پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
SAMKING - 09-15-2013
sonixax نوشته: حتا کلونش هم خودش نیست چه برسه به ژنی که مال خودش نباشه
چشم بسته غیب میگویید ها
گفتیم که آگاهیش و حافظه اش را مثلن بریزیم تو سی دی بعد بدنش رو بندازیم دور
یک ژن از نو بسازیم که نامیرا باشد و یک بدن گوشتی با آن بسازیم بعد این حافظه را یکجوری به حول قوه الهی روی آن بدن سوار کنیم.
ینی دیگه رباتی یا رایانه ای نباشد ژن زنده باشد ولی ژن مهربد هم نه!
(برای اینکه میگویند ویر مهربد جز روی ژن مهربد جواب نمیدهد و مثلن روی رایانه خراب میشود دیگه هیچ جوره مهربد نیست ما هم گفتیم باشد آهن و ربات را کنار بگذاریم فرض کن بدن گوشتی و پیشرفته تر مثلن با 6 چشم و 10 دست برایت ساختیم، حالا قبول است که مهربد از بین نمیرود؟ )
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
مزدك بامداد - 09-15-2013
SAMKING نوشته: ولی مگر همین ژن انسان ژن میمون را هم در خود ندارد؟ مگر از یک ریشه نیستند؟
پس چرا ژن ما به گفته شما ما را ناتوان از نابود کردن میمون ها نکرده و نمیکند؟
پس میبینید که اینجا ژنِ تکامل یافته تر(دارای آگاهی قدرتمندتر) برای ماندن خود ژن ناتوان تر(آگاهی کمتر) را از بین میبرد
ژن همساز تر ( fitter) ژن ناهمساز تر را از میان میبرد، درست:
ولی
هنوز ژن و هنوز اسیه های امینه است، آهن نیست.
برتری ژن هم همواره به آگاهی نیست! برای نمونه برتری
ژن در شهباز (eagle)، توان بینایی چشم او از بلندای دور است.
آگاهی و دانش هم بی داشتن هوش و توان خردورزی ارزش ندارد.
همه ی اینها باید باهم باشد تا در زمانه ی کنونی ن کسی برتری یابد.
تازه نه همه جا، در جمهوری اسلامی اگر فامیل رهبر باشید نیاز به
هوش و آگاهی چندانی هم ندارید، خود بخود به برتری میرسید.
در گذشته ی نه چندان دور هم زور بازو کارساز تر از هوش و دانش بود.
پس میبینیم که نمیتوان روند فرگشت را تنها به دانش کاهش داد.
و آری، این اتمهای کربن و هیدروژن و نیتروژن و فسفر و .. بودند که
اسید های امینه را ساختند تا ژنهارا بسازند تا ما را بسازند تا خال سرخ
بر نوشته مان بنهیم یا ننهیم، بسته به اینکه به سود* همان
چینش
اتمی باشد یا نباشد. از اینرو، ناخودآگاه نیرومند ما که از سوی همین
اتمها کنترل میشود، نمیگذارد که آگاهی ما بز زیان او کار کند و برای
همین هم کم کم یک شار (جریان ) دارد پدید میاید که با بدبینی به
فندآوری مینگرد. یا برای همین هتّا در داستان های پندارین دانشیک،
اسحاق عاصموف از چهار قانون هوشواره ای سخن میگوید.
تا کنون دیده نشده که یک سامانه کهن، جای خود را به آسانی به یک
سامانه ی نوین بدهد، سامانه های نوین هتّا گاه از سوی سامانه های
کهن ، دیرزمانی به پس رانده شده و سپس بازگشته اند یا به آماج خود
نرسیده اند، روند فرگشت هم رجگون(linear) نیست و بیگمان اگر آن
سنگ آسمانی نمیافتاد، شاید هنوز دیناسور ها بر جهان فرمان میراندند.
