تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Rationalist - 08-13-2014
Alice نوشته: دوستان منم مسخره کنن
هدف در اینجا مسخره کردن یکدیگر نیست. بلکه هدف این است که تلاش شود در کنکاش دقیق در دستنوشته ها، آواتارها و...
به ظریف ترین و دقیق ترین شکل ممکن انگاشت ذهنی خود از دیگر هموندان را بیان کنیم.
و سپس تصورتی...
اصلا ببینم؛
کی گفت خانم ها صلاحیت حضور و ابراز عقیده را در اینجا دارند؟!
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Ouroboros - 08-13-2014
بله من علاقه دارم بدانم چه بخشهایی را درست حدس زدم و چه بخشهایی را اشتباه. البته اینرا هم بگویم که من «حدسی» نزدم، بلکه اینها را به راستی میاندیشیدم.
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Rationalist - 08-22-2014
با لحنی خشن و به طور کاملا جدی به @
Dariush توصیه می کنم اگر براستی چنین معنا و ارزشی
Dariush نوشته: به قولِ مهربد، اینها هم جز مشتی نوشته و الکترون نیستند.
در مورد آنچه پیش روی خود می بیند در نظر دارد؛ بر حس کنجکاوی خود غلبه کرده و با خواندن مشتی الکترونِ نمایش یافته در مانیتورش، وقت خود را به هدر ندهد.
توصیه ی بالا بیانگر این بود که این انگاشت ذهنی و تحلیل شخصیت، نه برای یک احمق که آن توصیه را جدی نمی گیرد و نه برای یک فردِ دچار رکود فکری؛ بلکه در مورد کسی نگاشته شده که او را اندیشمندی محترم و دارای توانایی اندیشیدن ظریف و ادراک عمیق می انگارم.
از بررسی و کنکاش در نوشتارهای داریوش، به ذهنیتی عجیب و قابل توجه در مورد وی دست یافتم. جدا از این، پرسش های فراوان هموندان در صندلی داغ او و پاسخ های مفصلی که داریوش به آنها داده بود، نوشتارهایش در جستارهای مختلف و از همه مهم تر دیدگاه ها و نقد های او نسبت به "خردگرایی" همگی موجب آن شدند که بجای صرفا بیان انگاشت های ذهنیِ سطحی و ساده در مورد ظاهر و رفتارهای روزمره از این فرد عمیق و پیچیده، بیشتر به تحلیل و بحثِ انتقادی عمیق تر پیرامون شخصیت و اندیشه های فلسفی اش بپردازم. آن طور که شایسته ی او می دانم.
می توانم تصور کنم داریوش را به عنوان کسی که در جوانی پیر شده...جبرهای گوناگون طبیعت و دغدغه های سترگ، اجازه نداده اند او طعم جوانی و شور و هیجان را آن طور که باید بچشد... مدل لباس های ساده اش، موهای پریشانش، صورت به موقع نتراشیده شده اش، سیگار کشیدن های از روی دردش، نگاه های نومیدانه ش و صحبت کردن هایش همه چون داناییست که از فرط دانایی در برزخ یاس و امید به سر می برد.
دوست دارم ساعت ها به بحث و گفتگوی فلسفی با او بنشینم، از آنجا که از معدود انسان هایی ست که برایش ارزش و اهمییت قایلم، با بی رحمی در پی ویرانی شخصیت و باورهایش هستم.
او کسیست که چهره بی رحم و خشن زندگی را دیده... طعم رنج ها را چشیده و فلسفیدنش نه از روی کنجکاوی و فراغت یا جلب توجه، بلکه به خاطر رنج بوده! رنج هستی...رنج نادانی...و رنج سیلی خوردن هایش از حقیقت.که گویا این آخری آنچنان که باید محکم و دردناک نبوده!
به نظر می رسد بحران ها و دغدغه های شدید زندگی، حتی به صحیح اندیشیدن او نیز لطمه زده و او با وجود آگاهی و اعتراف از این واقعیت غم انگیز، همچنان گاه به گاه سخنانی احمقانه و بی ارزش بیان می کند.
داریوش شرافت دارد... شرافتی که با وجود فشار جامعه اش، نمی تواند آن را زیر پا بگذارد.
او در حیرت متفاوت بودن جهان پیش رویش با آرمان های انسانی خود می باشد.سال ها برای کسب دانش و فرزانه گی تلاش کرده اما این فرزانه گی نه تنها نتوانسته جهان او را زیبا و با معنا بسازد، بلکه رنج های حاصل از این دانایی و متفاوت بودنش با دیگران، موجب گشته به اصالت و ارزش آن دانایی ها شک کند.
