خودکشی -
Mehrbod - 12-06-2012
Alice نوشته: انگیزه ی خودکشی همان برچسبی است که به شوندهای
گوناگون به پیشنویس زندگی می زنند ؛ برای فرجامیابی
بهتری باید آنها را بدانیم ؛
برای نمونه کسی می تواند کور و کچل و کژ اندام باشد یا در
بدترین سامه ها زندگی کند ، ولی پندار خودکشی را هرگز
در اندیشه اش نپروراند ؛ از سویی دیگر بهمان کس راک استار
است و بهترین زندگانی را دارد ؛ ولی خودکشی میکند !
روی هم رفته این بازدارنده ها سراسر ناخودآگاه نمودار میگردند !
اگر Dont exist در پیشنویس زندگی کسی جا خشک کند ؛ آن
کس در بزرگسالی به دستاویزهای گوناگون در پی تباهی خویش
می رود و با برچسب "ناکامی عشقی" ؛ سرانجام گور خودش
را می کند ! این است که این بازدارنده های سراسر ناخودآگاه
در تار و پود اندیشه و ویر ما می رویند !
در نگره اریک برن ؛ پنداره کاراکتر و رفتار آدمی به روشنی کران نمایی
شده است ! این نکته را هم بگویم که این نگره کمابیش پذیرفته ی همه
همبود دانشیک روانشناسان ( جامعه ی علمی روانشناسی ) است !
+
زیستن هم انگیزه نمیخواهد !
زیستن انگیزه میخواهد: شما اگر از چیزی خوشی نبرید، اگر انگیزهای برای فردا نداشته باشید، برای چه باید زنده باشید، که چه شود؟
پنداره خودکشی هم چیز پیچیدهای نیست، اگر شما انگیزه زیستن نداشتید، پس برای چه بیخود و بیآماج بزیوید، هنگامیکه میتوانید با پریدن از ساختمان به این کار بیهوده پایان دهید؟
همه ما "پیوسته" از درون انگیزه برای زیستن میگیریم، کسانی که نمیگرفتهاند ژنشان از استخر ژنی بیرون رفته، ولی همچنان گهگاه کسانی
پیدا میوشند که از روی همان کاستیهای ژنتیکی انگیزه زیستن بسیار کمی دارند و برایشان آنچنان مهند نیست که زنده باشند و بمانند یا نه.
همین را در یاختههای آدمی هم میبنییم، همه یاختهها نیاز به گرفتن
پیوستهی انگیزه دارن. یاختههایی که
به آنها نِشال (signal) نرسد که کارکرد شما سودمند است و بودن شما خواستنی، دست به خودکشی (=apoptosis) میزنند.
خودکشی -
Alice - 12-06-2012
Mehrbod نوشته: پنداره خودکشی هم چیز پیچیدهای نیست، اگر شما انگیزه زیستن نداشتید، پس برای چه بیخود و بیآماج بزیوید، هنگامیکه میتوانید با پریدن از ساختمان به این کار بیهوده پایان دهید؟
فردید شما از انگیزه و آماج برای فردا چیست
؟ اگر آماج برای زندگانی
ست که نمونه ناسازگار گفتار شما خود منم
! من برای فردایم انگیزه
و آماجی روشن ندارم
؛ همینجور برای خودم زندگی می کنم
! ولی
اینکه از زندگانی خوشی نگیریم داستان دیگری ست
! آوند اینکه من
آماجی ندارم این است که اکنون در خوشی فرو رفته ام
! (از نگر خودم)
تازه جانوران دیگر مگر آماج دارند
؟ خود هومن هم جانور است و تنها
برای فرازیست می کوشد
؛ پس مهاد این است که جانور برای فرازیست
بکوشد
! خواه آدم باشد خواه گوسپند
؛
اگر نه فردید شما همان انگیزه ای است که در فرجام پُستتان نوشتید
؛
که خوب برای فرازیست بهینه ژن
؛ سامانه ما یک پاداش ویری را در نگر
می گیرد
، که همان انگیزه است و اگر برآورده نشود پادافره آن از سوی
هورمون و ... به تندرستی روان ما فشار می آورند
؛ برای نمونه شما نیاز
به دوست دختر دارید
؛ چون پشت این نیاز شما برنامه ژنتیکی است که
به شما دستور می دهد
؛ پاداش ویری همان آرامش و سرخوشی و ...
است که به شما انگیزه می دهد
! اگر این نیاز برآورده نشود
؛ سیستم
پادافره ویری بکار میفتد و شما را می رنجاند
!