•
*در این جهان ، روندی پیشی میگیرد که شتاب بیشتری در افزایش آنتروپی داشته باشد
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
SAMKING - 09-22-2013
مزدك بامداد نوشته: و آری، این اتمهای کربن و هیدروژن و نیتروژن و فسفر و .. بودند که
اسید های امینه را ساختند تا ژنهارا بسازند تا ما را بسازند تا خال سرخ
بر نوشته مان بنهیم یا ننهیم، بسته به اینکه به سود* همان چینش
اتمی باشد یا نباشد. از اینرو، ناخودآگاه نیرومند ما که از سوی همین
اتمها کنترل میشود، نمیگذارد که آگاهی ما بز زیان او کار کند و برای
همین هم کم کم یک شار (جریان ) دارد پدید میاید که با بدبینی به
فندآوری مینگرد. یا برای همین هتّا در داستان های پندارین دانشیک،
اسحاق عاصموف از چهار قانون هوشواره ای سخن میگوید.
درود
پس پذیرفتید که اگر بخواهید به "ژن" وفادار بمانید، ناگزیرید که به پدیدآورندگان ژن هم وفادار باشید، که همان اسید های آمینه و اتمها و پروتون ها، نوترون ها، الکترون ها و... هستند.
اکنون، چه تفاوتی میبینید بین وفادار ماندن به اتم های آهن یا کربن؟
هیچ.
پس آگاهیِ ما اگر بدن آهنی و ماندگارتری بیابد داوخواهانه بدن گوشتی را ترک میکند.
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
undead_knight - 09-22-2013
مزدک گرامی، اینجا فکر کنم باید جای خالی امیر رو پر کنم و مفهوم ناخوداگاه رو به اون صورتی که شما مطرح میکنید به پرسش بگیرم:))
دقیقا ناخوداگاه رو چی تعریف میکنید، چه کارکردهایی داره و چطور عمل میکنه؟
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
Mehrbod - 11-05-2014
مزدك بامداد نوشته: Mehrbod نوشته: مزدك بامداد نوشته: <<< روند فرگشت فرهنگی و دانشیک[٢١]
در همپیشی بودند و اروپا در این هم پیشی برنده شده و کشتی ها دورپیما ساخته
و در آمریکا پیاده شد و به شهرمندی[٢٢] های بومیان آمریکایی، از آزتک و اینکا و مایا
گرفته تا آپاچی های دشتها، پایان داد. >>>
صندلی داغ - مزدك بامداد - برگ 13
زور بیشتر بیپیوند به خوبی و بدی است.
در اینجا باید دید که بدی و خوبی به چه چیز میگویند. آیا ما خوبی/بهتری را با ارزشهای دینی در می یابیم یا با ارزش های دیگر؟ در دید من "خوب" به چیزی میگونید که در راستای فرازیست ژن (استخر ژنتیک) باشد ( فرازیست = بقا survival ). به زبان دیگر هرچه شمار ژن و دارندگان ان، بیشتر و از دید تراز زندگی (شادی و کامیابی و آسودگی و ..) بالاتر باشند، "بهتر" است. روشن است که سرخپوستان نمیتوانستند همان اندازه به گسترش آنتروپی یاری کنند که تیره های پیشرفته تر "فندی و دانشیک" که هتّا انرژی های فردتار در هسته ی اتم را هم آزاد کرده و بیش از پیش به اند (=مقدار) آنتروپی میافزایند.
سخن شما دربارهیِ آماج جهان میتواند درست باشد که پدید آوردن بـُوندگانی بوده که هر چه بیشتر و بهتر آنتروپی را
بگسارند, ولی در تراز هومنی سخنی بی پیوند است که بگوییم آماج ما هم از هستی و زندگی گساردن انرژی است.
ارزشها را من بر پایهیِ خواست و آزادی هرکس بتنهایی و برای خود وی میدانم. برای نمونه در جایگاه یک هومن زنده, ما
نیازهایی داریم که فرآوردهیِ فرگشت سرشتین میباشند و یکی از آنها نمونهوار آزادی روی سرنوشت خود است, این را من
میپذیرم که درونخویشین و وابسته به کس است, نه نگرش شما که یک چیز آهنجیده و برونخویشین و بی پیوند یکراست به هومنی است.