بسیاری از اساسی ترین یاس ها و نومیدی های او به سوی خردگرایی معطوف شده... چرا که خردگرایی، جهانبینی ایست که مدعی زیبا ساختن و با معنا ساختن زندگی از طریق فرزانه گی و دانایی می باشد و از همان دوران ظهور فلسفه تا کنون، یکی از بحث برانگیز ترین و مهند ترین مفاهیم بوده است. داریوش به خوبی به اهمییت این موضوع واقف بوده و اهمییت خردگرایی را در کنار سایر جهانبینی ها به خوبی دریافته است. اما نقدها و سخنانی که در مخالفت با آن بیان می کند، نشانگر آن است که همچنان به شناخت و درکی مناسب از خردگرایی نایل نیامده است.
یکی از نقدهایی که می بینم بسیاری از اندیشمندان همچون داریوش در مورد خردگرایی ابراز می کنند، از آنجا ناشی می گردد که حاضر نیستند خردگرایی را جهانبینی ای پویا و انعطاف پذیر ببینند.چنان پویا که بتواند در تکامل دایم باشد؛ در هر زمانه کارآمد و نوین باشد و چنان منعطف که بتواند گستره ی تمام دیگر مکاتب و جهانبینی ها را در خود پوشش دهد و همچنان انسجام و استقلال خود را حفظ کند.
برای شفاف تر شدن موضوع، می بایست میان مفهوم خردگرایی در حوزه ی شناخت شناسی فلسفی، با بیان آن واژه به عنوان یک جهانبینی ابطال پذیر تمایز درنظر گرفت.برای نمونه؛ امکان دارد که فردی در معرفت شناسی خود را تجربه گرا بخواند؛ اما خردگرایی را به عنوان جهانبینی خود بر گزیده باشد؛ جهانبینی ای که اساس آن ابطال پذیریست.
به طور کلی نمی توان در نظام فکری این فرد ایراد یا تناقضی یافت!
از این رو هنگامی که ما با یک حکم قطعی و جزمی مواجه می شویم؛ نباید آن را در حوزه جهانبینی خردگرایی درنظر بگیریم. خردگرایی به عنوان یک جهانبینی، با یک روش سیستماتیک ویرانگرانه و با ابزارهای شک و نقد به ویرانی هر باور و ایده می پردازد و در پی این ویرانگری ها، یک نظام فکری را بنا می کند.
هر نوع اندیشه و یا به قول داریوش "ارزش انسانی" زمانی خردگرایی را ابطال می کنند که آن میل با وجود عدم دربرداشتن روش و توجیه خردگرایانه، بتواند بر اراده ی خردگرایی فایق آید و ما را به سوی خود سوق دهد.نمونه ی آن: شهوت جنسی. پس در این حالت تمایز میان خردگرایی با دیگر نحله های فکری چون دگماتیسم، نیهیلیسم و رومانتیسم روشن می گردد. در تفاوت با یک نیهیلیست، یک فرد خردگرا هنگامی نیست شدن را هدف خود می خواند که در بنیان این هدف در گرو فربود گرایی، همه ی امیدها، باورها و آزمندی ها به زندگی را ویران ساخته باشد و این اراده ی به نیست شدن نه از روی بی معنایی و بی هدفی، بلکه از روی معنا داشتن و هدفدار بودن در گرو همان نظام سیستماتیک برآمده باشد.
همچنین داریوش باید درنظر بگیرد که در خردگرایی، ساختن معنا از رهگذر ویرانی و پوچ ساختن حاصل می شود و به مقولات به طور نسبی و اعتباری برچسب درستی یا نادرستی را می زند و نه برعکس آن. نظام اخلاقی در خردگرایی نسبی و اعتباریست و بر محور اصول و دستگاه فکری آن بنا می شود.
اما مهم ترین موضوعی که نقدهای داریوش را شامل می گردد، در این است که توجه نمی کند مفاهیمی چون "فربود" و "خرد" در نهایتِ اصل خود چیزی نیستند جز همان "خودآگاهی" ما در برابر جهان هستی. یعنی آنچه فربودی عینی از جهان خارج می نامیم، درنهایت خودش به ذات هستی ما و خودآگاهیمان وابسته است. به قول نیچه: "
آنچه فیلسوف می جوید حقیقت نیست، بلكه بیشتر استحاله جهان به انسانهاست. او می كوشد تا با خودآگاهی به فهمی از جهان دست یابد."
مشکل اینجاست که داریوش و بسیاری از منتقدان خردگرایی،کارکرد روش عقلانی و اصول منطقی آن را مستقل و خارج از لذت ها و رنج های آدمی می پندارند.از این رو برایشان قابل هضم نیست که بتوان با یک روند عقلگرایانه جهان را تبیین نمود و بر آن اساس در پی تلاش برای لذت های بیشتر بود.
