کتاب داستانی همانند "کمدی الهی" دانته دارد (که من نخواندهام)، ولی نیم آغازین آن براستی زیبا و شورانگیز است، نیم دوم نیز به سوی کمدی الهی میرود و خندهدار است، ولی افسوس که به پای آغاز آن نمیرسد.
داستان فرهشت سادهای دارد، کارکتر داستان Alexander Hergensheimer دارد با کشتی تفریحی دور دنیا میگردد و در همین گذرها به یکی از جزیرههای پُلینزی میرسند که بومیها به رسم مقدس دیرینه خودشان پابرهنه از روی آتش رد میشوند.
در اینجا الکساندر ناخواسته درون یک شرطبندی میشود که او هم از روی هم آتش میتواند رد شود و با سه تا از همراههای
خود سر آن شرطبندی میکند، ولی درست پس از رد شدن از روی آتش جهانی که در آن بود میدگرد و الکساندر به
جهانی بسیار نزدیک به جهان خود میرود، ولی در آنجا او را یک آدم دیگری میشناسند که بسیار هم پولدار و دخترکش است!
از اینجا به پس داستان بس گیرا و خواندنی میشود .. بویژه تهمایه داستان که به مانند جهانهای همراستا در فیزیم کوانتومی است!
حواستان باشد! بزرگترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمیتوانید بر آنها حکومت کنید. بهای مردم را شما معین میکنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان میگذارند که هیچ جور نمیتوانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدمهای اندیشمند، چاق و چله. قیمت بقیه ی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.
نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار می آیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر میکنند که شما موظفاید به آنها احترام بگذارید.
اگر به آنها توضیح دهید، گمان میکنند که شما موظف به توضیح دادن هستید.
۲- هیچوقت شنیده اید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش میریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعی ترین و مسلمترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد و گرنه طلبکار میشوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر میکنند که شما موظف به عزت گذاشتن هستید و دنبال باقی مطالبات خود میگردند.
۳- طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان میکنند، بداخلاقی میکنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرفها میافتند.
یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله اش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمیتوان عوض کرد، اما راه مردم را که میشود دور کرد. هزار جور قانون میشود وضع کرد که مردم دور کره ٔزمین بچرخند و دست آخر به همان نقطهای برسند که قبلاً بودهاند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.
۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دسته ی دوم، از ترس دسته ی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره میشود، بیآنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغه ای داشته باشید.
مردم به دو دستهی خیلی نامساوی تقسیم میشوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عواماند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمیگذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچیک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید.
چرا که:
اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسانتر از خواص است.
ثانیاً: رضایت عوام را فلهای میشود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمیتوان جایش را پیدا کرد. و از همه مهمتر، در انتخابات و رأیگیری، رأی خواص و عوام یکاندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یابزرگتر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همهی مشکلاتشان جدی بگیرد. خلاصه این که: این عواماند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم میزنند.
پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناختهای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دستتان میدهند. عوام، هزارتایش کم است و خواص یکدانهاش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکیشان دوتا نشود.
۶- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که میتوانید. هر چقدر کار بزرگتر باشد و شما در انجام آن ناتوانتر، باید توانستنتان را قاطعتر و محکمتر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برق اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل میشود جفت و جور کرد.
۷- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهدهی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست میآید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و... ۸- برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیدهاید: هر که بیشتر میخوابد، توان بیشتری ذخیره میکند.
۹- این اصل را هیچوقت فراموش نکنید: بزرگترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا میتوانید از افراد بیسواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشه گیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یکشبه نمیافتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت میدانسته اند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجه ی آموختن علم ودانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجه ی بیسوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.
۱۰- حتماً متوجه این واقعیت شدهاید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاهتران با دیده تحقیر نگاه میکنند. یعنی قدبلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاهقد فرمان نمیبرند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاهتر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قدبلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید: یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازه ی شما و بلکه کوتاهتر شود.
دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازهی مطلوبتان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمیکند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.
۱۱- مردم در صورتی به شما احترام میگذارند یا از شما فرمان میبرند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل میشوند که گرسنه باشند و نانشان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دستبهدهن نگه ندارد، یا پاچهاش را میگیرند یا تحویلش نمیگیرند. ۱۲- این اصل بسیار مهم را هیچگاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همهی مردم، دزد و دروغگو و پشت هم اندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسانهای ابله، تصورشان غیر از این است و فکر میکنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.
۱۳- این جمله را همیشه سرلوحه ی همه ی بوق ها و شعارها و سخنرانی هایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا میتوانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه ی عمر ببندیم.»