نیاز ها به ریخت خوشی در آمده و شما را میکشانند
؛ تنها نکته اینکه
برآورده نکردن برای نمونه نیاز جنسی
؛ به تندرستی روان گزند می رساند
؛
برای نمونه گوشه گیر و بد رفتار و ... می شوید
؛ نه اینکه خودبانی تان را زیر
پا له کنید و خودکشی کنید
؛ خودکشی "طبیعی" نیست
!
از این رو می توان در دانش و آموزه های روانشناسی در پی شوند آن بود
؛
خودکشی -
sonixax - 12-06-2012
Mehrbod نوشته: چرا؟
Angela نوشته: چرا پشیمونی؟
برام شاخ شده بود !
خودکشی -
undead_knight - 12-06-2012
بزارید من حرف مهربود عزیز رو کمی تغییر بدم،انسان(یا هر موجودی با خودآگاهی مشابه انسان)برای زیستن نیاز به دلیل داره برای خودکشی نه.
بیشتر موجودات زنده هیچ وقت به فکرشون هم خطور نمیکنه که از خودشون بپرسند چرا من زنده هستم!بر اساس یه ساز و کار ژنتیکی به زندگی ادامه میدند.
اگر انسانی هم دلیلی برای زندگی نداشت و با این حال بازم خودشو نکشت به این خاطره که غریزه زندگی کردن به اندازه ای قوی هست که باعث میشه به زندگی ادامه بده :)
نکته:اگر کسی تصمیم به خودکشی داشت دلایلشو بررسی میکنم،اگر فکر کنم که حرف های من تاثیری داره،باهاش صحبت میکنم اگرنه وقتم(بیشتر از اون توصیه هام!)ارزشش بیش از این هست که بخوام پای یک مرده بالقوه هدرشون بدم :))
خودکشی -
Mehrbod - 12-06-2012
Alice نوشته: فردید شما از انگیزه و آماج برای فردا چیست ؟ اگر آماج برای زندگانی
ست که نمونه ناسازگار گفتار شما خود منم ! من برای فردایم انگیزه
و آماجی روشن ندارم ؛ همینجور برای خودم زندگی می کنم !
ولی
اینکه از زندگانی خوشی نگیریم داستان دیگری ست ! آوند اینکه من
آماجی ندارم این است که اکنون در خوشی فرو رفته ام ! (از نگر خودم)
آماج آماج زیستی بود، نه آماجِ روزانه.
Alice نوشته: تازه جانوران دیگر مگر آماج دارند ؟ خود هومن هم جانور است و تنها
برای فرازیست می کوشد ؛ پس مهاد این است که جانور برای فرازیست
بکوشد ! خواه آدم باشد خواه گوسپند ؛
آری دارند دیگر، گفتیم که، پایهای ترین غریزه هر "جانداری" زیستن است، این غریزه با فرگشت بدست آمده، یک چیز خود به خودی نیست.
اینکه من و شما یا هر جانوری میخواهد به هر بهایی زنده بماند یک چیز بدست آمده است، نه یک چیزی که همینجوری آنجاست.
میان این دو دگرسانی ژرفی استک
ما خودکشی میکنیم چون انگیزهای برای خودکشی میابیم.
ما خودکشی نمیکنیم چون انگیزهای برای زندگی داریم.
انگیزه زنده ماندن و فردا هم این نیست که کَس باید برنامهریزی داشته باشد، این یک چیز درونی است مانند انگیزه به برداشتن گرسنگی.
گرسنگی برای این نیست که شما میاندیشید باید گرسنه شوید، برای این است که نیاز آن شما را وادار به خوردن میکند. زندگی
هم برای این نیست که شما میاندیشید باید زنده باشید، یک نیرویی درون شما
پیوسته میگوید که باید زنده باشید.
زمانیکه این نیرو به هر فرنودی، عشق، گرسنگی، ناکامی، سیهروزی ناتوان شد و پسرفت، آنگاه
خودکشی کنشی خواستنی است، چون زندگی دیگر آماجی ندارد: نیروی زندگی یا همان انگیزه زندگی در کس نیست.
Alice نوشته: اگر نه فردید شما همان انگیزه ای است که در فرجام پُستتان نوشتید ؛
که خوب برای فرازیست بهینه ژن ؛ سامانه ما یک پاداش ویری را در نگر
می گیرد ، که همان انگیزه است و اگر برآورده نشود پادافره آن از سوی
هورمون و ... به تندرستی روان ما فشار می آورند ؛ برای نمونه شما نیاز
به دوست دختر دارید ؛ چون پشت این نیاز شما برنامه ژنتیکی است که
به شما دستور می دهد ؛ پاداش ویری همان آرامش و سرخوشی و ...