این موضوع زمانی قابل هضم و پذیرش می شود که دریابیم نقطه ی اساسی در کارکرد خرد و منطق به این فربود ختم می شود که همه ی کنش ها و واکنش های عقلانی یا غیر عقلانی ما در گرو رنج و لذت معنا می یابند. یعنی به طور جبری ما در یک گستره ی هستی نابخردانه، "خردمندانه گی" را به کار می بریم و آن را معنا می کنیم. در هر حال هر حکم خردگرایانه هم به گستره رنج ها و لذت ها ختم می شود. در اینجا ظاهرا با یک تضاد مواجه هستیم؛ اما اگر با دیدی گستره تر به جبر هستی خود بنگریم؛ در می یابیم که به طور کلی در تراز طبیعت، تفاوتی میان امیال کور، غریزه و احساسات با آنچه خرد و منطق می نامیم وجود ندارد! خردناب(خودآگاهی)، منطق و توانایی ما جهت درک جهان؛ همه در گرو همان مسیر طبیعت جبار به وجود آمده اند. اما آنچه برای ما جبرا معنا دارد؛ رنج و لذت است و گریزی از آن نیست. اینجاست که تلاش برای لذت بیشتر، حکمی خردگرایانه محسوب می گردد. خردگرایانه از آن رو که می تواند از امیال و سهش های کورکورانه تر و رنج آور ما را برهاند. اما خود چیزی خارج از این بستر نیست.
پوچ دیدن هستی و رنج آور بودن زندگی از تفسیر یک فیلسوف خردگرا؛ نه نقطه ی پایان، بلکه خود یک نقطه ی آغاز است. در این نقطه می بایست دست به ساختن زد. ساختن زندگی و معنا دادن به آن. به همین خاطر من واژه ی "طغیان" را مناسب توصیف عملکرد یک فرد خردگرا می دانم. او راه نجات را در معنا دادن به آنچه بی معنا و احمقانه است در می یابد و برای زندگی و زیستن خود هدف و معنا می سازد و رویدادهای زندگی را خودش و مطابق محوریت هستی خود تفسیر می کند. به همین خاطر هنر و زیبایی شناسی ارزش هایی بسیار مهم در خردگرایی محسوب می شوند.
پس اگر داریوش، جهانبینی خردگرایی را با این تعریف بازشناسد، گمان نمی کنم حکم خرد و منطق را در تضاد با احساسات بداند؛ بلکه نهایت یک حکم خردگرایانه را انتخاب آگاهانه و ارادی احساسات در می یابد. چنانچه به عمل درآوردن اراده ی خردگرایی بدون یاری احساساتی چون انگیزه و امید و علاقه میسر نخواهد شد و با یاری این احساسات می توان در برابر احساسات کور و امیال شدید پیروز گشت.
و به همین خاطر من بر ظهور خود بخودی ارزش های اخلاقی،عواطف و ارتباط با اجتماع، تنها در راستای زیستن و عملکرد خردگرایانه تاکید می ورزم.
در این راستا اگر داریوش زنان را بهتر از خودشان شناخته بود؛ در می یافت که به واسطه ی سلاح نیروی جنسی، حکومت زمین از آن آنهاست، مردان برده ی این حاکمان اند و روشن گران مصلوبان این تئاتر احمقانه. آنگاه شاید دیگر خود را وارد این بازی احمقانه نمی کرد!
و کلام آخرم اینکه؛
بله داریوش جان! دانستن دردناک است؛ مسئولیت دارد. اما خودفریبی و سیلی خوردن از حقیقت دردناک تر. غرق کردن خود در اجتماع انسان ها، بازی با مواد، هم آغوشی با زنان و مستی با الکل نمی توانند در رهایی ما از این رنج هستی راهگشا باشند؛ مسکنی هستند زودگذر و فریبنده و آنچه همیشه با ماست، هستی دردناک...راهنمایی آرام و آهسته ی خرد و پناه بردن به هنر و امید به دانایی بیشتر است.
خردگرایانه زیستن یعنی جنگیدن دایم برای ساختن جهانی زیبا و لذت بخش، در گرو خود ویرانی و در استقبال از رنج ها... و در نهایت قهرمانانه نیست شدن.
و چه زیبا گفت زرتشتِ نیچه که باید رنج ها را از ژرفای جان پذیرفت. و براستی که باید هر جمله ی نیچه را تجربه کرد، تا بتوان آن را هضم نمود.
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Rationalist - 09-13-2014
هر کدام از افراد زیر زودتر تمایل خود را جهت نگارش تصور و برداشتم از شخصیت شان ابراز نمایند؛ به تحلیل و بررسی شخصیت وی خواهم پرداخت.
@atila [MENTION=58]doubt[/MENTION] [MENTION=270]Newton[/MENTION] [MENTION=79]Nocturne[/MENTION] [MENTION=48]Russell[/MENTION] [MENTION=443]m@hdi[/MENTION]
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Russell - 09-13-2014
Rationalist نوشته: هر کدام از افراد زیر زودتر تمایل خود را جهت نگارش تصور و برداشتم از شخصیت شان ابراز نمایند؛ به تحلیل و بررسی شخصیت وی خواهم پرداخت.
@atila @doubt @Newton @Nocturne @Russell @m@hdi
بیا برادر من داوطلب هستم.
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Rationalist - 10-01-2014
شوربختانه نگارش این نوشتار در مورد زندگی و شخصیت @
Russell گرامی دیر شد؛ و این دیر شدن دلیلی نداشت جز درگیری ها و حیرت های فلسفی من در زندگی...