از اینرو, زمانیکه شما برای نمونه در جای دیگر میگویید ما برای مرغ و ماکیان زندگی آسوده و بی
دلنگرانیای فراهمیدهایم و در برابر تنها آنها را پس از یک زندگی دراز و آسوده گرفته و سر برده و میخوریم, این
نمونه دستبیش میتواند برای همان مرغ خوشبختی! به شمار برود, نه هرگز برای یک هومن, هنگامیکه آری هر دو جاندار و زیندهاند; ولی این کجا و آن کجا.
نمونهیِ بیمناک دیگر:
مزدك بامداد نوشته: <<< اگر اکنون دستگاه ها ، چه بیرونی و چه درونی ، به زندگی من آسانی بخشند و در برابر آن، آزادی کـُنش من ( که میتوانستم به راه کژ هم بپیچم) از من گرفته شده و فرمانبر ناوبر خود شده ام، آیا آنها از من " بهرهکشی" کرده اند؟ نه، آنها بسادگی مرا در سازمان خود جایپذیر ( انتگره) نموده اند و من از این راه، بخت فرازیست بیشتر و زندگی بهتر یافته ام، دیگر در راه گم نمیشوم، به هنگام به آماج خود میرسم. تازگی خودروی مرا هم رایانه ی خودش پارک میکند. آیا من باید ناخشنود باشم که دیگر توان و هنر پارک کردن را از دست داده ام ؟
.. دنباله ای دارد که در زمانی دیگر میاورم. >>>
در اینجا یکبار دیگر, شما آزادی و خواست آزاد هومنی را بآسانی فروپیچیدهاید چراکه
دگرگونی و سرسپردگی به ماشین را در راستای فرازیست بهینهیِ ژن یافتهاید, ولی خواست
آزاد را نه (که این تنها یک نگرش است و برای خود شما پذیرفتنی, ولی پذیراندن و بایاندن آن برای دیگران, نه).
اگر بخواهم سخن را بکوتاهم, لغزش فرنودین شما درست اینجاست:
مزدک بامداد نوشته: <<< پس فرارویی سامانه ها به سامانه ی برتر، هیچگاه آماج هستی آنها (Daseins-Grund) را دگرگون نمیکند، بساکه آنرا در ترازی برتر و والاتر پایندان ( گارانت) است. بر این پایه است که من هیچ ترسی از فند و فندآوری چه رایانه و هومنواره و چه بمب ها و .. ندارم. چرا که روند فرگشت خودبخود چیزی را که به زیان فرازیست است از میان میبرد، همچنان که اکنون، ترس از بمب اتمی، داشتن آنرا بیهوده و تنها کاری پرهزینه و بی هیچ بازده سودمند نموده است، بگونه که کشور های اتمی در پی پیمان نامه هایی هستند که از دست این فندآوری گرانبها و بی هوده رهایی یابند. کسانی هم که از روی کودنی از ان سود بجویند از سوی همان هم از میان رفته یا دچار بیزاری بازماندگان خواهند گردید که برابر پایان فرمانروایی انان است. نام این روند هم هست: گزینش طبیعی.
>>>
هنگامیکه از دیدگاه فربودین, ما بروشنی و بفراوانی میبینیم هیچ پایندانی بر اینکه سامانههایِ فرارفته (ابرسازوارهها = super-organisms)
همراستای آماج سامانههایِ زیرین خود پیش بروند, نیست; نمونهیِ پیش پاافتاده: آماج یک ابرسازواره همچون یک شرکت
معمولی همراستای آماج کارمندان همان شرکت همیشه پیش نمیرود. یک شرکت در جایگاه یک ابرسازواره نیازهای
"خودش" را دارد و بازیها و قانونهایِ "خودش" را دنبال میکند; فرازیست یک شرکت بزرگ چندملیتی پیوندی به فرازیست
تک تک یاختههایِ آن که کارمندان اش باشند ندارد, یک شرکت بزرگ بایستی در جایی که مینیازد, گاه بیشمار از همین
کارمندان را بیرون انداخته و کارمندانی نو سر کار آورد; به سخن کوتاهتر:
آماج شرکت و آماج کارمندان شرکت بباید همراستا نمیباشند, هنگامیکه یکی فراروئیدهیِ دیگریست.
