پاتوق شب نشینی -
Mehrbod - 03-25-2020
Scary نوشته: سایت دفترچه همان سایت گفتگو است؟ چرا وقتی آدرس سایت گفتگو را سرچ میکنم به سایت دفترچه وصل میشود؟
و دلیل اینکه سایت گفتگو بسته شد چه بود؟
دامنهاش را خریدیم.
به گمان بالا, بیانگیزگی.
پاتوق شب نشینی -
sonixax - 03-26-2020
Scary نوشته: سایت دفترچه همان سایت گفتگو است؟ چرا وقتی آدرس سایت گفتگو را سرچ میکنم به سایت دفترچه وصل میشود؟
و دلیل اینکه سایت گفتگو بسته شد چه بود؟
برخی گردانندگان دفترچه همان گردانندگان گفتگو هستند منجمله خود من.
دفترچه همان گفتگو نیست! ولی کاربرانی که روز نخست اینجا را ساختند همان کاربران قدیمی گفتگو هستند.
دامنه گفتگو را خریدیم چسباندیم به اینجا همین و بس.
گفتگو به چند دلیل بسته شد:
۱- ربوده شدن یکی دو نفر از کاربرانش (گردانندگانش) توسط جمهوری اسلامی , برای امنیت بقیه بستندش
۲- نبود منابع مالی کافی, آن زمان حقیقتن گران بود
۳- همان بی انگیزگی که مهربد گفت
۴- ظهور شبکه های اجتماعی
پاتوق شب نشینی -
Scary - 03-26-2020
sonixax نوشته: برخی گردانندگان دفترچه همان گردانندگان گفتگو هستند منجمله خود من.
دفترچه همان گفتگو نیست! ولی کاربرانی که روز نخست اینجا را ساختند همان کاربران قدیمی گفتگو هستند.
دامنه گفتگو را خریدیم چسباندیم به اینجا همین و بس.
گفتگو به چند دلیل بسته شد:
۱- ربوده شدن یکی دو نفر از کاربرانش (گردانندگانش) توسط جمهوری اسلامی , برای امنیت بقیه بستندش
۲- نبود منابع مالی کافی, آن زمان حقیقتن گران بود
۳- همان بی انگیزگی که مهربد گفت
۴- ظهور شبکه های اجتماعی
بیانگیزگی رو زیاد موافق نیستم چون تا سال ۲۰۱۶ در همین دفترچه مباحث داغ دنبال میشد از ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۶ به مدت ۶ سال و این کم نیست.
دلیل اصلی فیلتر بودن اینجاست و بین فروم نویسان و علاقهمندان به گفتگو ناشناخته است، بیاد دارم بحثی بود در هممیهن در مورد فعالیت در دفترچه که نظر خیلی از مسلمین این بود که میترسیدن اعتقادات خود را از دست بدهند و یا یک عده بخاطر مسائل امنیتی و ترس از جانشان!
برای نمونه سایت بالاترین که هنوز کم و بیش کاربران زیادی در آن فعالیت میکنند.
هر چند که وجود توتییر و تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و اینها بیتاثیر نبوده.
پاتوق شب نشینی -
sonixax - 03-26-2020
Scary نوشته: بیانگیزگی رو زیاد موافق نیستم چون تا سال ۲۰۱۶ در همین دفترچه مباحث داغ دنبال میشد از ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۶ به مدت ۶ سال و این کم نیست.
بی انگیزگی صاحبین برای پرداخت هزینه ها و مدیریت و ... منظور بود. برای همین اصلن اینجا درست شد چون آن طرفی ها دیگر حسش را نداشتند.
Scary نوشته: دلیل اصلی فیلتر بودن اینجاست و بین فروم نویسان و علاقهمندان به گفتگو ناشناخته است، بیاد دارم بحثی بود در هممیهن در مورد فعالیت در دفترچه که نظر خیلی از مسلمین این بود که میترسیدن اعتقادات خود را از دست بدهند و یا یک عده بخاطر مسائل امنیتی و ترس از جانشان!
دیگه فیلتر بودنش که مثل روز روشن است!
Scary نوشته: برای نمونه سایت بالاترین که هنوز کم و بیش کاربران زیادی در آن فعالیت میکنند.
