تو این جستار به معرفی اگزیستانسیالیسم و متفکران بزرگ این مکتب میپردازیم.
من سعی میکنم از چیزایی که خودم از دوستانم یاد گرفتم شروع کنم، اینکه اگزیستانسیالیسم یعنی هستی گرایی و در رشته دانشگاهی ما اساتید به انسانگرایی تعبیرش میکنند و البته من علتش رو دقیقا نمیدونم. اگزیستانسیالیسم میگه انسان تنها موجودی ست که وجودش مقدم است بر ماهیتش یعنی باید اول به وجود بیاد تا بعد مشخص بشه چه معجونی هست، تفاوت های فردی و ارزش های متفاوت...
متفکران این مکتب به دو دسته دیندار و بی دین تقسیم میشوند.
فیلسوفانی که در این جستار معرفی میکنیم:
فردریش نیچه
کارل یاسپرس
گابریل مارسل
مارتین هایدگر
ژان پل سارتر
سورن کی یر که گور
الان از دوستان فرهیخته خواهش میکنم که اگر امکان داره ارتباط اگزیستانسیالیست ها را با نهیلیسم هم توضیح دهند چون خود من همیشه فکر میکردم کسی مثل کامو نهیلیست هست...
منم سعی میکنم بیوگرافی اگزیستانسیالیست ها رو از کتاب "6 متفکر اگزیستانسیالیست" اثر ه.ج.بلاکهام ترجمه محسن حکیمی بنویسم.
خوب سپاس از بانو ویویان برای شروع جستار.
من هم اول بار با اگزیستنسیالیسم از سخنان یکی از آخوندهای دانشگاهی آشنا شدم که آنرا کلا با انساگرایی و اینها همه را یکی میکنند و بعد میگویند نهیلیست هم هستند و کمی از عاقبت نیچه چاشنیش میکنند بلکه از عورت اسلام عزیز دفاعی شود.
تا آنجا که من میدانم اساس و آن بر همان "تقدم وجود بر جوهر است".
در کل من کل جنبش را و توجه جامعه ایران به آنرا از بعد روانشناسی جمعی قابل توجه میدانم.خود این جنبش بعد از جنگ دوم جهانی در واقع برخواست.در عالم فلسفه برخی آنرا زیاد تحویل نمیگیرند و همان یک جنبش ادبی بیشتر نمیدانندش،مثلا حتی برتراند راسل هم در تاریخ فلسفه غربش پیدایی از این جنبش نمیشود.
در کل ولی چه خود متفکران منتسب به آن مانند نیچه چه خود جنبش عقیده دارد که خطر نهیلیسم وجود دارد ولی کل داستان هم اینست که نهیلیسم درست و نیست و دنبال راهکاری برای فرار از آن هستند.
بنظر من و تا آنجا که من متوجه شده ام متفکرانی مثل سارتر و نیچه و... مهم هستند و ارزش توجه را دارند ولی در کل خود موضوع کمی از رده خارج شده چرا که دانش ما از زمان جنگ دوم جهانی بسیار بیشتر شده و حال و هوای سال 2012 هم با آن زمان متفاوت است.
ولی طبق گفته استاد ما، در روانشناسی و همینطور رشته ما به آن بسیار توجه میکنند راسل عزیز.
viviyan نوشته: ولی طبق گفته استاد ما، در روانشناسی و همینطور رشته ما به آن بسیار توجه میکنند راسل عزیز.
منکه نمیدانم رشته شما چیست و البته همان بهتر نگویید از نظر امنیت درست نیست،ولی ایران است دیگر جای چیزها سر جایشان نیست،اینرا از این بابت نگفتم که بگویم مهم نیست،قطعا ارزش دانستن آن با اشتیاق را دارد ولی درباره اهمیت آن مبالغه شده و برای نسل و زمان دیگریست کلا این داستان.برای نسل ما نروساینس و بیوتکنولوژی و... در کانون توجه و روی بورس است.
Russell نوشته: منکه نمیدانم رشته شما چیست و البته همان بهتر نگویید از نظر امنیت درست نیست،ولی ایران است دیگر جای چیزها سر جایشان نیست،اینرا از این بابت نگفتم که بگویم مهم نیست،قطعا ارزش دانستن آن با اشتیاق را دارد ولی درباره اهمیت آن مبالغه شده و برای نسل و زمان دیگریست کلا این داستان.برای نسل ما نروساینس و بیوتکنولوژی و... در کانون توجه و روی بورس است.
در برخورد با مراجعان و درمان مراجع محور مهمه گویا.
درود ویوی عزیز.
پس از گفتگوی عقیم مانده و قیچی شده ای که قبلا در این مورد داشتیم، به سبب علاقه شخصی خود، آرزو داشتم که بتوانیم آنرا جایی دیگر ادامه دهیم.اما حالا که شده، به دلیل مشغله های بی امانی که دچارشان هستم و احتمالا از آنها آگاهی داری،متاسفانه توان و وقت مشارکت را ندارم.
جریان اگزیستانسیالیسم آبشخور بسیاری از مکتب ها و جریانهای فکری و ادبی پس از خود بود.در حوزه فلسفه ،واکنشی بود به ایده آلیسم افراطی عصر خود و پیش از خود.اگر چه امروزه دیگر آن اهمیتی که در قرون 19 و 20 داشت را ندارد، اما به عنوان یک جنبش عقلی و ادبی تاثیر گذار، درخور توجه و مطالعه است.امروز اندیشه های هگل، مارکس و انگلس نیز دیگر اهمیت و تاثیری که 200 سال پیش داشتند را ندارند.اما باید مطالعه شوند و دانسته شوند.موضوع این است که اندیشه از نظر من یک جریان است.جریانی که هیچ مقطعی از آن بی اهمیت نیست حتی اگر سالها از حضورش گذشته باشد.این جریان هم به سبب حضور نامهای بزرگی چون نیچه، هایدگر ، سارتر و دیگران ، در خور توجه ، مطالعه و بررسی جدی است.
