دفترچه
چامه - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: ادبسار (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%A7%D8%B1)
+--- موضوع: چامه (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D8%A7%D9%85%D9%87)

صفحات 1 2 3


چامه - Dariush - 09-04-2015

میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی


به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی


چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم


منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی


چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم


سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی


در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفته


میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی


شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم


صفایی کرده ام در آن شب زیبای دلتنگی


قاسم ترابی


چامه - Dariush - 09-04-2015

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.
*
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
هست شب. آری، شب.




نیما یوشیج


چامه - Dariush - 09-04-2015

مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد
چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد


به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد
به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد


اگر خود آب حیاتست در دهان و لبش
مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد


گر ایستاد حریفی اسیر عشق بماند
و گر گریخت خیالش به تاختن بکشد


مرا که قوت کاهی نه کی دهد زنهار
بلای عشق که فرهاد کوهکن بکشد


کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی
به نقد اگر نکشد عشقم این سخن بکشد


به شرع عابد اوثان اگر بباید کشت
مرا چه حاجت کشتن که خود وثن بکشد


به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر مست تیغ زن بکشد


به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد


به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی
مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد




سعدی


چامه - Dariush - 09-04-2015

زین گونه‌ام كه در غم غربت شكیب نیست
گر سر كنم شكایت هجران غریب نیست


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
كز جان شكیب هست و ز جانان شكیب نیست


گم گشته‌ی دیار محبت كجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم كه یار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست


در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
این شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست


جانا نصاب حسن تو حد كمال یافت
وین بخت بین كه از تو هنوزم نصیب نیست


گلبانگ سایه گوش كن ای سرو خوش خرام
كاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست




هوشنگ ابتهاج


چامه - Dariush - 09-10-2015

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش


آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش


هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش


چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش


به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش


خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش


شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش


گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می‌بینم و دریا نه پدیدست کرانش


عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش


چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش


نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش


گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش




سعدی


چامه - Dariush - 09-10-2015

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر ..


چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر


تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر


رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر


ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر


خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر ..


مهدی اخوان ثالث


چامه - Dariush - 09-10-2015

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت


خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت


فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت


امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت


ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت


درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت


در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می‌شکند گوشه محراب امامت


حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت


کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت




حافظ


چامه - Dariush - 09-11-2015

من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز


چامه - Dariush - 09-11-2015

تا در آیینه پدیدار آیی


عمری دراز در آن نگریستم


من برکه ها و دریاها را گریستم


ای پری وار در قالب آدمی


که پیکرت جز در خُلواره ی ناراستی نمی سوزد !ـ


حضورت بهشتی ست


که گریز از جهنم را توجیه می کند ،


دریایی که مرا در خود غرق می کند


تا از همه گناهان و دروغ


شسته شوم .





و سپیده دم با دست هایت بیدار می شود .


احمد شاملو


چامه - Dariush - 09-11-2015

[عکس: attachment.php?attachmentid=4863&stc=1]