پارسیگر
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
Mehrbod - 11-05-2014
Mith Mitridat نوشته: <<< منظور من هم زور بیشتر بود: سوای خوبی و بدی های ممکن، آینده از آن فن آوری و دنیای مجازی است و حیف است ما از این حقیقت چشم بپوشیم >>>
نخست اینکه از جایگاهی سخن را آوردهاید که گویا چیزی دست شماست که اگر جور دیگر
میخواستید و میپسندید هم میشد. برای نمونه اگر چشم بپوشید چه میشود, فندآوری از پیشرفت بازمیایستد؟
دیگر اینکه چیزیکه میگویید "حیف" نیست, بساکه باید پرسید دگرگزین یا alternativeای هم شما یا کسی دارد؟
اگر این کشور خود اش را همراه با دیگر کشورها پیشرفت ندهد خب بروشنی واپس مانده و نابود میشود.
نکتهیِ باریک که در بالا گفتیم این بود: بایستگی یک چیز, بی پیوند به خوبی و بدی آن است.
اینکه ما امروز باید بهمان کنیم, اگر نکنیم نابود میشویم, کوچکترین پیوندی به
خوبی آن چیز ندارد و خوب دیدن و بیناندن یک چیز که به خودی خود خوب نیست از بیخ خودفریبی میباشد.
پارسیگر
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
undead_knight - 11-05-2014
ضمن خوشامدگویی، مهربد جان "جلوگیری از نابودی" در "دفاع از خود" دلیلی بر "خوب" بودنش نبود؟!یا نظرات تو هم دگرگون شده؟:))
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
Mehrbod - 11-06-2014
undead_knight نوشته: "جلوگیری از نابودی" در "دفاع از خود" دلیلی بر "خوب" بودنش نبود؟
در راستای فرازیست هر کاری دادوند است, ولی نباید تراز کنشورزی را از یاد برد.
برای نمونه در اردوگاههایِ آشویتس اینکه شما یکی را بجای خودتان راهیِ مرگ کنید, پذیرفتنی و
خوب است, ولی اینکه ناچار از انجام همین کار هستید, خود چیزی بد است: آماج بد, کنش سامیدهیِ خوب.
به این میگویند خواستِ پادستیز. برای نمونه, پزشکان جنگی کم پیش نمیاید که ناچاراند اندام سرباز تیر خورده را بی هیچ داروی بیهوشیای ببُـّرند و این درست وارون چیزیست که بالا گفتیم;
جنگپزشک آنجا آماجی نیک دارد, رهاندن بیمار از مرگ, ولی ناچار از انجام کاری پادخواهشانه است که همان دادنی دردی دیوانهوار به بیمار و انجام عمل هراسآور است: آماج نیک, کنش سامیدهیِ بد.
پس اگر سخن مرا دوباره بخوانید, میبینید یک کنش میتواند هم نیک باشد, هم بد, برای نمونه بریدن اندام سرباز
کنشیست یکزمان هم نیک هم بد, ولی این هیچ پارادوکسی در بر ندارد, بساکه وابسته به تراز دیدگاه است.
بیرنگ
پارسیگر
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
kourosh_iran - 11-06-2014
مزدك بامداد نوشته: ژن همساز تر ( fitter) ژن ناهمساز تر را از میان میبرد، درست:
ولی هنوز ژن و هنوز اسیه های امینه است، آهن نیست.
برتری ژن هم همواره به آگاهی نیست! برای نمونه برتری
ژن در شهباز (eagle)، توان بینایی چشم او از بلندای دور است.
آگاهی و دانش هم بی داشتن هوش و توان خردورزی ارزش ندارد.