بگذریم، خوشحالم که بار دیگر انگیزه ای پیش آمده تا بنویسم. و این بار در مورد یکی دیگر از دوستان که سال هاست دورادور او را می شناسم و امیدوارم خواندن این نوشتار برای راسل عزیز، لذت بخش و مفید باشد.
راسل را فردی تپل و کمی چاق تصور می کنم. کمی شبیه به یکی از آواتارهای قبلی اش که مربوط به کریستوفر هیچنز بود. در دنیای ذهنی من، راسل موهایی کوتاه، به قهوه ای تیره و بدون مدل دارد. او هنگام حضور در جامعه و هنگام میهمانی ها تلاش می کند لباس ها، مدل مو و ریش های خود را آنطور که می پسندد به عنوان فردی با متانت و روشنفکر نمایان سازد و البته گویا به تازگی پی برده که مردم جامعه اش گاگول تر از این حرف ها هستند که بتوانند از مدل لباس ها و ظاهر او، کمی به شخصیت روشن اندیشش پی ببرند!
او در ابتدای بی دینی اش فردی بسیار پر حرارت در نقد دین و بحث با دین داران و ستیز با حکومت اسلامی ایران بوده، ولی رفته رفته از آتش این حرارت او کاسته شده و راسل کم کم به سوی هم اندیشان خودش متمایل گردیده است. فردیست در برابر پیشامدهای زندگی منطقی. اهل محاسبه و حساب و کتاب هزینه های زندگی و درآمدهایش. با وجود اختلاف در عقایش با خانواده و دوستانش، سعی کرده شکل روابط خود را با آنها به خوبی حفظ کند. به زندگی و اجتماع امیدوار است و کمتر در انزوا بوده. با وجود تلاشش برای برقراری یک رابطه خوب با جنس مخالف، چندان نزد دختران جذاب نیست. شاید به خاطر مزاج سرد روانی اش یا عدم جذابیت هیکلش برای خانم ها!
از هنگامی که راسل را در دنیای مجازی می شناختم(پیش از اینکه ایشان با من آشنا شوند) روند رو به رشد چشمگیری در شخصیت و منش او توجهم را جلب کرده...طوری که گویا ایشان به طور جدی در حال مطالعه و اندیشیدن به موضوعات مهند و اساسی فلسفی می باشد و بدون تعصب و یا خودفریبی روشن فکرانه، باورهای ابطال شده ی پیشین خود را رها می کند. او در میان بحث های ایدئولوژیک فلسفی که در این انجمن میان فرگشت گرایی،خردگرایی،هدونیسم،عمل گرایی و... در گرفته به دقت و باریک بینی به نظاره و تامل می پردازد ولی فکر می کنم می بایست جسارت بیشتری از خود نشان دهد و از انفعال خارج شده و اجازه دهد باورها و عقایدش در گرو گفتمان و دیالکتیک کوبیده شوند و صیقل بیابند. مهم نیست چه قدر در یک بحث فلسفی و یا دانشیک بی اطلاع باشیم، بلکه آنچه مهم است جسارت و پرسیدن بی محابا برای آموختن و یافتن فربود؛ و نداشتن واهمه از خجالت، تمسخر و سر فرود آوردن در برابر حقایق زشت و دردناک است...
برای من یکی از پرسش برانگیز ترین موارد در مورد راسل، نام کاربری ای است که برای خود برگزیده. در خوشبینانه ترین حالت این طور برداشت می شود که او کاملا خود را با برتراند راسلِ فیلسوف هم ذات می بیند و به طور منطقی انتظار می رود که این هم ذات پنداری را بتواند منطقا ثابت کند. و کاملا با همه ی عقاید برتراند راسل موافق است و قدرت دفاع و تبیین از آنها را هم دارد! اگرنه؛ من نمی توانم دریابم که چرا یک فرد به فرهیختگی ایشان باید نام فیلسوفی را برخود بنهد و به گونه ای استقلال شخصیتی/فلسفی خود را متزلزل نشان دهد؟! چه این شناسه برایش قدیمی باشد و چه نسبت به آن فیلسوف ارادت فراوانی داشته باشد...
نقد دیگر من به ایشان نگارش شلخته و ناموزون لغات و جملات و اشتباهات تایپی فراوانی است که به چشم می خورد. خصوصا که ایشان بیان داشته اند که به نویسندگی علاقه مندند؛ پس این موضوع اهمییت بیشتری می یابد. فکر نمی کنم لازم به توضیح باشد که یک خواننده ی باریک بین و دقیق، هنگام مواجه با جملات شلخته و ناموزون چه احساسی پیدا می کند؛ و چه طور کار نویسنده را توهین به شعور و شخصیت خود در می یابد!