بنابراین در این راه گامهایت را استوار کن که راهت درست است.
پ.ن:فرمول من برای شادکامی:یک آری، یک نه، یک خط راست و یک هدف...(نیچه)
مخلص شما.
حیف ظاهرا ابزوردیسم اینجا هم غریب و بی کسه:)
منظور از آزادی و مسوولیت فردی در اگزیستانسیالیسم چیه؟ این درسته که در اگزیستانسیالیسم گفته میشه بشر همیشه آزادی انتخاب داره و همین آزادی براش مسوولیت به همراه داره؟!
در صورتی که در داستانهایی که از سارتر خوندم دقیقا برعکس این رو استنباط کردم. مثلا در داستان کوتاه دیوار (با ترجمه صادق هدایت) شخصیت اصلی هیچ کنترلی روی اتفاقاتی که می افته نداره, هر چند با اونها در ارتباط نیست, ولی نتیجه مطلقا دور از انتظار و غیر قابل پیش بینیه, و بیشتر به نظر میرسه میخواد بگه که رخ دادن یا ندادن هر چیزی از دست ما خارجه و نمی تونیم کاری در موردشون بکنیم.
کسی نظری داره؟!
Angela نوشته: منظور از آزادی و مسوولیت فردی در اگزیستانسیالیسم چیه؟ این درسته که در اگزیستانسیالیسم گفته میشه بشر همیشه آزادی انتخاب داره و همین آزادی براش مسوولیت به همراه داره؟!
در صورتی که در داستانهایی که از سارتر خوندم دقیقا برعکس این رو استنباط کردم. مثلا در داستان کوتاه دیوار (با ترجمه صادق هدایت) شخصیت اصلی هیچ کنترلی روی اتفاقاتی که می افته نداره, هر چند با اونها در ارتباط نیست, ولی نتیجه مطلقا دور از انتظار و غیر قابل پیش بینیه, و بیشتر به نظر میرسه میخواد بگه که رخ دادن یا ندادن هر چیزی از دست ما خارجه و نمی تونیم کاری در موردشون بکنیم.
کسی نظری داره؟!
اگزیستانسیالیسم به آزادی از دو منظر مینگرد: یکی از منظر وجوبی و دیگر از منظرِ اخلاقی. در شکلِ نخست اساسا انسان پدیدهایست که هر چه مازاد بر «وجود»ش باشد مخّلِ فردیت و در نهایت اصالتاش خواهد شد؛ «انسان» ماهیتی کاملا غیرقابلِ تعریف و ناگنجیدنی در هیچ ساختار ایستایی(همچون تعریف) دارد! و آزادی چیزی جز این نیست. این احتمالا (و شاید به احتمالِ زیاد) افراطیترین آزادی اگزیستانسیالیسمی باشد؛ ولی خب من چارهای جز این برای دادنِ مزهی فردیت در این فلسفه ندارم. از منظرِ دیگر شما کسی خواهید بود که میسازیدش! سهل و ممتنع که میگویند همین است! «بله شما انسان را برای خود معنا میکنید و خود را نمودی از آن میسازید»! «هان؟! انسان؟ نمود؟ من؟ معنا؟» البته این عبارت امروز دیگر انسانِ قرن ِ بیست و یکمی را تکان هم نخواهد داد، چه رسد به اینکه بخواهد مرا همچون یک قرنِ بیستمی دچارِ وحشت و رعشه کند؛ آنوقت که عباراتِ اینچنینی همچون ناقوسِ کلیسای شیطانی بر سر آن مفلوکها فرود میآمد، پست مدرنیسم هنوز نطفه بود. به همین خاطر است که میگویند سارتر و دیگر بزرگانِ اگزیستانسیالیست اگر در این قرن زاده میشدند نهایتا ستون نویسِ روزنامهای میشدند و در انتهای یک گمنامی نابود میشدند.
بگذریم، در پاسخ به پرسشِ شما سارتر احتمالا خواهد گفت این پرسش اساسا فارغ از موضوعیت است! جهانِ بیرون عنصری مورد بحث یا دخیل در این فلسفه نیست! راستاش برای برای من هم بسیار عجیب بود! این را من در هیچ کتابِ تفسیر و تاریخ ندیدم و وقتی این نتیجه را با خودم مرور میکردم، هربار بیشتر به یقین میرسیدم که این باور پذیر نخواهد بود، اما این که گفتم را پس از بارها روخوانی و اندیشه در نوشتههای این فلاسفه توانستم دریابم و باور کنم! چنین چیزی را هرگز به صراحت در کتابهای اگزیستانسیالیستی نخواهید یافت! اما بگردید و ببینید آیا هرگز میتوانید در نوشتههای نیچه، سارتر، کیهکهگار و دیگران چیزی بیرون از «انسان و جهانِ ذهنیاش» بیابید؟ داستان هم احتمالا از آنجایی شروع شد که پدرخواندهی اگزیستانسیالیسم، آرتور شوپنهاور اولین جملهی کتاباش را با این عبارت آغاز کرد: جهان تصور است.