بالاترین فاروم نیست! لینک داغ کن است. داستان بسیار متفاوت است و البته استثنا. چندین سایت به مانند بالاترین وجود داشتند که رفتند پی کارشان: دنباله، بهترین، ریشه ها، همبستگی و چند تای دیگه نامهایشان خاطرم نیست.
از فارومها هم ما پررو پررو مانده ایم مثلن عَندیشه ها و هممیهن و چند تای دیگه رفتند پی کارشان. فقط چند تا فاروم اختصاصی بازی و کامپیوتر و ... سرپا هستند.
پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 03-26-2020
Thanks نوشته: عدهای دوان دوان
من در نوشتهی شما چیزی در ابطال ِ حرف خودم ندیدم. یکسری مثالها آوردهاید از اندیشههایی که به موفقیت رسیدند و بعد مشهور شدند و این شهرت را گواه ِ تاثیرپذیری دیگران گرفتهاید اما این ناقض آنچه من میگویم نیست. اگر انقلاب فرانسه به پیروزی رسید یا انقلاب ایران، الزاما مهمترین فاکتور زور بیشتر انقلابیون نبود، این اسب را پُشت گاری بستن است و از یک مجهول برای توضیح مجهول دیگر استفاده کردن. چرا انقلابی ِ گوزو متشکل از یک مشت دهقان ابله و اشرافزادهی از خود بیزار و آدمهای متوهم باید قویتر از پادشاه و ارتش و نظم مستقر چند صد ساله و چند هزار ساله باشد؟ زور انقلابیون بیشتر بود چون تجسد یک تمنای باطنی گروهی ِ به سخن درنیامدنی بودند.
ظهور نابترین و دقیقترین و درستترین اندیشهها باز همیشه یک قدم عقبتر از عینیت بیرونیست چراکه در پاسخ به آن پدید آمده. هر قدر شمار بیشتری به مشکلات مشابه شما بر بخورند و واکنشی مشابه شما به ان نشان بدهند شهرت و محبوبیت و قدرت اندیشههایی که در پاسخ به این تجربیات مطرح شدهاند بیشتر خواهد شد. اگر این مواجههی مشترک با عینیت وجود نداشته باشد هیچ استدلالی روی زمین نیست که سخن را حتی قابل فهم بکند چه برسد به عامل اتفاق یا نفاق. این بههنگامی فقط برای موثر واقع شدن اندیشه نیست، برای فهمیده شدن آن ضروریست. همینها که من اینجا دربارهی جنسیت نوشتهام را فرض بگیرید، اینها پاسخی بودند نه به فمینیسم هرچند در این قالب به سخن درآمدند، بل پاسخی بودند به رفتار زنان در زندگی روزمرهی ما. حالا شما به عنوان یک مرد جوان ِ از همه جا بیخبر که در زندگی شخصی با زنی همچون نویسندهی این پست که دوستی برای من ایمیل کرده مواجه میشوید:
[ATTACH=CONFIG]5219[/ATTACH]
واکنش شما به این پدیده ارتباط مستقیم با شخصیت شما دارد. اما اگر جزو مردانی هستید که نمیتوانند این قرارداد اجتماعی جدید را بپذیرند، به جستجوی راههای جایگزین ارتباط با زنان میروید که در آن جای ِ مردانی را پُر بکنید که این زنک با آنها خیانت میکند نه مردی که خیانت میبیند و... اما مهمتر از واکنش شما، درک شما از این پدیده هم با میزان برخورد شما با چنین افرادی در زندگی شخصی و واقعی شما دارد. من سالها تلاش کردم برای کسانی که با شگفتی میپرسیدند چرا از خارجه برگشتهام ایران توضیح بدهم که رفاه و آزادی یک مرد مثل من در ایران بسیار بیشتر است اما کسی نمیفهمید چه میگویم، یا آنچه میگویم را در نظام ایدئولوژیک خود (تحت ِ زبان تجربیات شخصی خودش) معنی میکرد... به زبان سادهتر : «هیچ استدلال یا گواهی نمیتواند آنچه را ذهن به طور مستقل درک و درونی نکرده درکپذیر بکند، و ذهنی هم که اصلی را درک و درونی کرده نیازی به هیچ استدلال و گواهی ندارد».