همه ی اینها باید باهم باشد تا در زمانه ی کنونی ن کسی برتری یابد.
تازه نه همه جا، در جمهوری اسلامی اگر فامیل رهبر باشید نیاز به
هوش و آگاهی چندانی هم ندارید، خود بخود به برتری میرسید.
در گذشته ی نه چندان دور هم زور بازو کارساز تر از هوش و دانش بود.
پس میبینیم که نمیتوان روند فرگشت را تنها به دانش کاهش داد.
و آری، این اتمهای کربن و هیدروژن و نیتروژن و فسفر و .. بودند که
اسید های امینه را ساختند تا ژنهارا بسازند تا ما را بسازند تا خال سرخ
بر نوشته مان بنهیم یا ننهیم، بسته به اینکه به سود* همان چینش
اتمی باشد یا نباشد. از اینرو، ناخودآگاه نیرومند ما که از سوی همین
اتمها کنترل میشود، نمیگذارد که آگاهی ما بز زیان او کار کند و برای
همین هم کم کم یک شار (جریان ) دارد پدید میاید که با بدبینی به
فندآوری مینگرد. یا برای همین هتّا در داستان های پندارین دانشیک،
اسحاق عاصموف از چهار قانون هوشواره ای سخن میگوید.
تا کنون دیده نشده که یک سامانه کهن، جای خود را به آسانی به یک
سامانه ی نوین بدهد، سامانه های نوین هتّا گاه از سوی سامانه های
کهن ، دیرزمانی به پس رانده شده و سپس بازگشته اند یا به آماج خود
نرسیده اند، روند فرگشت هم رجگون(linear) نیست و بیگمان اگر آن
سنگ آسمانی نمیافتاد، شاید هنوز دیناسور ها بر جهان فرمان میراندند.
•
*در این جهان ، روندی پیشی میگیرد که شتاب بیشتری در افزایش آنتروپی داشته باشد
فرگشت مرگشت رو ول کن.
گور پدر فرگشت.
واسه من در درجه اول مهم نیست چه زمانی بمیرم و برام اصلا مهم نیست که نسلی ازم باقی بمونه.
فقط این خودم هستم که مهم هستم و زندگی کم کیفیت با زندگی با کیفیت برابر نیست. حتی 30 سال اضافه زندگی کنیم ولی کیفیت نداشته باشه ارزشی نداره.
میدونی چی بیشتر از هرچیزی به من حال میده؟
اینکه از مرگ نترسی. یک جنگنده باشی. مثل بمب اتم سرشار از انرژی و ارادهء شکست ناپذیر باشی. حتی اگر زندگیت کوتاه باشه، ولی با آزادی و احساس شکوه و برتر بودن ارادهء خودت از جهان مادی زندگی کنی، با کیفیت، اون چیزی که من میخوام.
البته میتونیم بگیم خود همین فرگشت منو پدید آورده، ولی بهرحال طبق فرمولهای شما افرادی مثل من باید در فراینده فرگشت خیلی کمتر باشن و نسلشون باقی نمونه. شاید ما یک چیزی رندوم هستیم و یک جهش تصادفی، یک پارامتر پیشبینی نشده، و البته هم که فرگشت کور است و هدفی ندارد و بنابراین هیچ پیشبینی ای هم وجود ندارد.
بهرحال فرگشت برای شعور بی ارزش است! چون اصولا هدف و ارزش و معنایی در فرگشت وجود ندارد. بخصوص از دید شعور خود یک موجود. نهایت فرگشت چیست؟ مثلا انسان؟ اینکه نسلش باقی بماند؟ خب این هم بی ارزش است.
چیزی که ما باید برایش تلاش کنیم، چیزی که تنها معنا و ارزش واقعیست، نه بقای نسل انسان، بلکه ارتقای خودمان تا حداکثر ممکن است، چون این علاوه بر اینکه تنها راه واقعی افزایش حداکثری کیفیت زندگی است، تنها شانس واقعی ما برای آن است که اگر واقعا چیزهایی فراتر هم وجود دارند و میتوان بدانها دست یافت، بطور مثال ابدیت و بهشت، تعالی روحانی، رفتن به ابعادی برتر، همین خواهد بود؛ البته بنا بر عقل و تجربه و حس درونی من.