به نظر می رسد راسل گرامی چندان دوستی هم اندیش خود در دنیای واقعی نداشته و به این انجمن و دوستان هم اندیش خود در دنیای مجازی بسیار دلبسته است. او همچنین مجذوب برخی از شخصیت های این انجمن شده؛ چنانکه از خلوتی اینجا بسیار ناخشنود است و با وجود آگاهی از وضعیت رو به افول فروم نویسی فارسی زبانان و تمام حاشیه هایی که این انجمن داشته، بااینحال همچنان تلاش می کند انجمن دفترچه را محیطی گرم و پویا از گفتمان های فلسفی و دانشیک ببیند.او به طور جدی بسیاری از وقت خود را صرف پرداختن به مباحث دانشیک،اخلاقی،سیاسی،اجتماعی،دینی،اسلام ستیزی و... نموده و گویا بسیاری از تحولات عمیق فکری و فلسفی او در دنیای مجازی و خصوصا در انجمن دفترچه رقم خورده است. ولی من کاملا دوستانه و صمیمانه به راسل پیشنهاد می کنم که برای خودشکوفایی بیشتر و قدم گذاشتن به فراتر از بحث های اینجا؛ از این انجمن، کاربرانش(حتی جذاب ترین و دانشمندترین آنها) و همچنین نگارنده این مطالب گذر کند به سوی انزوا، تمرکز و تامل بیشتر بر خویشتن خویش. گرچه در این صورت گویا تمام هستی و حتی موجودات جامعه درونی اش هم به این عمل او واکنش سخت و منفی نشان می دهند؛ اما در ورای چیرگی بر آن مقاومت ها و رنج ها، فضیلت هایی نهفته که کمتر کسی بدانها دست یافته است.
راسل بر بسیاری از نوشتارهای من در گرو خردگرایی پسند ها و سپاس هایی می زند که نمی دانم آیا براستی سخنانم را درک می کند و موافق آنهاست یا این سپاس زدن ها دلیلی دیگر دارد؛ ولی در هر حال اگر او به خردگرایی امیدوار است؛ من هم امیدوارم از این موضوع آگاه باشد که خردگرایی شعله ی شمعیست در تاریکی مطلق! این شمع برای ما روشنایی آورده ولی همان فلسفه ی "روشنایی بودنش" نظم تاریکی را برهم زده و چیزهایی را روشن می سازد که ما هرگز نباید ببینیم! این تصمیم با توست راسل جان که این شمع را خاموش کنی یا تاب دیدن جهان را با آن داشته باشی...
حتی اگر پیشنهادهای من و حرف هایم از خردگرایی برای راسل عزیز پوچ و بی معناست، دستکم بهتر است خود را با پندار پرداختن به بحث های جدی زنامردانه، ریشخند خوانندگان زن و بازیگران زن اینجا نسازد!
با نگاهی سنگین و جدی می نویسم راسل جان!!!
اگر نمی توانی از زنان چشم بپوشانی؛ به آنها جز حرف از عشق و دروغ های زیبا و همراهی با وراجی هایشان؛ بحثی دیگر نکن... تا به سادگی بپنداری که آنها را به دست آورده ای و مبادا که آنها سکسشان را از تو دریغ کنند!
[ATTACH=CONFIG]4430[/ATTACH]
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Russell - 10-01-2014
Rationalist نوشته: شوربختانه نگارش این نوشتار در مورد زندگی و شخصیت @Russell گرامی دیر شد؛ و این دیر شدن دلیلی نداشت جز درگیری ها و حیرت های فلسفی من در زندگی...
بگذریم، خوشحالم که بار دیگر انگیزه ای پیش آمده تا بنویسم. و این بار در مورد یکی دیگر از دوستان که سال هاست دورادور او را می شناسم و امیدوارم خواندن این نوشتار برای راسل عزیز، لذت بخش و مفید باشد.
سپاس از Rationalist عزیز برای وقتی که گذاشت و این مطلب رو نوشت، البته اعتراف میکنم با وجود اینکه خیلی بخشها کاملا درست و دقیق بود ولی در کل مطلب از اونچه تصور میکردم خیلی مهربانانهتر بود، که البته در این مورد بخصوص محبت Rationalist عزیز رو میرسونه و بنظرم و اینکه اثر بخشی بیشتر متن براش مهم بوده . برخی جاها در متن جای توضیح داره و منم دوست دارم جواب بدم.
با توجه به اینکه در سری قبل پاسخ در جستار قرار نگرفت نمیدونم اینجا جواب بدهم یا جای دیگر مناسبتر هست؟
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Rationalist - 10-03-2014
Russell نوشته: برخی جاها در متن جای توضیح داره و منم دوست دارم جواب بدم.
