دفترچه

نسخه‌ی کامل: پارسیکیدن زبانزدهای ایرانی و انیرانی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
SAMKING نوشته: آدم
[TABLE]
[TR]
[TD](= بشر، انسان) این واژه عبری است و پارسی آن اینهاست:
پومان، جانتو jãntu (سنسکریت)
مانوشیا (سنسکریت)[/TD]
[/TR]
[TR]
[/TR]
[/TABLE]
-----------و
آدم
[TABLE]
[TR]
[TD](= نخستین انسان) این واژه عبری است و پارسی آن اینهاست:
مَشیگ (پهلوی)
مَنوژا (سنسکریت: مَنوجَ)

لغتنامه دهخدا
------------------[/TD]
[/TR]
[/TABLE]

اینهم در ویکی پدیا نوشته شده بود:
به زبان عبری، «آدم» به معنای خاک و زمین است. اگرچه برخی ریشهٔ این واژه را در زبان‌های سامی می‌دانند، ولی به باور برخی پژوهشگران این کلمه شکل تغییر یافتهٔ واژهٔ «اوتامای» در زبان سانسکریت (از زبان‌های هندواروپایی) به معنای «انسان» است. برخی نیز آن را برگرفته از واژهٔ هندواروپایی «اتم» می‌دانند.
و
سانسکریت از خانواده زبان های هندو و ایرانی و آرین است . نزدیکترین زبان به آن زبان پارسی باستان و زبان اوستایی است . ریگ ودا قدیمی ترین متنی است که از سانسکریت باقی مانده است
-------
من خودم چیزی که از اوستا مونده رو نخوندم ولی میدونم که نخستین نمونه هومن توی اوستا گیومرث بوده.

پرسش برام پیش اومد که "ایودامن" کی بوده؟و چرا آدم که در دین های سامی نخستین هومن شناسانده شده، باید ریشه اوستایی داشته باشد و پارسی باشد؟

به دید من همان «هومن» که یک اندازه‌ای نیز همه‌گیر و پذیرفته شده را برداریم بهتره، بویژه اینکه
با جهانبینی و فلسفه ایرانی که هومنی (بشریت) را به خودی خود نیک میبیند نیز سازگار است.

در این نگاه، هومن کسی است که هومنش یا منش (شخصیت، کردار) نیک دارد و سرشتین‌وار به پاکی می‌گِراید.

یک نزدیکی آواییک نه چندان بد هم با human خواهیم داشت، هر چند که دو واژه از ریشه‌های گوناگون باشند.
SAMKING نوشته: پرسش برام پیش اومد که "ایودامن" کی بوده؟و چرا آدم که در ادیان سامی نخستین هومن شناسانده شده، باید ریشه اوستایی داشته باشد و پارسی باشد؟

نه ؛ استوره ی آدم که تنها در نژاد سامی روا نداشته ؛ استوره های کهن
دیگری نیز داستانهای همسانی دارند ؛ ایودامن در اوستا نخستین آفریده
بوده است ؛
آری ؛ درباره ی واژه ی "آدم" گمانه زنی بسیار است ! برخی زبان شناسان
ریشه ی آن را از اوستا میدانند ؛ برخی هم نه ! واژه شناسی روی هم رفته
دارای متد و ارزیابی استواری برای رسیدن به ورسنگ دانشیک نیست و نخواهد
بود ؛ از همین رو این گمانه زنی ها درباره ی واژگان بسیار دیگری (نور ، تاریخ و ...)
که هتا ساختارگان آنها در زبان عربی فراوان می باشد نیز هست !
+ در اینجا علم عالمان گم گشت و باید از امام جعفر صادق بپرسیم !
( اگر در جای گمان هم بایستیم همان «هومن» پسندیده تر است... ؛ )
کلاه خود را قاضی کردن

کلاه خود را داور کردن
--------------------------
تب تند زود عرق میکند.

تب تند زود به ترتنی/تن خیسی میرسد.
خدا گر ز دانش ببندد دری / ز بخشش گشاید در دیگری

پارسیکیده ی:"خدا گر ز حکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری"
SAMKING نوشته: خدا گر ز دانش ببندد دری / ز بخشش گشاید در دیگری

پارسیکیده ی:"خدا گر ز حکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری"


samking جان واژگان باری‌ای نگزیدی، حکمت نمیشود دانش:
حکمت = فرزان، فرزانگی = wisdom / حکیم = فرزانه = wise

همچنین، ما دو کارواژه بخشودن و بخشیدن داریم که چم دگرسانی دارند ولی در زبان گفتاری یکی را بجای دیگری بکار میبریم:

بخشودن (بخشای) = گذشت کردن
بخشیدن (بخش) = چیزی را بخش کردن = to divide؛ من گزاره‌ام را به دو بند بخشیدم = من جمله‌ام را به دو پاراگراف بخش کردم.

