دفترچه

نسخه‌ی کامل: خطی از کتاب ها
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﻛِﺸﺪ،
ﭼﻮﻥ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪﺗﺮﻳﻦ ﻛﺎﺭ، ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ !

مالون می میرد
ﺳﺎﻣﻮﺋﻞ ﺑﻜﺖ
جانوران بت نمی پرستند ، قلدر نمی تراشند و به کثافتکاری های حودشان نمی بالند ... برای همین است که تاریخ ندارند !

توپ مرواری
صادق هدایت
با دیپلم ,با پول با شوهر,با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود.باید درد زندگی را تحمل کرد ,
تا از دورخوشبختی به آدم چشمک بزند!

چشمهایش
بزرگ علوی


اگر می‌خواهی برای آدم‌های طبقه بالا پز بدهی زحمت نکش. آن‌ها همیشه به نظر حقارت نگاهت می‌کنند.
اگر هم می‌خواهی برای زیر دست‌هایت پز بدهی باز هم زحمت نکش چون فقط حسودی شان را تحریک می‌کنی.
این نوع شخصیت کاذب تو را به جایی نمی‌رساند. فقط قلب باز است که به تو اجازه می‌دهد در چشم همه یک جور باشی


سه شنبه ها با موری
میچ آلبوم
نذار ابهت هیج آدم خبره ای تو رو بگیره. اون بهت می گه که: "دوست عزیز، من بیست ساله که این کارمه!"
آدم ممکنه کاری رو بیست سال تموم هم غلط انجام بده.

بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن
کورت توخولسکی
به نظر می‌رسد دل‌مشغولی اصلی تساهل‌گرایی لیبرالی که امروزه غلبه دارد مخالفت با تمامی شکل‌های خشونت باشد، از خشونت فیزیکی مستقیم (کشتتار جمعی، ارعاب) گرفته تا خشونت ایدئولوژیک (نژادپرستی، تحریک، تبعیض جنسی). نوعی درخواست کمک و یاری‌طلبی مقوّم چنین گفت‌وگویی است و تمامی دیگر رویکردها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد : هر چیز دیگری می‌تواند منتظر بماند... آیا این تمرکز و تکیه بر روی خشونت کنشگرانه- خشونتی که توسط کنشگرانِ اجتماعی، افراد شرور، دستگاه‌ها منضبط سرکوبگر، جمعیت‌های کهنه‌پرست اعمال می‌شود- جای بدگمانی ندارد و در واقع نشانه‌ی‌ ناخوشی نیست؟ آیا تلاشی نومیدانه برای منحرف ساختنِ توجه ما از کانون راستین مشکل از طریق جلوگیری از دیدنِ سایر شکل‌های خشونت و بنابراین مشارکتِ فعالانه در آنها نیست؟ بر اساس حکایتی مشهور یک افسر آلمانی که در جریان جنگِ جهانی دوم، از کارگاهِ پیکاسو در پاریس دیدن می‌کرد، وقتی نگاهش به تابلوی گورنیکا افتاد از «آشوب» نوگرایانه‌ای که در این نقاشی مشهود بود یکّه خورد و از پیکاسو پرسید «این کار شماست؟» پیکاسو آرام جواب داد: «نه، شماست!». امروزه بسیاری از لیبرال‌ها هنگامِ روبرو شدن با با موارد فورانِ خشونت مانند چپاولِ مغازه‌های حومه‌ی پاریس که به تازگی رخ داد، از انگشت‌شمار چپ‌گرایانی که باقی مانده‌اند می‌پرسند چه کسی هنوز هم روی دگرگونی ریشه‌ای جامعه حساب می‌کند:«ایا شما نبودید که چنین کردید؟ آیا این همان چیزی نیست که شما می‌خواهید؟» و ما باید مانند پیکاسو آرام پاسخ دهیم :« نه ، کار شما بود! این نتیجه‌ی راستین سیاست‌بازی‌های شماست!»

اسلاوی ژیژک- خشونت، پنج نگاهِ زیرچشمی- ترجمه‌ی علیرضا پاکنهاد

[ATTACH=CONFIG]4050[/ATTACH]
"آره اما خدا صاحب سنگ است، درست؟ اگه برش داریم پدرمان را در می آورد."

سرهنگ ساندرز بازوها را چلیپا زد و یکراست به هوشینو زل زد. "خدا چیه؟"

هوشینو لحظه ای از این پرسش یکه خورد.

سرهنگ ساندرز او را به جلو هل داد. "خدا چه شکلی است و کارش چیه؟"

"از من نپرس. خدا خداست دیگر. خدا همه جا هست و ناظر بر اعمال ماست و داوری میکند که اعمال ما خوب است یا بد."

"مثل داور فوتبال می ماند."

"یک جوری به گمانم."

"پس خدا شلوارک میپوشد، سوتی به گردنش آویزان است و چشمش به ساعت؟"

هوشینو گفت: "میدانی که منظورم این نیست."

"خدای ژاپنی با خدای خارجی قوم و خویش است، یا شاید دشمن؟"

"از کجا بدانم؟"

"گوش کن. خدا فقط در ذهن مردم هست. بخصوص در ژاپن همیشه یک مفهوم انعطاف پذیر بوده. ببین بعد از جنگ چه اتفاقی افتاد. داگلس مک آرتور به امپراتور آسمانی دستور داد از ادعای خدایی دست بکشد و او هم همین کار را کرد و طی نطقی گفت که او فقط یک آدم عادی است. پس بعد از 1946 او دیگر خدا نیست. خدایان ژاپنی همین جورند میتوان گوششان را کشید و اصلاحشان کرد. یک آمریکائی با چوبدستی جادویش اشاره ای میکند و به طرفه العینی خدا دیگر خدا نیست. کاری خیلی پست مدرنیستی. اگر فکر کنی خدا هست پس هست. اگر فکر کنی نیست نیست. و اگر خدا همین جور باشد من از این بابت نگرانی ندارم."

"باشد."

"به هرحال فقط سنگ را درش بیار می شود؟ همه مسئولیتش با من. شاید نه خدا باشم و نه بودا، اما با چند نفر ارتباط دارم. اطمینان حاصل میکنم نفرینت نکنند."

-------
رمان کافکا در کرانه
نوشته هاروکی موراکامی
ترزبان مهدی غبرائی
صفحات: 1 2 3 4 5