این باعث بوجود آمدن پرسش مهمتری میشود و آن علاقهی ما به بحث و روده درازی و استدلالسازی و این کارهاست. اگر به راستی تا این اندازه بیاثر است که هست، چرا انسانها به آن چنین اهمیت ناخودآگاه عظیمی میدهند؟ چرا ما آنچه را که دانستهایم به استدلال مجهز میکنیم؟
من پاسخ ِ خودم را دارم، ولی شاید اشتباه باشد. پاسخ من این است که ما برای کشتن فلهای انسانهای دیگر نیاز به نظامی فکری داریم که بتواند نظام اخلاقی ما را به طور موقت و هدفمند پس بزند. با رهیافت من به آگاهی آدمهایی که مخالف شما هستند در بدترین شرایط آدمهایی هستند با تجربیات و خلقیات متفاوت که نوع دیگری از بودن و تجربه و احساسات را داشتهاند. این به درد رقابت بر سر منابع محدود نمیخورد و کسی که چنین نگرشی اتخاذ بکند خیلی زود توسط کسانی که او را دیگری سازی کردهاند و غیر-انسان دانستهاند کشته و خورده میشود. یک نظام ِ مستدل ِ متشکل از مجموعهای به هم پیوسته از باورهای عقلانی و دارای براهین پرشمار یک سیستم فکریای بوجود میآورد که گردن زدن آدمهای متفاوت را از نظر اخلاقی توجیه میکند. رجوع به طبیعت خونخوار انسان کافی نیست چون ممکن است نوک پیکان خشونت به سمت in-group خودتان چرخانده بشود، یک نظامی لازم است که خشونت را به نظم در بیاورد و هدفمند و سازنده بکند.
خلاصه شما اگر اهل استدلال منطقی و بحث و جدل هستید صرفا به دنبال کسی میگردید که گردنش را ببرید و کسانی که همراه شما بیایند برای گردن زدن او:e057:
پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 03-26-2020
اصلا بحث مفهوم اندیشه یا کارکردهای احتمالی آن نیست، بحث شنیده شدن آن است. اگر شما ایدهای را میشنوید، مخالف آن باشید یا موافق آن، مهجور باشد یا مشهور، درست باشد(با تجربه شما از عینیت تطابق داشته باشد)یا نه ... اینها مهم نیست یا در مرحلهی ثانویه از اهمیت است. مهم این است که بدانید هدف غایی ِ آن یارکشی و گروهبندیست، و کارکرد اصلی ِ آن «مکانیزم کنترل» است و سوال اصلی این است که «چرا حالا دارم آن را میشنوم»؟
لیبرالیسم و ... هم در همین راستا هستند، یکسری روایات برای طبقهبندی کردن آدمهای که بیشتر با خلقیات و تجربیات و عواطف شما هماهنگی دارند و صفکشی در برابر کسانی که بزرگترین موانع را بر سر آنها که گفته شد میتراشند و ... در نهایت گردن زدن آنها. اتفاقا لیبرالیسم نمونهی خیلی خوبیست چون با شعار رواداری و دیوارکشی و ... یارکشی میکند اما در عمل چیز دیگری میشود و به ما نشان میدهد به خلوت رفتن و آن کار دیگر کردن هرگز در انحصار دین فروشان نیست و طبیعت جداییناپذیر انسان است زیرا چیزی بجز آن ندیدهایم!
ولی بحث چیز دیگری بود، آیا بخردانه بودن یا نبودن، درست بودن یا نبودن، مستدل بودن یا نبودن ِ گفتمان لیبرالیسم تاثیری در جهانشمولی امروزی آن داشته؟ شما هم به درستی میگویید نه، پیروزی در جنگها بوده که آن را به مدل غالب تبدیل کرده. منهم موافقم، ولی پیروزی در جنگ را هم باید توضیح بدهیم.
نقل قول:«الگوی موفق» میتواند در کنار آنچه گفتهاید یکی دیگر از فاکتورهای مؤثر در پذیرش و رد شدن اندیشهها باشد. دو روایت مانعالجمع نیستند.
موثر هست اما نه خیلی، چون به نظر میرسد ما در محیط اجدادی ناچار بودهایم راههای پیشتر نرفته را بیابیم زیرا مسیرهای به موفقیت ختم شده به معنی پُر بودن راه از رقبا و ته کشیدن برکهی پرآب و خالی شدن مخزن ِ غنایم بوده. این است که ما در مرحلهای از خودآگاهیمان اعتماد و اعتنای چندانی به محافظان وضع موجود، هرچه که باشد، نمیکند و همه همواره درپی اندیشههای «انقلابی» هستند.
