دفترچه
دست نوشته های ادبی - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: ادبسار (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%A7%D8%B1)
+--- موضوع: دست نوشته های ادبی (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C)

صفحات 1 2 3 4


دست نوشته های ادبی - nirvana - 12-14-2012

دراین جستاردست نوشته های ادبی خودتان را بگذارید.....






هماره کیفیت مهم بوده است نه کمیت.
مگس هم پروازمیکندپروانه نیز وزنبورهم..
مرگ؛
دستمالی کودکانه ی همان خردسالی است
که بالهای مگس رامیکند
وآن رادرقوطی کبریتی حبس میکند
وبه زوربه خوردپروانه میدهد
میبینی؟
تمام قانون طبیعت اکنون دست مایه ماست مالی های کودکی ست که به چشممان نمی اید
به همین سادگی!


دست نوشته های ادبی - nirvana - 12-14-2012

وقتی خدا مرد؛
کودکی هجده ساله بودم
وخوب یادم هست
که چطور آن خدای هجده ساله رابردوش میبردند؛
وخوب یادم هست
چگونه ازشکم مادر دوباره زاده شدم؛
بزرگ شدم؛آ
نقدرکه میتوانستم باچشمان بسته راه بروم؛
بی آنکه زمین بخورم
یازمین مرابخورد....


دست نوشته های ادبی - nirvana - 12-16-2012

ذخترک ؛
پریشان گیسو و آشفته حال و به انتهارسیده...
دوزخ وبهشت اینک لای پاهایش بود...
نزدیک تر رفت ؛رهاشد؛
خدا ازدماغش بیرون میزد...
اندیشه جمجمه اش رامیجوید...
مانده بودمیان راه و بیراه...
واین آخرین خدابود؛
توبه کرد ...
وخودرابه آسمان آویخت..
زیرپایش هیچ نبوداما؛
نه دوزخی و نه بهشت
وخدا
برای اولین بارمیگریست...


دست نوشته های ادبی - SAMKING - 12-16-2012

ستایش بزرگ خدای (اسپاگتی) را که بندگی اش شوندِ نزدیکیست و سپاساندرش فزونگر روزی

پارسی شده ی "منّت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت"
از دیباچه گلستان سعدی


دست نوشته های ادبی - nirvana - 12-20-2012

دلم دریدن میخواهد
نه که تبر بردارم وبه جان ادمیان بیفتم ؛نه
دلم یک دل سیر گریستن میخواهد
جامه دریدن و نعره زدن؛
دلم جهیدن میخواهد
باگام های بلند؛
از روی آدمیان سربه گریبان بیهوش؛
همانها که جفت پا ؛زندگیشان راقهوه ای میکنند..
.من دلم زیستن میخواهد؛
با اندیشه ای آرام و سبک...
زیستنی که بوی مکتب ندهد حتی؛
یافلسفه شاید
برای من؛
همین که خدا باشم کافیست...


دست نوشته های ادبی - nirvana - 12-22-2012

دروغی بیش نبود
نه راه سخت بود و نه من ناتوان
فقط
تو میخواستی خود را بزرگتراز انچه هست جلوه دهی
مگرنه از ابتدا می دانستی
مار دراستین میپرورانی
واینگونه بودكه دانستم
چگونه از یك خدای نارسیست خدایانی از پهلو زاده شدند
شبیه ِكارتن كودكی هایم ؛واتو واتو:)


دست نوشته های ادبی - SAMKING - 12-22-2012

زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول " دیماه " است
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم !

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی میبارد....

فروغ فرخزاد



دست نوشته های ادبی - nirvana - 12-28-2012

شبیه خرچنگی شده ام که برای جلورفتن گاه اندکی به راست و گاه اندکی به چپ خیز برمی دارد؛تلوتلوخوران اما هشیار؛


دست نوشته های ادبی - undead_knight - 12-29-2012

زمین یک زندان بزرگ است
یا در زندان دیگران اسیری یا زندان بان دیگری هستی
هرچند گاهی هم میتوانی هر دو نقش را خوب بازی کنی


دست نوشته های ادبی - nirvana - 01-03-2013

اندیشه ؛مثل یک آهن ربا حسم را می رباید...میدانم اینبار که خواب به سراغم بیاید؛هیچ حسی برایم نخواهدماند...من باید بیداربمانم/.