این مطالب، در مورد حیات پیامبر، برگرفته از شبهات کشیشان قرون وسطی است که مستشرقین از دست آنها و اسلامستیزان ایرانی از روی دست مستشرقین کپی نموده اند. مثلاً انصاری بیشتر مطالبش را از مستشرقین و نه از منابع اصلی تاریخی نقل می کند: جالب است که اسلامستیزی با استناد به ادعاهای اسلامستیزان دیگر، اسلام را بکوبد!! و یا آن مناظرۀ ادعایی سینا با منتظری، که شاید در بیش از نود درصد مطالب، سینا با توسل به دروغ و تحریف تاریخ، علیه زندگی پیامبر سخن گفته است. و به نظرتان وقتی من در مورد ادعاهای موجود در این کتب و مقالات، تحقیق می کردم و در اکثر موارد می فهمیدم که از بیخ دروغ است، چه حسی پیدا می کردم؟
آثار قویتر اسلامستیزانه، بعداً به دستم رسید: اول از همه کتاب یک اسلامستیز مسیحی بود، که به تنهایی نقدهایی قویتر از کلّ نقدهای واقعی سایت زندیق(با حذف مطالب خلاف حقیقت) در بر داشت و در مطالب کوتاه، در موضوعهای مشابه، نقدهایی قویتر از مقالات این سایت ارائه می کرد. ولی خب این کتاب هم نتوانست من را از اسلام خارج کند، زیرا من در عین مطالعه کردن آثار ضداسلام، با منابع غنی اسلامی و کارشناسان قدرتمند قرآن شناسی و فلسفه و کلام اسلامی هم ارتباط برقرار کردم. پس از آن مقالات حجت الله نیکویی به راستی راهگشای خوبی برای شناختن تشکیکات کلیدیتر در مورد اسلام شد و که البته نیکویی هم از روی دست شکاکان غربی مطالب را به اسم خودش نشر می داد، ولی خوب بود. من از بیست نمره، به نیکویی پنج می دهم، زیرا شکیات و سؤالاتی که در خلال تحقیقات در سالهای بعد برای خودم مطرح شد و بعضاً هفته ها و ماهها درگیر بحث با آخوندها می شدم، به مراتب قویتر شبهات نیکویی علیه اسلام بود.
البته در زمینه بیخدایی، مسیحیت، بهائیت و زرتشت هم تحقیقات زیادی داشتم. در مورد بیخدایی، گذشته از مطالب سایت زندیق و ویکی که روی دست زندیق بلند شده و کتاب پندار خدای داوکینز، دو مناظره کامل بین مسیحیان و بیخدایان را نیز مطالعه کرده ام. باری مسیحیت و بهائیت توانسته اند من را تا جایی به شک بیندازند که خود را شرایط گرایش به آنها ببینم، ولی بیخدایی، هرگز نتوانسته چیز دلچسبی به من ارائه بدهد و البته بیدینی را از بیخدایی غیرمنطقی تر می دانم. کیش زرتشت نیز، از دید من حتی با یهودیت نیز قابل قیاس نیست، چه برسد که با اسلام پنچه در پنجه بیندازد.
در میانه راه تحقیقاتم بودم که در گفتگوداتکام عضو شدم و عجب شقاوتی بود، فعالیت در آن سایت. مسلمانها را فقط برای این را می خواستند که آنها را برنجانند و خودشان را تخلیه کنند! یک بار توهین وحشی نامیدن مسلمانها را به یکی از مدیرها برگردوندم و فوراً اخطار دریافت کردم و بار دوم که جواب توهین آرش بیخدا را دادم، برای دو هفته اخراج شدم و فعالیت در آن سایت را قطع کردم، زیرا مسلمانها در آن سایت و مانند آن، فقط وسیله هایی هستند جهت عقده گشایی. در پال هم عضو شدم و در رومهای بیخداها بحث کردم، که خب تکنیکشان روشن بود، یک نفر با میکروفن بحث می کرد و بقیه توی تکست به مقدسات و نوامیسم فحاشی می کردن! مدیر سایت هم فقط اگر من واکنش نشان می دادم با من برخورد می کرد! خلاصه این هم آخر و عاقبت بحث با اسلامستیزهاست! حالا بماند که چقدر اطلاعاتی و جیره خور و ساندیسخور و از این تعابیر بستند به ما! یک خانم زرتشتی اسلامستیز که در گفتگو داتکام به من گفت: آیا سهمیه برنج و روغن باید باعث شود که حقیقت را انکار کنید؟ و البته وقتی به شدت از این تهمتش عصبانی شدم، رفت و با آیدی مدیر ارشدی، که البته با آن آیدی بیخدای مثبت بود[!]، آمد به من اخطار جدی داد!