با توجه به اینکه در سری قبل پاسخ در جستار قرار نگرفت نمیدونم اینجا جواب بدهم یا جای دیگر مناسبتر هست؟
از آنجا که ممکن است در آینده دیگر هموندان هم دیدگاه شان را در مورد شخصیتت بنگارند، پیشنهاد می کنم در جایی دیگر به درستی و نادرستی تحلیل من پرداخته شود. البته این یک پیشنهاد است و تصمیم باشماست:e303:
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Russell - 10-04-2014
Rationalist نوشته: از آنجا که ممکن است در آینده دیگر هموندان هم دیدگاه شان را در مورد شخصیتت بنگارند، پیشنهاد می کنم در جایی دیگر به درستی و نادرستی تحلیل من پرداخته شود. البته این یک پیشنهاد است و تصمیم باشماست
بنظر من هم اگر پاسخ در این تاپیک نباشد جالبتر باشد. من سعی مبکنم این چند وقته در پست هایم آنها را تکتک توضیح دهم، احتمالا همه را در «کافه دومگو» .
تجسم شخصیت و زندگی هموندان -
Dariush - 10-05-2014
ریسونالیست...
از نظر ظاهری به گمانِ من او شخصیست لاغر، قدبلند،با چهرهای عبوس و سرشار از جدیت، دستانی بلند، صورتی استخوانی، چشمانی نافذ، سری بزرگ و دهانی کوچک. هنگامِ پیادهروی گامهایش سبک اما مطمئن است، هنگامِ سخن گفتن همچون من برای هر واژهای که از ذهناش به سوی زبانش یورش میبرد حتما حسابی کرده و لختی پیراموناش اندیشیده است، این است که نمیتواند بیش از یک یا دو دقیقه بطور مداوم سخن براند، از همین جهت همچون برتراند راسل همیشه میکوشد بیشترین مفاهیم و ایدهها را در کوچکترین جملهها و عبارات و کمترین واژگان بیان کند. بسیار مواقع در حین سخن گفتن با دیگران (اگر دیگران آنقدر برایش ارزشممند جلوه کنند!) در پاان جملاتِ خویش چنین میگوید: «منظورم از به کار بردن واژهی ... این معناست ... ». تمام این رنجها (یافتنِ شخصی که درخورد سخند گفتن پیرامون موضوعاتِ «مهند» باشد، باریک و نکتهسنجانه سخن گفتن، توضیحاتِ بسیط ارائهدادن، پروسهی واژهگزینیهایی که اغلب جانکاه است و... ) سبب شده که او در سخن گفتن با دیگران بسیار محتاط باشد.
اما این تنها علتِ کمگویی او نیست! او نیز همچون دیگر کاربرانِ شاخصِ این سایت روزگاری در جامعه آدمِ بسیار صریحی بوده و بیهیچ ملاحظهای نظراتِ خویش را بیان میداشته! مطمئنم که او بارها و بارها صادقانه به اطرافیانِ خویش این چیزها را گفته : احمق، ابله، کودن، مفتخور و ... و از این جهت بارها و بارها از جمعها بیرون انداخته شده و گاهی هتا با دیگران دست به یقه نیز شده است! تمام ِ اینها به این خاطر است که برای او معنای واژگان دقیقا همانیست که بطور خالص در فرهنگنامهها آمده است و کمترین اعتباری برای آن معنایی که جامعه به واژگان داده قائل نیست! او بارها با خود اندیشیده که چرا وقتی که کسی احمق است از شنیدنِ این نسبت به خود باید ناراحت بشود؟!
این یک مکالمهی عادی میانِ او و یکی از دخترانِ همدانشگاهی اوست:
دختر: سلام، ببخشید جزوهی شما کامله؟
(خردگرا هندزفری را از گوشِ خویش درمیآورد، موزیک را قطع میکند تا بعدا ادامهاش را گوش بکند، چند ثانیه با چشمانِ تنگشده به سرتاپای دختر مینگرد تا بتواند او را به جا آورد، پس از آنکه اندکی تصویر غبارآلود از چهرهی دختر در ذهناش شکل گرفت، دختر مربوطه میفهمد که باید پرسشاش را دوباره تکرار کند).
خردگرا: سلام، منظورتون از کامل چیه؟
دختر: یعنی همهی چیزهایی که استاد سر کلاس گفتن رو نوشتین؟
خردگرا: نه، من دو جلسه غایب بوده، یک جلسه 15 دقیقه دیر به کلاس رسیدم، یک بار هم استاد منو از کلاس انداخت بیرون، یه بار دیگه هم باز 18 دقیقه دیر رسیدم، بعدشم من کلا جزوه نمینویسم ، یعنی اصلا حرفای استادو نمینویسم، هرچی که خودم فهمیدم رو خیلی خلاصه یادداشت میکنم!
دختر (در حالی که این پا آن پا میکند و کمی سرخ شده پس از مکثی کوتاه): اوممممم، آخه من نتونستم هیچ جزوهای گیر بیارم، میشه همون جزوهی شما رو قرض بگیرم هر چی که می فهمم رو واسه امتحان خوبه رو یاد بگیرم؟
خردگرا (با نگاهی عاقل اندر سفیه و در حالی که چند صندلی آنطرفتر پسرها منتظر قهوهای شدنِ دختر توسط او هستند) : فکر نکنم شما بتونید چیزی ازش بفهمید ( خندهی چندتا از پسرهای انتهای کلاس منفجر میشود).