است که به شما انگیزه می دهد ! اگر این نیاز برآورده نشود ؛ سیستم
پادافره ویری بکار میفتد و شما را می رنجاند !
نیاز ها به ریخت خوشی در آمده و شما را میکشانند ؛ تنها نکته اینکه
برآورده نکردن برای نمونه نیاز جنسی ؛ به تندرستی روان گزند می رساند ؛
برای نمونه گوشه گیر و بد رفتار و ... می شوید ؛ نه اینکه خودبانی تان را زیر
پا له کنید و خودکشی کنید ؛ خودکشی "طبیعی" نیست !
از این رو می توان در دانش و آموزه های روانشناسی در پی شوند آن بود ؛
خودکشی هم طبیعی است، هم ژنتیکی. طبیعی چون در طبیعت پدید آمده، ژنتیکی چون از کارکرد نادرست ژنها میتواند برگرفته شده باشد.
خودکشی -
mamad1 - 12-06-2012
در هر شرایطی و هر حالتی و هر کسی که باشه سعی میکنم منصرفش کنم
خودکشی -
Alice - 12-06-2012
undead_knight نوشته: انسان برای زیستن نیاز به دلیل داره
undead_knight نوشته: اگر انسانی هم دلیلی برای زندگی نداشت به این خاطره که غریزه زندگی کردن به اندازه ای قوی هست که باعث میشه به زندگی ادامه بده
؟
--
روی هم رفته زیستن هیچ انگیزه و آماجی نمیخواهد
؛
چون ما هم مانند دیگر جانوران از زورگوترین برنامه ژنتیک
که همان خودبانی باشد پیروی میکنیم
؛ برای همین خود
کشی "غیر طبیعی" ست
! در جاییکه هیچ انگیزه ای هم
نباشد و روان تندرستی نداشته باشیم
؛ باز هم ناگزیر از
تن و جان خود پاسداری میکنیم
! سخن شما و مهربُد هم
از آن رو نادرست است که اینجا گفتمان بر سر فرازیست
می باشد
؛ درجاییکه انگیزه و آوند و ... به
فرازیست بهینه
پیوند دارد
!
Mehrbod نوشته: انگیزه زنده ماندن و فردا هم این نیست که کَس باید برنامهریزی داشته باشد، این یک چیز درونی است مانند انگیزه به برداشتن گرسنگی.
من هم همین را میگویم
! خب ادامه ...
Mehrbod نوشته: انگیزه زنده ماندن و فردا هم این نیست که کَس باید برنامهریزی داشته باشد، این یک چیز درونی است مانند انگیزه به برداشتن گرسنگی.گرسنگی برای این نیست که شما میاندیشید باید گرسنه شوید، برای این است که نیاز آن شما را وادار به خوردن میکند.
آری این همان داده پردازی های درونی مغزمان است که
به سامانمندی نیازهای پیکر می پردازد
! خودبانی هم
زیرگردایه ای از آن است
؛
Mehrbod نوشته: زمانیکه این نیرو به هر فرنودی، عشق، گرسنگی، ناکامی، سیهروزی ناتوان شد و پسرفت، آنگاه
خودکشی کنشی خواستنی است، چون زندگی دیگر آماجی ندارد: نیروی زندگی یا همان انگیزه زندگی در کس نیست.
این پنداره هایی که بر شمردید را نمی توان یکسان در نگر گرفت
!
برای نافرجامی عشقی و هرکدام دیگر در روانشناسی نوین سفرنگ
و زندهای گوناگونی می باشد
؛ ولی در یک پرهون اگر بخواهم همه
را گردآوری کنیم
، می توان اینچنین گفت
:
یکی را بینگار که کور و کچل کژ اندام و نابساوا و ... باشد
، همچنان
زیست میکند
، کودکی را بینگار که در بدترین سامه های زندگی کار و
کوشش می کند تا پول و اندوخته و سرمایه ای بدست بیاورد
، اگر هم
در این راه ناکام بماند باز هم به زندگی ادامه میدهد
!
اکنون از سویی دیگر بهمان راک استار بهترین زندگی را دارد
؛ ناخوشی
های زندگی او با ناخوشی های زندگی کودک زمین تا ماه دگرسان است
!