پاتوق شب نشینی -
Rationalist - 03-27-2020
Ouroboros نوشته: ین حقیقت که ذهن ذاتا مشتاق است به تائید آنچه به امنیت و آرامش ِ «من»(۱)منجر میشود، و این در گرو تائید پیشفرضهاییست که خارج از حوزهی آگاهی انتقادی شما قرار میگیرند تا جایی که هیچوقت نمیتوانید از توهمآلود نبودن افکار خود یا خودفریبی نبودن ِ آن ۱۰۰٪ مطمئن بشوید.
۱)منظور آرامش ِ عاطفی نیست منظور آرامش روحانی یا چیزی شبیه ثبات نظری برای "درست" فکر کردن است، مثلا فاصلهی میان دال و مدلول در زبان(این حقیقت که وقتی من میگویم «درخت» ممکن است کاج در ذهنم باشد اما در ذهن شما تصویر یک صنوبر تداعی بشود، اما هر دوی ما وانمود میکنیم که میدانیم دقیقا داریم درباره چه چیزی صحبت میکنیم در حالی که اینطور نیست)، عامدانه نادیده گرفته میشود تا گفتگو میسر بشود و چیزهایی از این قبیل. افراد مبتلا به نوروسیس ممکن است افکار یا باورها یا اعمالی مرتکب بشوند که در ظاهر آرامشزداست تا آرامشزا اما هدف نهایی آنها هم حفظ موضع ذهنیایست که در آن هستند. توجه بفرمایید که منظورم از موضع ذهنی موضع عاطفی یا موضع فکری نیست. منظورم بنیان زبانی و تجربیای که اندیشیدن را میسر میکند است.
همچنان با درنظر گرفتن و تایید زمینهی سخنتان و البته اگر نقش مطلق و مستقل و مستقیم مفاهیمی همچون
شهود و وحی را در طرز تفکر و باورها لحاظ نکنیم، همچنان معتقدم که چیزی از اهمیت نوشتن و گفتگو کم نمیشود. البته دغدغهی من در این موضوع کاملا نخبهگرایانه است.
در راستای همان آرامش و حفظ موضع «من» برای اندیشیدن و مهمتر از آن توانایی زندگی با جهان پیرامون، «منی» را در نظر بگیریم که خطاها و محدودیت ها و قالبهای تفکر زبانمند را به چالش میکشد. در متون متفکران، انگیزههای روانی پنهان، ضعف غریزهها و بازیهای زبانی و مفهوم پردازی های متافیزیکی را شناسایی میکند و مهمتر از آن، نقش آنها در برساختن جهان فعلی را تشخیص میدهد. در به چالش کشیدن و ورزیدن توانایی های ذهنی خویش، با مشکلترین و پیچیدهترین مفاهیم فلسفی خودش را میآزماید و حتی قدم فراتر گذاشته و میخواهد آنها را برای خود کرده و در جهان و گسترش موقعیت خویش بکار برد.
ضمن اینکه با نوشتن، به تعین و استحکام فکری خودش میانجامد.
Ouroboros نوشته: آنها که خود به این نتایج رسیدهاند هم دیگر نیازی به آنچه نوشته شده ندارند.
آنها چطور به آن نتایج رسیدهاند؟
کنش آن «من» را در گفتگوی زنده درنظر بگیریم، بدون اهمیتی برای حقیقت موضوع گفتگو! برای ارزیابی شخصیت و میزان هوش طرف مقابل و مهم تر از همه ارزیابی استحکام و قدرت خویش در جدلورزی، درک ذهنیت و شخصیت طرف مقابل. حال اگر طرف جنس مخالف و یا از نسل و فرهنگی متفاوت باشد، چالشی جذاب تر!!
حال تصور کنیم این «من» پای از این هم فراتر بگذارد و خودش را بتواند ابژه کند و مورد سنجش بیرحمانه قرار دهد و خودفریبیهایش را بر خودش برملا کند تا به نقطهای که آگاهانه در پی آفرینش حقیقت خویش برآید. هیچ یک از اینها میسر نمیشد اگر این «من» با کتاب هایی منسجم و قطور و چند جلدی درگیر نشده و نه تنها در آنها حل نشده، بلکه مفاهیم آنها را
از آن خود کرده و با من هایی شایسته وارد گفتگو(چالش خویش) نمی گشت.