پس ترزبان درست میشود:

خدا گر ز حکمت ببندد دری - ز رحمت گشاید در دیگری ->

خدا گر ز فرزان ببندد دری - ز بخشایش گشاید در دیگری


که هم‌اوایی (قافیه) = 0 21


بجای بخشایش همان بخشش بگوییم بهتر میشود، ولی بسنده نمیکند.

شاید بتوان گفت:
خدا گر ز فرزان ببندد دری - ز مهران گشاید در دیگری

مهران = مهر+ان =
1- به مانند خدای مهر! مهربان
2- فرزند مهر
SAMKING نوشته: تب تند زود عرق میکند.
تب تند زود به ترتنی/تن خیسی میرسد.


از واژه‌نامه مکنزی (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaword...c7-fa.html) ما کارواژه زیر را داریم:

عرق کردن = خْویستَن (xvistan)
1ـ خیسیدن
2ـ نفس نفس زدن
3ـ خجالت کشیدن
4ـ عرق کردن

به گویش امروزین میشود همان خیسیدن یا خویستن (xistan).

در کنارش شاید بد نباشد تب را هم همان تپ بگوییم که از تپش دل میاید، هر آینه خواهیم داشت:

تب تند زود عرق میکند ->

تب تُند زود می‌خیسد.
:e057: چه زبانزدی یافتم:

"
هرکسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش مقبول است گرچه خر بُوَد
"

پارسیکیده:
هر کسی در کیسه اش زر بود سخنش پذیرفتنیست گر چه خر بود
E105
آن کس که نداند و نداند که نداند / در نادانی ِ در هم همه روزگار ماند


پارسیکیده ی: "آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابد الدهر بماند"

==========================================================
بنگرتان بهتر است که چم پارسی واژگان بیگانه را هم بیاوریم یا پیک ها را ساده تر میپسندید؟
یک پرسش: دوستان در بند دوم، واژه "در" بازنوشت شده، جایگزینی به ذهنتان میرسد؟ برای نمونه اینگونه:
.... / در نادانی برهم همه روزگار ماند
==========================================================
SAMKING نوشته: :e057: چه زبانزدی یافتم:

"
هرکسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش مقبول است گرچه خر بُوَد
"

پارسیکیده:
هر کسی در کیسه اش زر بود سخنش پذیرفتنیست گر چه خر بود
E105

E00e

چندتا یکآرش (synonym) دیگر هم داریم:
مقبول = پذیرفته، پسندیده، شایسته، دلپذیر
قابل قبول = پذیرفتنی = پذیرش‌پذیر! = acceptable


هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش مقبول است گرچه خر بُوَد ->

هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش پذیرفته است گرچه خر بُوَد

هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش دلپذیر است گرچه خر بُوَد

هر کسی در کیسه اش زر بُوَد سخنش دلنشین است گرچه خر بُوَد
SAMKING نوشته:
آن کس که نداند و نداند که نداند / در نادانی ِ در هم همه روزگار ماند


پارسیکیده ی: "آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابد الدهر بماند"

==========================================================
بنگرتان بهتر است که چم پارسی واژگان بیگانه را هم بیاوریم یا پیک ها را ساده تر میپسندید؟
یک پرسش: دوستان در بند دوم، واژه "در" بازنوشت شده، جایگزینی به ذهنتان میرسد؟ برای نمونه اینگونه:
.... / در نادانی برهم همه روزگار ماند
==========================================================

این یکی بس خوب و همچنین سخته 4

پیش از هرچیز ابد پارسی ناب است، "اَ" پیشوند نایش (نفی کردن) یا باژگوندن در پارسیکه (کندن = تهی کردن / آکندن = پُر کردن):
ابد = اَپَد = آنچه که پا ندارد.
ازل = اَسَر = آنچه که سر ندارد!
دهر = روزگار
جهل = نادانی


اینجا گوینده با آوردن "ابد الدهر" یک تاکید سخت کرده که هنگام خواندن بزبان میاید، واژه جایگزین ما نباید اینرا از دست بدهد 39

آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابد الدهر بماند ->
آن کس که نداند و نداند که نداند - در نادانیِ اَندرْ ابدِ خویش بماند



"اندر ابد" را گویا مولانا و مولوی هم پیشتر بکار برده‌اند!


مولانا:
اگر این آسمان عاشق نبودی/ نبودی سینه ی او را صفایی
وگر خورشید هم عاشق نبودی/ نبودی در جمال او ضیایی
زمین و کوه اگر نه عاشقندی/ نرستی از دل هردو گیایی
اگر دریا ز عشق آگه نبودی / قراری داشتی آخر به جایی
و او عشق را همچون عالم بی آغاز و انجام می‌داند: شاخ عشق اندر ازل بین بیخ عشق اندر ابد

مولوی:
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست - هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد - این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم - کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست
تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است - چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست
مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است - چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست
شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی - زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست
صفحات: 1 2 3 4 5