( تاریخچه ی زندگی این راک استار را در گاه نیاز میاورم ) ولی این یکی در
کنشی ناباورانه خودکشی می کند
!
پس شوند خودکشی نمی تواند پس رفتن نیروی خودبانی باشد
!
به این ترتیب به سخن نخست میرسیم
، یک جاندار در هر سامه هایی
،
باید زندگی کند
؛ چون برنامه خودبانی آنچنان زورگو هست که هرچه بدبختی
و واپس ماندگی و ناداری و ... هم که پیش رویش باشد را له میکند
!
پس خودکشی "طبیعی" نیست
؛ نافرجامی های عشقی و ... را که گفتید
تنها برچسب های خودکشی اند
؛ ریشه ی آن را باید در دانش و آموزه های
روانشناسی جستجو کرد
!
خودکشی -
undead_knight - 12-07-2012
Alice نوشته: ؟
--
روی هم رفته زیستن هیچ انگیزه و آماجی نمیخواهد ؛
چون ما هم مانند دیگر جانوران از زورگوترین برنامه ژنتیک
که همان خودبانی باشد پیروی میکنیم ؛ برای همین خود
کشی "غیر طبیعی" ست ! در جاییکه هیچ انگیزه ای هم
نباشد و روان تندرستی نداشته باشیم ؛ باز هم ناگزیر از
تن و جان خود پاسداری میکنیم ! سخن شما و مهربُد هم
از آن رو نادرست است که اینجا گفتمان بر سر فرازیست
می باشد ؛ درجاییکه انگیزه و آوند و ... به فرازیست بهینه
پیوند دارد !
من هم همین را میگویم ! خب ادامه ...
آری این همان داده پردازی های درونی مغزمان است که
به سامانمندی نیازهای پیکر می پردازد ! خودبانی هم
زیرگردایه ای از آن است ؛
این پنداره هایی که بر شمردید را نمی توان یکسان در نگر گرفت !
برای نافرجامی عشقی و هرکدام دیگر در روانشناسی نوین سفرنگ
و زندهای گوناگونی می باشد ؛ ولی در یک پرهون اگر بخواهم همه
را گردآوری کنیم ، می توان اینچنین گفت :
یکی را بینگار که کور و کچل کژ اندام و نابساوا و ... باشد ، همچنان
زیست میکند ، کودکی را بینگار که در بدترین سامه های زندگی کار و
کوشش می کند تا پول و اندوخته و سرمایه ای بدست بیاورد ، اگر هم
در این راه ناکام بماند باز هم به زندگی ادامه میدهد !
اکنون از سویی دیگر بهمان راک استار بهترین زندگی را دارد ؛ ناخوشی
های زندگی او با ناخوشی های زندگی کودک زمین تا ماه دگرسان است !
( تاریخچه ی زندگی این راک استار را در گاه نیاز میاورم ) ولی این یکی در
کنشی ناباورانه خودکشی می کند !
پس شوند خودکشی نمی تواند پس رفتن نیروی خودبانی باشد !
به این ترتیب به سخن نخست میرسیم ، یک جاندار در هر سامه هایی ،
باید زندگی کند ؛ چون برنامه خودبانی آنچنان زورگو هست که هرچه بدبختی
و واپس ماندگی و ناداری و ... هم که پیش رویش باشد را له میکند !
پس خودکشی "طبیعی" نیست ؛ نافرجامی های عشقی و ... را که گفتید
تنها برچسب های خودکشی اند ؛ ریشه ی آن را باید در دانش و آموزه های
روانشناسی جستجو کرد !
خودکشی نتیجه تفکر در مورد معنای زندگیه.
بله زیستن بدون خودآگاهی دلیل نمیخواد
ولی زیستن با خودآگاهی دلیل میخواد
چرا!؟ چون بدون خود آگاهی موجود زنده متوجه نیست که توانایی این رو داره که به زندگی خودش پایان بده!بدون خودآگاهی موجود زنده چیزی جز نیروی زیستن رو حس نمیکنه،هیچ وقت بدون خودآگاهی موجود زنده از خودش سوال نمیکنه،خب من برای چی زنده هستم!
ولی در یک مورد حق دارید،خودکشی یک عمل غیر طبیعیه!چون منبع غیر طبیعی داره و این منبع خودآگاهیه(هرچند این خودآگاهی مصول خود طبیعته ولی میتونه بر علیهش شورش کنه)
خب من کمی از حرف هایی که شما خطاب به من هم نگفتید رو جواب میدم.