Ouroboros نوشته: تنها راه گفتگوی مفید و سازنده نارسیسیسم مطلق ذهنیست، اینکه شما آدمهای دیگر و سخنان آنها را صداهای درون ِ سر خودتان تصور بکنید و از وجودشان برای تدقیق بیشتر آنچه باور دارید با آنچه میتواند با معیارهای شما برای «درست/نادرست» منطبق باشد استفاده بکنید. در این تعبیر شما یک آدم واقعی یا اسم کاربری یا چیزی نیستید، بخشی از مخیلهی ناطق من هستید که نوع به خصوصی از صحبت کردن و مواضع دارد تا از افراط در اشتیاق ذهن ِ من به آرامش جلوگیری کرده، آن را به چالش بکشد و مطمئن بشود باورهایی که دارم تا مرز مخرب بودن توهمآلوده نشدهاند. الان من دارم با بخشی از خودم حرف میزنم!
این هم از اهمیت موضوع نمی کاهد، اگر «من» بتواند در میان اجتماع رندانه رفتار کند و همین نگرش، دستمایهای برای کم اهمیت جلوه دادن موضوع و خودفریبی دیگری نشود
پاتوق شب نشینی -
Mehrbod - 03-27-2020
Thanks نوشته: و چطور از یارکشی و گروهبندی میتوان نتیجه گرفت که حتماً اینها وسیلهای خواهد شد برای سرکوب دیگران؟
اما شمار محافظهکارانی که بهطور عامیانه میگویند باید به روشهای آزمودهشده توسط اجدادمان احترام گذاشت و بهطور تخصصیتر میگویند زمان تغییر هر جامعهای باید به تبعات پنهان و جانبیاش (Second-Order Effects) توجه کرد، اصلاً کمتعداد نیست. اینها جزو دستهای نیستند که بگویند بیخیال مسیرهای موفق شویم چون از رقبا پر هستند، بلکه میگویند سراغ مسیرهای موفق برویم چون حداقل آنها به درّه نرسیدهاند.
ما هم به این فکر میکنیم که مثلاً چرا بدیهیاتی مثل حذف نژادپرستی و حق زن برای اشتغال، دو هزار سال پیش شنیده نمیشد؟ ما باهوش شدیم یا آنها خیلی کمهوش بودند؟ «یا این مرد مُرده یا این ساعت من خوابیده»؟ به نظر میرسد که شنیدهشدن اندیشهها به تغییرات تکنولوژیکی و اقتصادی هم وابسته باشد؛ زنها و رنگینپوستها وارد بازار شدند و حق رای گرفتند چون مبارزهشان همزمان شد با تغییراتی در جهان که نیازمند نیروی کار ماهر میشد. یعنی شیفت الگوها از فوردیسم به پستفوردیسم بود که اثر جانبیاش همان حذف نژادپرستی و حق زن برای اشتغال شد. این هم یکی دیگر از این «بزنگاههای حساس» باید باشد که طی آن ناگاه حرف لوتر کینگ سریعتر پذیرفته شد تا حرف فردریک داگلاس و امثالش (یعنی اگر پستفوردیسم چند قرن زودتر شروع میشد، الان فردریک داگلاسها سر زبان میافتادند و نه لوتر کینگها).
با این حساب میتوان تصور کرد که اگر مثلاً روزی رباتها سودآورتر از انسان باشند، اعلامیۀ حقوق بشر را میفرستند همان جایی که شریعت و حمورابی و ده فرمان رفتند.
در این باره که چگونه تکنولوژی پیشزمینهی همهی دگرگونیهای زندگی آدمی میشوند، سهگانهی "ژاک الول" به
بهترین شیوه، هر چه ژرفتر و به دور از هرگونه خودفریبی و در گذر بیش از سی سال از یکدیگر به آن میپردازد.