دختر: میشه یه نگاهی بکنم؟
خردگرا (دیگر حوصلهاش دارد سر میرود): بفرمائید...
دختر ( بدونِ انکه نگاهی به مطالبِ جزوه بیاندازد فقط آن را چند با از عقب به جلو و از جلو به عقب ورق میزند): خوبه که، فقط یه ذره خطتون [آااااا] یه کم سخت خونده میشه، ولی مشکلی نیست...
خردگرا دفتر را به تندی از دست دخترک میکشد و آن را 30 صفحه به جلو ورق میزند: جزوهی این درس اینجاست خانوم، اون واسه یه درس دیگهست....
دختر :باشه میشه چند دقیقه ببرمش از روش یه کپی بزنم بعد براتون بیارماش؟
خردگرا: باشه...
بعد از چند دقیقه :
دختر: ببخشید واقعا، زحمتتون شد، خیلی ممنون از لطفی که کردید، مرسی از شما، امیدوارم
جبران کن....همینجا خردگرا حرفاش را قطع میکند با این امید که بالاخره از این ملال رها شود و ادامهی موزیکاش را بتواند گوش بدهد: خواهش میکنم...
دختر: ببخشیدا، من میتونم شمارهی داشته باشم که اگه یه وقت به مشکلی برخوردم باهاتون تماس بگیرم؟ ببخشیدا ...
خردگرا ( با همان نگاه سرد، لحظهای به او خیره میشود، دختر نگاهش را میدزدد): یادداشت کنید، ولی فکر نکنم حتا با کمکای منم چیزی بتونید بفهمید! (انتهای کلاس دوباره منفجر میشود.)
باریکاندیشی افراطی خردگرا موجب شده که قلم او بسیار قویتر از تکلم او باشد. بنابراین دفترچه از دو جهت برای او بهشت محسوب میشود: یک آنکه اینجا او میتواند تا بیانتها اندیشهاش را جولان دهد و با قلم خویش دیگران را به تحسین وادارد و دیگر اینکه اینجا تنها جاییست که او صمیمانه میتواند به دیگران بگوید نفهم، احمق کسشر نگو، هیچی نفهمیدی واقعا .... . از این جهت او پیرامونِ این جامعهی کوچک اندکی دلواپس نیز هست! از اینکه اینجا جنده شود و همهمه برپا شود و پای هر ننهقمری به اینجا باز شود سخت بیزار است و هم اینکه هر گونه زوالِ کاربرانِ اینجا و گفتگوهایشان پیرامون موضوعاتِ سخیف (همچون زنان!) او را به حسرت وامیدارد و گاه هتا او را آشفته میکند!
مثلا من وقتی آن شب این پستِ او را دیدم داشتم از خنده خودم را خیس میکردم:
Rationalist نوشته: اگر پرداختن تان به یک بحث جدی با من، به مودِ لحظه ای شما بستگی دارد؛ پیشنهاد می کنم خودتان را با خانم ها سرگرم کنید...
حال مگر در بیرون از اینجا چند نفر پیدا میشوند که به این چنین سخنی اینگونه منطقی پاسخ دهند؟ :
undead_knight نوشته: رشنالیست عزیز ناراحت نشید،من واقعا الان نمیتونم تمرکز کنم شاید فردا شاید هم تا اخر هفته تمرکز کافی رو پیدا کنم،شما که دوست ندارید چرت و پرت تحویلتون بدم:))
او از جهاتِ زیادی به من شباهت دارد و دقیقا به همین خاطر است که بیش از دیگران همه جا به دنبالِ من است که به کمترین چرندگویی من سخت تاخته و تودهنی به سویم روانه سازد
.
من بعید نمیدانم که زندگی او تقریبا بیحساب و کتاب میگذرد چرا که او امور روزمره و وقت گذاشتن برای آنها را عامیانه و بیارزش میشمارد. چندان برایش مهم نیست که چه غذایی میخورد، لباسهایش اتو دارند یا خیر و ... اما پیرامون یکسری چیزها بسیار دقیق عمل میکند: او هر کتابی را نمیخواند و من مطمئن هستم که دهها کتاب بوده که ده برگ خوانده و بعد با عصابنیت آنها را به گوشهای پرت کرده، لعنتی به نویسندهاش حواله داده و دیگر هرگز نه آن کتاب را خوانده و نه از آن نویسنده کتابی، هر موسیقیای گوش نمیدهد و در این مورد اصلا به توصیهی دوستان توجهی ندارد ، موسیقی محبوبِ او خاص است و شدیدا به سبکهایی خاص از موسیقی وفادار است و ترجیح میدهد که به جای موسیقی جدید چرند به همان موسیقی متعالی و محبوب اما تکراری خودش گوش بدهد، از هر صد فیلمی که به دستاش را میرسد شاید یکی را تا انتها ببینید و اگر فیلمی را تا انتها ببیند چندبار آن را دوباره از نو میبیند و مدتها فکرش پیرامونِ آن فیلم مشغول است.