البته چیزی که بنده میگویم این نیست که مثلا ما همه منابع زمین را به سرعت فقط برای خودمان مصرف کنیم و به سرنوشت و کیفیت زندگی نسل های آینده اهمیتی ندهیم! نه اینطور نیست. همانطور که بنده اینطور فکر و عمل نمیکنم و تازه میتوان گفت تاحد زیادی هم برعکس آن فکر و عمل میکنم، چراکه بنا به تجربهء بنده هیچوقت نمیتوان هشدارهای برونی و درونی در این زمینه را نادیده و کم اهمیت دانست.
برای من ارزش تحقق ابرانسانهاست، و دیگر هیچ.
همه خواهند مرد. همه پوچ خواهند شد. و تنها ابرانسان شانس این را دارد که براستی ابدی گردد و وارد ابعاد برتری شود. هیچکس از این مرحله به سادگی عبور نخواهد کرد.
و تنها یک ابرانسان، او تنها معنا و ارزش خواهد بود، که با تمامی بشریت در طول تاریخ موازنه میکند.
صرف بقای نسل انسان بی ارزش است. فرگشت کاملا بی ارزش است. عقل و وجدان من چنین میگویند.
درود بر ابرانسانها. مرگ بر تمامی موجودات حقیر دیگر، و مرگ بر خدایشان. از ضعف و ترس و بدبختی متنفرم! و انسان خود درمی یابد که چنین خشم و اراده و قدرتی است که ارزش و معنای واقعی دارد.
و اما انسانها چگونه در مسیر ابرانسان شدن گام برمیدارند؟ با دین؟ نه من به ادیان باور چندانی ندارم. حداقل نه به جزییات و ظواهر آنها.
به دید من ابزارهای واقعی در ابرانسان شدن در خواست و اراده و تشخیص درونی خود انسان نهفته اند.
بطور مثال کنگفو و هنرهای رزمی مشابه، یک روش افزایش شگرف توانایی های روحی-روانی و جسمی انسان است که در دسترس قرار دارد.
یکی دیگر همین قدرت ذهن و علم است.
و البته فناوری هم اگر فقط برای تن آسایی استفاده شود، در این راه چندان مفید نخواهد بود و نهایت تنها کیفیت زندگی را مقداری که در عمل واقعا زیاد هم نیست ارتقا میدهد، ولی چنانچه از فناوری برای دست یافتن به قدرتهای اصیل و درونی استفاده کنیم بسیار خردمندانه است و میتواند بسیار موثر باشد. بطور مثال ساده ترین و واضح ترین حالتش آن است که امکانات فناوری میتواند بسیاری از کارهای روزمره و پیش پاافتاده و اولیه وقت گیر ما را بدوش گیرد و به این شکل وقت و انرژی بیشتری را بتوانیم به فعالیت بر روی ارتقای خودمان اختصاص دهیم.
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ -
Mehrbod - 11-06-2014
Ouroboros نوشته: این محدود به فضای مجازی نیست، در جهان حقیقی هم ضریب نفوذ شما در مقام یک فرد محدود است مگر آنکه آقای یکی از همان نهادها بشوید. دلیلش کاملا واضح است، همه نمیتوانند به سخن زیبا تدوین شدهی همه گوش فرا بدهند، و تنها درپی حرف از دهان کسانی میروند که یا از منظری عینی صلاحیت خود برای به سخن درآمدن را اثبات کردهاند(CEO یک شرکت چندملیتی، رهبر یک حزب سیاسی و ...)، یا کسانی که «پیشگزینی» بالایی دارند وعدهای آدم ظاهرا یا باطنا برجسته برای حرفشان تره خرد میکنند. این استراتژی بسیار موفق و درستیست زیرا ۹۹.۹۹٪ کلام در حقیقت آشغالکلام است و هیچ ارزش حقیقی و قابل نقد کردن در جهان حقیقی را ندارد، اما یک صدم درصد گاهی «ناعادلانه» داوری میشود و در این میان با آنکه استحقاق شنیده شدن دارد، ناشنیده باقی میماند. جالب اما آنکه همهی باقی سخنرانان بیشنونده دوست دارند وانمود بکنند در این یک صدم درصد میگنجند، نه در آن ۹۹.۹۹٪ !