خواندن این سه کتاب کمترین سود خود را در واکسینه شدن ذهنی در برابر خودفریبی است. تنها و تنها زمانیکه
بژرفی به این امر که چرا و چگونه دگرگونی رخ میدهد پی بردید درمییابید که چه اندازه کنترل "آرمانها در
برآیند اندک است و چه اندازه واقعیت همدرگیر یک "نگرهی بازیها" با تنها رانههای راستین "اقتصاد" و "تکنولوژی"
و درست همانجور که فرمودید، در آن دم که سودآوری روباتها نمونهوار بیشتر بشود همهی آرمانهای چنانخواندهی
حقوق بشر روانهی چاه توالت میشوند و از آن نیز فراتر، خود جهان کوچکترین دلبستگیای نه به آدمی و نه به هیچ جاندار
زنده ای ندارد و آن دم که بُوندهای کارآمدتر — شاید در افزایش آنتروپی — پدید بیاید دیگری را روانهی تاریخ میکند، چنانکه
در همین زمینی که ما هستیم و نمیدانم دفترچه درست کردهایم و از آن خویشتن میدانیم دایناسورهایی که فرمانروایی میکردند را
روانه کرد و ما بسختی تنها ردپایی از آنها را میبینیم و چه شماری از آنها که زیستهاند و آن ردپا را هم از خود بجا نگذاشته اند.
فهماندن آن به آدم امروزین که سرش توی اینستاگرام است و دغدغههایش گرفتن لایک و داشتن ۳۰۰ دلار بیشتر ماهانه در حساب اش
و نمیدانم مسافرت کردن و آشنایی زدن و رویهمرفته چیزهای پیش پاافتاده و سرگرم کننده است بروشنی، شدنی نیست. و ازینرو
آماروار و اگر قمار گونه برنگریسته شود شانس نابودی ما بدست خودمان به دید من ۹۹% شاید و بیشتر باشد و آن ۱% و کمتر را نیز من روی خودم میشمارم تا کسی دیگر، چون هتا برترین مغزهایی که من در گذر زندگی شناخته ام همچنان در بند خودفریبی گرفتار اند، ولی سالها
برنامهنویسی ۰ به بالا همراه با آموزههای neuroscience میتواند شناختی به شما بدهد که بتوانید خودفریبیهای ذهنتان را پیشبینانه
درآورده و از پیدایش و ریشه دواندن اشان پیش بگیرید.
زنده بودن ما یک فرجود (معجزه) است و بیشتر کسانیکه زندهاند هرگز به شگرفی و ارزش آن پی نمیرند، بساکه از رانههای
جنسی و نخستینی خود پیشروی میکنند و مغزشان هرگز از کارکرد نخستینی اش که افزایش بازده و کاهش انرژی باشد فراتر نمیرود.
کسیکه امروز بدنبال پول و دختر و خانه و خودرو و.. است بخوبی دارد رانههای خودش را دنبال میکند و هتا میتواند زندگی خوشایندی
هم داشته باشد ولی هرگز از این تراز بالاتر نرفته و به ارزش و شگرفی زندگی و پرسشهای کاربردین همراه با آن، نامیرایی،
افزایش خودآگاهی و پی بردن به چرایی هستی و جادوی سیستمهای کوانتومی و گوهرهی خواست آزاد و فرا.. نخواهد پرداخت و
این تنها شانس یکبار زاده شدن خود را هرز داده و با چند سال زندگی از هستی کوتاه خود به نیستی ابدین خواهد پیوست 👎🏻.
https://daftarche.com/attachments/%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C-8/1862d1368047065-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D8%B1%D9%81%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%81%D8%B2%D9%88%D9%86-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D9%88%DB%8C%D9%85%D8%9F-technological-system.pdf
پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 03-27-2020
Rationalist نوشته: همچنان معتقدم که چیزی از اهمیت نوشتن و گفتگو کم نمیشود.
Rationalist نوشته: این هم از اهمیت موضوع نمی کاهد
Rationalist نوشته: آنها چطور به آن نتایج رسیدهاند؟
اهمیت یک موضوع بحثی کاملا عاطفیست، پدر و مادر شما برای شما بسیار مهمتر از راننده تاکسیهای میدان انقلاب هستند به این
دلیل که شما اهمیت بیشتری به پدر و مادرتان میدهید. پس من اینجا صحبت از اهمیت چیزها نمیکنم زیرا اهمیت چیزها بر اساس عواطف من و شما نسبت به آنها مشخص میشود.