خیلی وقت ها "حقایق" ارزش مردن ندارند،مثلا گالیله برای اثبات اینکه زمین به دور خورشید میگرده حاضر به مردن نشد!(به قولی هم حق داشت)
ولی در مقابل خیلی ها خودکشی میکنند به این دلیل که فکر میکنند
زندگی ارزش زنده موندن نداره (و این بزرگترین دلیل و فراگیرترین دلیل خودکشیه) اینکه چطور به این نتیجه میرسند تنوع زیادی داره ولی نتیجه گیری نهایی تقریبا همینه البته به طور پاردوکسیال ما میبینیم که افرادی هم به خاطر باور ها یا توهماتی که به نظر دلیلی برای زندگی میاد کشته میشند(در واقع چیزی که دلیل خوبی برای زندگی باشه دلیل خوبی برای مردن هم هست!)
در واقع چیزی که من میگم تحلیل خودکشی به عنوان یک پدیده اجتماعی نیست بلکه از زاویه کاملا فردی به موضوع نگاه میکنم،خودکشی به نوعی اعتراف هست،اینکه زندگی از حد تحمل شخص فراتره، اینکه زندگی ارزش درد و رنج و دردسری که همراه خودش هست رو نداره.واقعیت اینه زندگی کردن آسون نیست(این ربطی به غریزه زندگی نداره) و برای زندگی کردن باید متحمل درد و رنج شد و وقتی کسی به این نقطه برسه که این درد و رنج ارزش ادامه دادن نداره خودشو میکشه.در واقع خودکشی به این معناست که شما هیچ دلیلی نمیبینید که اجازه بدید فقط یک غریزه زندگی شما رو ادامه بده نه چیز دیگه و به صورت اختیاری میخواید این غریزه رو از کار بندازید.
خودکشی -
Mehrbod - 12-07-2012
Alice نوشته: ؟
--
روی هم رفته زیستن هیچ انگیزه و آماجی نمیخواهد ؛
چون ما هم مانند دیگر جانوران از زورگوترین برنامه ژنتیک
که همان خودبانی باشد پیروی میکنیم
خوب این برنامه چجوری کار میکند؟ انگیزه زیستن میدهد دیگر!
تا آنجاییکه میدانیم زورگو هم نیست، کسی دوست نداشت -> خودکشی
اندیشمند همدوره Howard Blooms یک کتاب کامل درباره همینکه چگونه
نیروهای درونی ما، بویژه همین نیروی زیستن در برابر سخن و رفتار و روی هم رفته
بازخوردی که از پیرامون میگیریم هنودنی (اثرگذاشتنی) بوده و چه زمانی خودکشی خواستنی میشود نوشته است.
خودکشی -
Alice - 12-07-2012
undead_knight نوشته: در واقع چیزی که من میگم تحلیل خودکشی به عنوان یک پدیده اجتماعی نیست بلکه از زاویه کاملا فردی به موضوع نگاه میکنم،خودکشی به نوعی اعتراف هست،اینکه زندگی از حد تحمل شخص فراتره، اینکه زندگی ارزش درد و رنج و دردسری که همراه خودش هست رو نداره.واقعیت اینه زندگی کردن آسون نیست(این ربطی به غریزه زندگی نداره) و برای زندگی کردن باید متحمل درد و رنج شد و وقتی کسی به این نقطه برسه که این درد و رنج ارزش ادامه دادن نداره خودشو میکشه.در واقع خودکشی به این معناست که شما هیچ دلیلی نمیبینید که اجازه بدید فقط یک غریزه زندگی شما رو ادامه بده نه چیز دیگه و به صورت اختیاری میخواید این غریزه رو از کار بندازید.
شما پست مرا نخواندید
؛ تراز درد و رنج پیوندی به
خودکشی ندارد
!
خودبانی = خود + بان + ی
؛ «بان» تکواژ پسین به
چم "پاسداری"
؛ مانند زندان بان
، دیده بان
، مهربان
و ...
؛ «ی» = "اسم مصدر ساز"
خودبانی =
[B]Self protection[/B]
زادمان کسانی که خودبان نبوده اند برافتاده است
!
ما هم گزیری جز پیروی از آن نداریم
؛ ولی در جاییکه
تراز درد و رنج هم پیوندی به خودکشی ندارد
، چرا
گاهی این نیرو و آوای درونی "زنده بمان" کارگر نیست
؟
پاسخ در آموزه های روان شناسی نهفته است
!