Mehrbod نوشته: خب اکنون که کابوس تعریف میکنیم، این هم یکی از کابوسهای زندگیم که همین دیشب دیدم
هر چند این بیشتر یک کابوس روانیکه، در خواب با یک دختر همسخن بودم ولی پیوسته میکوشیدم از نگاه کردن سرراست در چهرهاش
خودداری کنم، ولی پس از گذشت زمانی و گفتگوی پراکنده آنجا، ناگهان چشمانم به چهرهاش افتاد و دیدم که چهرهی دختر آمودهای (ترکیبی)
از چند دختری است که در زندگی عاشقشان بودهام، در حقیقت همزمان همه آنها و هیچکدامشان بود، با آرایشی نامرتب و زشت که رنگهای تند و زننده بشیوهی عجیبی درست روی چهرهاش مالهکشی شده بودند، یک چنین چیزی:
www.daftarche.com]" class="mycode_img" />
چشمان دختر با نگاه بس شکافنده و ژرفی در من خیره شده بود و من تنها چند دمی به چشمانش توانستم بنگرم و همزمان درون شدن
احساسهای گوناگون به خودم را میسُهیدم ... سپس سرم را پایین انداخته و با سدای بلندی گفتم: «ohhhhh نــَـهـ.....»، همچین چیزی:
دلم برای کابوس دیدن تنگ شده هیجان انگیز بودند:)
از نگاه یک اسلامیست میشه چنان عذاب وجدانی ازت بیرون کشید که فکرشم نکنی:))
undead_knight نوشته: دلم برای کابوس دیدن تنگ شده هیجان انگیز بودند:)
از نگاه یک اسلامیست میشه چنان عذاب وجدانی ازت بیرون کشید که فکرشم نکنی:))
نه خواب از گونه وژداندردی نبود.. برای خودم به یک شیوه از همه بهتر تفسیر میشود آنهم اینکه یکی دو هفتهای است با
دوست دخترم بهم زدم و همه این زمان را به هر چیز دیگری میاندیشیدم بجز رابطهای که داشتم یا روابط آیندهام. با این نگرش
دختری که در خواب بود را میتوان یک رابطه تَوند (potential) دید، ولی طفره رفتن خودم از نگریستن به چهره و بویژه چشمانش
را نپذیرفتن رابطه و در دام عشق نیافتادن. این یک نکته برای منه که کمابیش عاشق هرکسی که شدهام، یک دَم ویژهای آنجا
بوده که نگاهی ویژه و بگوییم شکافنده (نافذی) در چشمان هم کردهایم که مایهی آغاز عشق بوده. در اینجا توی خواب زمانیکه
ناخواسته این نگاه پیش میاید، من آمایشی (ترکیبی) از همه کسانی که عاشقشان بودهام و در رابطه بودهایم و امروز دیگر نیستند را میبینم.
آرایش عجیب را میتوان به ورتایی (variance) احساسها و نادلپذیریای که در رابطههایم بوده دید. چشمان دختر ولی
جدا از دیگر اجزای چهرهاش بود و همان نگاه ویژهای را دارد که بالا گفتم. در خواب بسان یک مانندسازی من میتوانم
خودم را ببینم که دوباره دارم عاشق یک چهرهی نو (=رابطه احساسی دیگری) میشوم، سپس با دریافت این رویداد و پیامدهایش، با
سدایی بلند به خودم میگویم "اوه نه!" و با پایین انداختن و تکاندن سرن، بریختی نه چندان امیدوارانه و نمایشیک، شکست خودم را میپذیرم.