مسئله راجع به کارکردهاییست که ذهن ما برای گفتگو قائل میشود، این که به توافق برسیم با گفتگو و بحث نمیتوان هیچ اندیشهای را گسترش داد مگر «زمان آن رسیده باشد»، نمیتوان فکری را به کسی خوراند مگر آن که پیشتر در شخص از طریق تجربه، بازخورد عاطفی به آن تجربه و نزدیکی طبع به آن اندیشه، اشتهای آن را پیدا کرده باشد. نمیتوان باوری را گسترش داد مگر آنکه شرایط بیرونی توجه به آن از طریق مسائلی یکسره خارج از کنترل افراد ِ انسانی فراهم شده باشد. حال اگر شما اینها را دانستید، پذیرفتید و همچنان برای این دلایلی که لیست کردهاید انگیزه در گفتگو در شما باقی بود خب اشکالی ندارد. منهم دارم با شما و دیگران اینجا گفتگو میکنم غیر از این است؟ اما باید این کار به دور از توهم باشد چون توهم دون شأن مرد است.
Rationalist نوشته: حال تصور کنیم این «من» پای از این هم فراتر بگذارد و خودش را بتواند ابژه کند و مورد سنجش بیرحمانه قرار دهد و خودفریبیهایش را بر خودش برملا کند تا به نقطهای که آگاهانه در پی آفرینش حقیقت خویش برآید. هیچ یک از اینها میسر نمیشد اگر این «من» با کتاب هایی منسجم و قطور و چند جلدی درگیر نشده و نه تنها در آنها حل نشده، بلکه مفاهیم آنها را
از آن خود کرده و با من هایی شایسته وارد گفتگو(چالش خویش) نمی گشت.
میان آنچه رخ داده و خواندن درباره آنچه رخ داده تفاوتی عینی و غیرقابل عبور هست. مرد در عمل خود را میسازد و در اندیشه خود را مییابد. شما اگر هنوز درگیر خودیابی هستید این نشانهی خوبیست که در خودسازی کوتاهی کردهاید و چیزی برای یافتن نساختهاید و به جستجوی اوهام رفتهاید و از دیگران خود را طلبیدهاید. هزار جلد کتاب انباشته از حقایق هم که بخوانید باز یک هزارم اسکندر یا خالد ابن ولید و... منیت خود را متعالی یا بیرونی نخواهید کرد.
معطوف کردن نوک پیکان تعقل نقادانه به خود خویشتن و به قولی ستیز با «خودفریبی» هم چندان ارزشمند نیست و بیشینه انسانها چنین میکنند و از همین جهت است که بیشینه انسانها کمبود اعتماد بنفس دارند! شما هزار بار هم اگر تیزی خنجر باورهای خود را با ساییدن آن به همان ِ دیگران بسنجید باز اگر در جهان واقعی که چیزی فراتر از شهرت مجازی و احساسات درونی برای فدا کردن وجود دارد آنها را به آزمایش نگذارید هیچ ارزشی ندارند و صرفا آسیبپذیری خودفریبیها کاهش پیدا کرده زیرا دقیقتر و پیچیدهتر شدهاند! شما سالها از خود گریختهاید و اکنون که صادقانه به خویش نگر میکنید این را عملی پهلوانانه و دلیرانه مییابید و بسیار سودمند و ارزشمند. بدون ِ کاستن از ارزش آنچه شما کردهاید، اینهم بخشی از واکنش نسل ما به وقایع پیرامون است و عادت ما شده که از افراط در یک سو به تفریط در سوی دیگر کشانده بشویم.
نسخهی برآمده از اینهمه گفتار این که تنها چیزی را باور بکنید که خود رأسا تجربه کردهاید و باقی را رها بکنید، به خصوص به کتب و کمی کمتر به اندیشههای خود بدگمان باشید. نه آنکه تأمل بد باشد اما باید معطوف به تجارب باشد نه افکار. هوشمندانهترین اندرزها شما را تنها میگذارند و آبدیدهترین باورها با تلنگری میشکنند و هزار تکه میشوند. یک بار سالها پیش گفتم یک نصف روز بر نیمکت یک پارک نشستن و آدمها و پرندگان و درختها را تماشا کردن از ده سال کتاب خواندن و فروم نویسی کردن و بحث کردن و جدل کردن بیشتر به شما یاد میدهد. حجم شاید کمتر باشد اما ارزش قطعا بیشتر است.