از جهتی دیگر او آدمیست بسیار سختکوش. برای رسیدن به اهدافِ خویش لازم باشد از هفت کوه و هفت دریا هم میگذرد. خصلتِ دیگرِ او به نظرم کلهشق بودنِ او است. من مطمئنم که او در کودکی بارها از بچههای محل و مدرسه کتک خورده و در دبیرستان و دانشگاه بارها با استادهایش واردِ جدلهای لفظی طولانی شده. برای او اصلا مهم نیست که اطرافیاناش چه فکری نسبت به او میکنند، مهم این است که آنچه که از نظر او درست و اصیل است نمایانده است.
جزمیتِ او خصلتِ دیگر او است که خب این همان خصلتِ کلهشقی او است که از محیطِ اجتماعی و فردی به عرصهی اندیشههایش سرایت کرده! او هرگز نمیتواند با تردید سر کند! تردید او را بیمار کرده و از پا میاندازد. شده به هر قیمتی حتما باید به یقین دست یابد حتا اگر قرار باشد روزهای پیاپی مطالعه و تحقیق کند. از همین چهت از نظر او چیزی مثل تاریخ از نظر او به کلی بیآبرو و رسواست! یا مثلا او اگر همهی پستهای یک تاپیک را در اینجا نخواند ابدا پاسخی بدان نخواهد نوشت.
در خانواده او پسر بزرگ بوده به همراه یک برادرِ و یک خواهر کوچکتر از خودش و همین فرزندانِ کوچکتر باعث شده که او از جمعِ پدر و مادر خویش دور شود و با خشمی مقدس خودش را درونِ اتاقِ خویش با درس و مشق و کتاب و چیزهای «مهند» مشغول سازد!
شمارِ دوستانِ او بسیار محدود است چرا که او نیازی به دوست و همنشین در خود نمیبیند! بیرون از اینجا مردم حقیقتا بیشتر از دقایقی چند نمیتوانند آدمهای بسیار عجیبی مثل او را به عنوانِ همنشین و همسخن تحمل بکنند و تازه اگر هم آنها بتوانند خردگرا را تحمل بکنند، او نمیتواند عوام را تحمل بکند! یکی از جهاتی که او شبیه من است همین است. اما تفاوتِ او با من در این است که او دارای اعتماد به نفسی عمیق، جدیت و صلابتی خللناپذیر و عزمی سنگین است و همین است که او هرگز به این سرافتی که بخواهد همرنگِ جماعت شود نیافتاده و من اما مدتیست دراز که تسلیم شده و دیگر تابِ انزوا را ندارم! مدتی پیش زمانی که دوستی از من پول میخواست، من نیز همچون خردگرا چنین پاسخ میدادم:
پول دارم ولی به تو اعتماد ندارد، چون اون دفعه که بهت قرض دادم با قباحتِ تمام خودتو زدی به اون راه و دیگه پساش ندادی!
الان اما میگویم: ببخشید بخدا، الان واقعا دستم خالیه، به جان عزیز خودت، تا همین دو سه روز پیش اگه بهم میگفتی حتما بهت میدادم، الان هرچی داشتم دادم به این مکانیکِ بیانصاف واسه تعمیر ماشینام!
خردگرا خوابهایی سنگین اما دارد اما شاید 2 سال کمبود خواب داشته باشد، کم بیمار میشود و اگر بیمار شود خودش خودش را معالجه میکند، نه اینکه از دکتر بیزار باشد یا به علم پزشکی بیاعتماد باشد، بلکه حوصله دکتر رفتن و در صف ماندن را ندارد، مصرف قرصاش بالاست، از قلیان و الکل بیزار است تقریبا اما روزی چند نخ سیگار میکشد، از مواد مخدر به مشتقاتِ تریاک علاقهی ندارد اما به ماریجوانا و حشیش علاقهی زیادی دارد، هرگز ساعت دستاش نمیکند، گوشی بسیار سادهای دارد که تنها قابلیتِ افزون بر توانایی تماس ، پخش موزیک است و از اس ام اس هفتهای شاید دو سه بار استفاده کند، مطالعه کردن، فیلم دیدن و موسیقی گوش دادناش همراه با مناسک خاصیست چنانکه در حین انجامِ این کارها به کلی از جهانِ بیرون کنده میشود و هر عامل مزاحمی میتواند او را خشمگین کند و ...
جدا از اینها او آدمیست مهربان و خوشقلب. اگرچه هرگز دلتنگِ کسی نمیشود اما وقتی کنارِ دیگران است از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمیکند. کینهجو و تندخو است، اهل مدارا و سازش با شیادان نیز نیست. او نیز همچون من بارها با فروشندگان درگیر شده و از بازاریها بیزار است....
پیرامون دلبستگی او با خردگرایی در پستی دیگر خواهم نوشت. فعلا بیش از این گفتن جایز نیست.