میتوان به هرکس از راه رسید و نیت خیر داشت تریبون داد، اما این به معنی شنیده شدن نخواهد بود. طبق معمول شما به جای آنکه بپذیرید صلاحیت شنیده شدن را ندارید و «به درون» بنگرید، بیرون از خودتان دنبال مشکل گشتهاید و ایراد را در ساختار جهان یافتهاید، که نا-اُمید کننده است. من جای دیگری گفتم که درخواست آزادی بیان اندکاندک از سوی سوژهی خودشیفتهی مدرن به «آزادی شنیده شدن» تعبیر میشود و اگر یک موجود فضایی امروز به زمین میآمد و از من میپرسید انسان معاصر را در یک جمله خلاصه کن، «به من نگاه کنید» میشد خلاصهی وضع امروز بشریت.
این مشکل بخشی از راهحل محبوب شما بوده، اگرنه وقتی ما به هیچکس بجز کسانی که از طریق روشهایی به قدمت تاریخ صلاحیت خود را برای سخنرانی اثبات کرده بودند(مثل آخوند بالای منبر!)تریبون برای وراجی نمیدادیم، این مکانیزمها و روشهای دفاع در برابر مزخرف هم این اندازه شدید نبود و کمتر پیش میآمد حرف حسابی میان هیاهوی گله به دوزخ سکوت و بیاعتنایی در بیافتد. وانگهی روشنگران آمدند و اثبات کردند و به گله نشان دادند که بیشتر آنچه این منبر نشینان به آنها میگفتند مهمل بوده، آنچه درپی آمد هرج و مرجی بیسابقه در اشغال منبرها از سوی آدمهای به شدت ناصالح و بعد از آن به مرور اول بیاعتمادی، سپس بیاعتنایی پامنبریها بود، تا جایی که دیگر هیچکس به مسجد نیاید بجز آخوند!
شما سخن را سر و ته گرفتید. سخن این نیست که چرا کسی امروز نمیتواند پُرزور بوده و در سرنوشت میلیونها
تن اثرگذار باشد (بسیاری از دانشمندان, فندآوران, نوآوران و .. روزانه و پیروزمندانه سرگرم انجام همین اند),
بساکه سخن این بود که چرا در جهان امروز کَس نمیتواند بر سرنوشت «خویشتن» فرمانروا باشد.
این کنترل روی سرنوشت خویشتن در جهان فندین امروز شدنی نیست, چرا که همبودهایِ پیشرفته همچون یک پیکر زنده
میمانند که یاختههایِ آن بایستی پیروی راه و روشی روشن, بسامان و از پیش گزیده باشند. همانجور که یاختههایِ پیکر آدمی اگر هر کدام ساز خود را بخواهند
زده جانداری بجا نمیماند, همانجور نیز یاختههایِ پیکر همبودین اگر خودشان را به آن سازواری ژرف بسنده ندهند, در برایند به نابودی آن ابرسازواره خواهد انجامید.
--
ما چه زمانی میتوانیم ساختار جهان را بنکوهیم و بگوییم بهتر یا بدتر شده است؟ زمانیکه نمونهای برای همسنجی در دست داشته باشیم. نمونهیِ
همسنجی ما در اینجا همانی است که پیشتر, پیش از آنکه فندآوری اینچنین گستردگی و فراگیری یابد باشنده بوده است: زندگی پیشاشهرمندی (primitive societies)
از دیدگاهی, فندآوری خود زیرردهیِ شهرمندی پیش میرود و این شهرمندی نوین است که در جایگاه
نخستین و مهادینترین ابرسازواره, با «خواست آزاد» یاختههایش که هومنان زنده باشند, در ستیز است.