Rationalist نوشته: ضمن اینکه با نوشتن، به تعین و استحکام فکری خودش میانجامد.
من هیچیک از این کارکردهایی که شما دیگر دوستان آوردهاید را انکار نمیکنم، مسئله این است که اینها صرفا عوارض اندیشیدن، مباحثه و مطالعه هستند نه انگیزه از آنها، آنچه ما را به انجامشان وا داشته و برانگیخته چیز دیگریست: خلاص شدن از احساس ازلت و تنهایی و «یارکشی»، تقویت اجتماعی بدون شرکت در بازیهای قدرت در نظام مستقر، تحمیل ارادهی و تثبیت برتری ِ خود به بیرون از خود بدون اعمال خشونت یا فعالیت اجتماعی سازنده(که همیشه به ناتوانی در این دو بخش میانجامد)، تدقیق خودفریبیها و رسیدن به ثبات عاطفی و ...
پاتوق شب نشینی -
Ouroboros - 03-27-2020
Thanks نوشته: و چطور از یارکشی و گروهبندی میتوان نتیجه گرفت که حتماً اینها وسیلهای خواهد شد برای سرکوب دیگران؟
برتری هر فرد یا نظامی به کهتری فرد یا نظامی دیگر خواهد انجامید زیرا ما در جهان عینی با محدودیتهای عینی زندگی میکنیم و از آنچه همه میخواهند خیلی کمتر از آن اندازه که میخواهند هست پس هرکس گلهی نیرومندتری داشته باشد عدهی بیشتری را میتواند از آنچه میخواهد محروم بکند.
Thanks نوشته: اما شمار محافظهکارانی که بهطور عامیانه میگویند باید به روشهای آزمودهشده توسط اجدادمان احترام گذاشت و بهطور تخصصیتر میگویند زمان تغییر هر جامعهای باید به تبعات پنهان و جانبیاش (Second-Order Effects) توجه کرد، اصلاً کمتعداد نیست.
تعداد زیاد =/= نفوذ ِ زیاد
تعداد زیاد =/= قدرت ِ زیاد
تعداد زیاد =/= اهمیت زیاد
اگر غیر از این بود یهودیان سوار مسلمانان نبودند.
شما نیم نگاهی بیاندازید به جهت حرکت فرهنگ و جامعهی آمریکا در دوران ریاست جمهوری ریگان یا بوش. یا جهت حرکت جامعه و فرهنگ ایران پس از غلبه جمهوری اسلامی. حتی قدرت گرفتن محافظهکار به معنی پیروزی او نیست و اینها دست بالا نقش دستاندازهای موقتی در برابر حرکت بلا-انقطاع ماشین انقلابی را ایفا میکنند زیرا موثرترین انسانها ذاتا به دنبال نوآوری و راههای پیشتر نرفته هستند.
Thanks نوشته: ما هم به این فکر میکنیم که مثلاً چرا بدیهیاتی مثل حذف نژادپرستی و حق زن برای اشتغال، دو هزار سال پیش شنیده نمیشد؟ ما باهوش شدیم یا آنها خیلی کمهوش بودند؟ «یا این مرد مُرده یا این ساعت من خوابیده»؟ به نظر میرسد که شنیدهشدن اندیشهها به تغییرات تکنولوژیکی و اقتصادی هم وابسته باشد؛ زنها و رنگینپوستها وارد بازار شدند و حق رای گرفتند چون مبارزهشان همزمان شد با تغییراتی در جهان که نیازمند نیروی کار ماهر میشد. یعنی شیفت الگوها از فوردیسم به پستفوردیسم بود که اثر جانبیاش همان حذف نژادپرستی و حق زن برای اشتغال شد. این هم یکی دیگر از این «بزنگاههای حساس» باید باشد که طی آن ناگاه حرف لوتر کینگ سریعتر پذیرفته شد تا حرف فردریک داگلاس و امثالش (یعنی اگر پستفوردیسم چند قرن زودتر شروع میشد، الان فردریک داگلاسها سر زبان میافتادند و نه لوتر کینگها).
با این حساب میتوان تصور کرد که اگر مثلاً روزی رباتها سودآورتر از انسان باشند، اعلامیۀ حقوق بشر را میفرستند همان جایی که شریعت و حمورابی و ده فرمان رفتند.