باری امروز، در میانه راه تحقیق دینی، مدتهاست که از مرزهای اسلام و غیراسلام، فاصله گرفته ام. بیخدایی و بیدینی را فاقد ذره ای شانس برای صحت می دانم، و بر مسیحیت و زرتشتیت، نقدهای زیادی وارد می دانم و تازه دارم وارد بحث بهائیت می شوم.
بیش از نود درصد ایمانم را مدیون اسلامستیزان هستم! هی آنها حرف زدند و ما رفتیم در مورد ادعاهایشان تحقیق کردیم! شاید باور نکنید که من برای بار اول در نقدهای حجت الله نیکویی فهمیدم که یکی از ابعاد اعجاز قرآن، عدم اختلاف است، و یافتن جوابهای نقدهای نیکویی، به راستی به من کمک کرد. البته مقاله اش در مورد دلایل نبوت حضرت محمد هم خیلی کاربردی بود، و شاید باور نکنید که شبی که پاسخ آن شبهات را به طور کامل از یکی از علما گرفتم، به راستی احساس کردم که مسلمان بودنم مستدل شده و اساساً چیزی به نام تعصب در من نیست.
امّا از آنجایی که من هیچوقت تعصب نداشتم، هر شبهه را جدی گرفته ام، و لذا شانسی برای صحیح بودنش قائل شده ام و بعد به تحقیق پرداخته ام، و حسی که بعد از یافتن جواب یک شبهه به من دست می دهد، حسّ کسی است که تازه به حقانیت اسلام پی برده است. البته خب به دلیل تکراری بودن شبهات، مدتهاست از این حسها نکرده ام، ولی سؤالات و ابهامات خودم، هر از گاهی، کمک می کنند.
به هر حال تحولات من، در سیر مطالعات و تحقیقات باعث شد که از مسلمانی قشری که بیشتر از ترس جهنم مسلمان بود، به مسلمانی بدل شوم که نظرات مخالف کیشم را می شناسم و جوابهای منطقی برای تمام آن شبهات دارم. البته در دانشگاه هم اگر بحثی بشود، در نشاندن هم دانشگاهیهای ضداسلام بر سر جایشان، ید طولایی دارم. فقط یک موردش مدتی پیش بود که طرف شروع کرد علیه پیامبر حرف زدن، اول از عایشه شروع کرد، بعد رفت سراغ صفیه و بعد هم ماریه قبطی، و البته نظر به اینکه در هر زمینه سه چهارتا جواب مستقل دریافت می کرد، بعد از آخرین جواب، فقط زل زد به من و هیچی نگفت!
احتمال می دهم بعد از این پست از من دعوت شود که در بحثهایتان شرکت کنم، ولی اگر چنین درخواستی داشته باشید، بنده نمی توانم بپذیرم، زیرا: اولاً شالوده ی شما بیخدایی است و من بدون اینکه قصد جسارت داشته باشم، این شالوده را بی ارزشتر از آن می دانم که بخواهم مبنای بحث قرارش بدهم. ثانیاً فضای سایت شما هم با گفتگوداتکام مو نمی زند و مسلمان در اینجا به کیسه بوکس تبدیل می شود و مقدساتش محترم نیستند. ثالثاً اصلاً فرصت زیادی برای بحثهای دیالوگی ندارم، و بیشتر وقتم به طرح پرسش از علمای ادیان و تحقیقات می گذرد. رابعاً سابقه بحث با اسلامستیزان در گفتگوداتکام و پالتاک، نشان داده است که آنها اصلاً به دنبال جواب نمی گردند و فقط حرفی را منطقی می دانند که در تأیید خودشان باشد؛ چنانکه در صفحات پپیشین تحلیل یکی از کاربران در مورد کسانی که حاضر نیستند از اسلام دست بکشند را می خوانیم. البته این کار را به دلیل مهمتر دیگری درست نمی دانم که نمی توانم بازگو کنم.
Russell نوشته: یک دلیلی وجود داشته که در چند هزار سال گذشته گروههایِ شکارچی-گردآورنده توان
مقاومت در برابر گروههای بزرگتر را نداشتهاند. و امروز هم کمونها همانقدر دربرابر
داعش مقاوم هستند که آنها بودهاند، یک نگاهی به این بیانداز.
Mehrbod نوشته:مزدک بامداد نوشته: روند فرگشت فرهنگی و دانشیک[٢١]
در همپیشی بودند و اروپا در این هم پیشی برنده شده و کشتی ها دورپیما ساخته
و در آمریکا پیاده شد و به شهرمندی[٢٢] های بومیان آمریکایی، از آزتک و اینکا و مایا
گرفته تا آپاچی های دشتها، پایان داد. >>>
زور بیشتر بیپیوند به خوبی و بدی است.
Russell نوشته: من هم موافقم که امروز نیازست که از ابتدا بنارا چید و بالا برد، ولی
تمدن لازمهیِ زندگیست.