نکوهش پس این نیست که نمونهوار مردمسالاری (democracy) آنجور که باید و شاید کار نمیکند و رآی ما را درست نمیشمرند و از ما نمیپرسند
که آینده را چگونه بسازیم یا بهمان سیاستمدار را میخواهیم یا نه, بساکه نکوهش به خود «مردمسالاری» است و اینکه نمونهوار مردمسالاری, در بهترین و فرزامترین
چهرهیِ خود نیز پیوندی به آزادی یا ارزشهایِ هومنیک ندارد و بساکه بوارون, هر چه سامانهای سامانمندتر و فرزامتر و مردمسالاریکتر شود, از توانِ کـَس در راستادهیِ سرنوشت اش میکاهد.
مزدائیکانه بنگرید: در مردمسالاریِ کشوری با جمعیت ١٠٠ میلیون تنه, ارزش و توانایی هر کس در یک رآی کوتاه میشود; به زبان بهتر, یک به سدمیلیون.
همین فرایند ولی در یک گروه کوچک پیشاشهرمندی/نخستینی پابرجا نیست. در یک
گروه کوچک, سخن شما توان دارد و این گروه کنترل شما را از دستان خودتان بیرون نمیتواند بکشد.
در گروهی کوچک, اگر شما هتّا رهبر آن گروه نیز نباشید همچنان به رهبر گروه دسترسی فیزیکی نزدیک دارید
و توانایی بسزایی در دگراندن رای و نگاه او, همهیِ اینها ولی با بزرگتر شدگی گروه از آستانهای به آنسو, از دست میروند.
ازینرو در جهان امروز بوارون, هرکس خواه ناخواه پیروی قانونهایی است که دیوانسالارانی ناشناس
و دور از دسترس او برایش پی ریختهاند که همگی نیز در زندگی وی نقشی یکراست, روشن و ناگریختنی دارند.
در این گروه بزرگ که همان همبود (milieu) میباشد کس نمیواند یکراست روی فرایند گُزیرش این بیشمار دیوانسالار هُنود و تاثیری بساویدنی و ملموس داشته باشد و دستبیش, میتواند از
راههایِ "نرم" همچون رای دادن و راهپیمایی رفتن بکوشد که تا اندازهای, به نایکراستی در نگاه آنان به قانونها و هنجارها دگرگونی پدید بیآورد.
روشن است, هرکس که از واقعیت چندان بدور نباشد نزد خود میداند که این راههایِ نرم درکنش چیزی بجز شوخی نیستند و اگر یک تن, همهیِ زندگی
اش را هم نمونهوار بر روی این بگذارد که بمب اتم دیگر در یک کشور کوچک او ساخته نشود, باز هم بخت کامیابی اندک و ناچیزی دارد; بماند که اگر
پیروز هم بشود این تنها دربارهیِ زمانهیِ او, دولت کنونی او و کشور او خواهد بود و همهیِ اینها یا در چند دههیِ کوتاه خواهند دگریست یا
همتاهای فراوان دیگری دارند که باز یک به یک نیاز به کنشورزی او خواهند داشت که در برآیند, همهیِ اینها دگرگونی را ناشدنی و بیهوده میسازند.
پ.ن.
حقیقی (فرهودین) ≠ واقعی (فربودین)
در جهان کنونین نگرش شما درست است که ضریب نفوذ هرکس پیشگزین ناچیز است. من افزودم که این ضریب نفوذ
هتّا اگر کس یک CEO پیروز باشد نیز همچنان در
بسیاری چیزها که نباید ناچیز باشند, ناچیز خواهد بود,
ولی در چیزهایی که برای خود شما نمونهوار مهندی دارند (دسترسی به کُسهایِ زیبا و ...) بسیار بالا.
سخن در اینجا ضریب نفوذ در «خواست آزاد» و «کنترل بر سرنوشت خویشتن» است.
بیرنگ
پارسیگر