۱۴- حواستان باشد که خیلی ها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی میکنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که... فقط و فقط اثری هنری محسوب میشود، که با دست قابل لمس باشد. ۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده ی هر کسی ساخته نیست. و مهمترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته می شود، از هر راستی، قابل قبولتر و باورپذیرتر است. امتحان کنید!
در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همه ی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستاره هاست.» اگر همه ی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض میکنم. چرا مردم باور میکنند؟! برای این که هیچکس تصور هم نمیکند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.
۱۶- شنیده ام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار می کنند که:
ما این همه حرفهای مهم را از کجایمان در می آوریم؟!
گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیده ام!
کسی که چنین سؤالی را می پرسد پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا ایمان نیاورده است!
560 صفحه
فردا بیشتر توضیح میدم در این رابطه
نسیم طالب کتابها را اینگونه میبخشد که کتابها دودستهاند: آنهایی که از خواندشان خوشی میبریم, و آنهایی که از اینکه خواندهایم اشان خوشی میبریم.
این کتاب از دستهیِ سوم است که هم از خواندن اش خوشی میبرید هم از اینکه خواندهاید اش
چکیدههایِ گزیدهای از کتاب:
PART II
A BRIEF HISTORY OF ORGANIC LIFE
Chapter Seventeen
THE COSMIC CONTEXT
نقل قول:The atom is a pattern, and the molecule is a pattern, and the crystal is a pattern;
but the stone, although it is made up of these patterns, is just a mere confusion. . . .
—Aldous Huxley
One of the most influential science books of the twentieth century was an
ultra-slim volume, written by the physicist Erwin Schrödinger, called What Is Life?
Published in 1944, it helped inspire James Watson and Francis Crick, among other future
eminences, to study life’s hereditary material.[/blue]
...
ALLIANCE IN THE PRIMORDIAL SOUP
How did life begin? Beats me. But from the beginning, one of its driving forces
was non-zero-sum logic.
Consider the two genes that linked up to form the world’s first chromosome. (I’m
using “chromosome” loosely, to mean any strand of genes, not just the neatly packaged
strands that evolved in the kinds of cells that constitute plants and animals.) What were
the genes’ functions? Again: I have no idea (except that they must have been able to
replicate). But this much is clear: by virtue of now being in the same boat, they had a
highly non-zero-sum relationship. By and large, what was conducive to the survival and
replication of one was conducive to the survival and replication of the other. So whatever
functions they did perform—building protective insulation, say—they were best advised
to cooperate, to unite in pursuit of their common goal, dividing labor synergistically.
بخش یکم [COLOR=#436DF0]مایْگان[sup][aname="rpaba16333c335745f4874de70464b8aca6"][[/aname][anchor="paba16333c335745f4874de70464b8aca6"]1][/anchor][/sup] نیز به آیندهنگری دربارهیِ سرنوشت و بهزیستیِ[sup][aname="rpaac7186b110364b64a03c86c5b53d0411"][[/aname][anchor="paac7186b110364b64a03c86c5b53d0411"]2][/anchor][/sup] هومنی[sup][aname="rpab1ae3669ef10431cadb86a142ed87c5c"][[/aname][anchor="pab1ae3669ef10431cadb86a142ed87c5c"]3][/anchor][/sup] از دیدگاههایِ ورتای[sup][aname="rpa0dae503acfb0402ea4a0f7213885c53f"][[/aname][anchor="pa0dae503acfb0402ea4a0f7213885c53f"]4][/anchor][/sup] (اقتصادی, حریم شخصی, ...) میپردازد که پیوند تنگاتنگی هم با این جستار خودمان دارد: پیشرفت روزافزون فندآوری[sup][aname="rpaada2a897c4214f5e9f432ecc3835eac4"][[/aname][anchor="paada2a897c4214f5e9f432ecc3835eac4"]5][/anchor][/sup]: به کجا میرویم؟
خواندن هر دو بخش آن خوشیآور است, ولی از بخش دوم خواندن به نگر من تیلِ[sup][aname="rpa37e8f8dcccdf4937957e4ed04938a623"][[/aname][anchor="pa37e8f8dcccdf4937957e4ed04938a623"]6][/anchor][/sup] آغاز بهتری خواهد بود.
----
[aname="paba16333c335745f4874de70464b8aca6"]1[/aname]. [anchor=rpaba16333c335745f4874de70464b8aca6]^[/anchor] mâyeg+ân::Mâyegân <— Mâygân || مایگان: کتاب Ϣiki-Pâ, Ϣiki-En book
[aname="paac7186b110364b64a03c86c5b53d0411"]2[/aname]. [anchor=rpaac7186b110364b64a03c86c5b53d0411]^[/anchor] beh+zist+i{pasvand}::Behzisti || بهزیستی: رفاه Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ welfare
[aname="pab1ae3669ef10431cadb86a142ed87c5c"]3[/aname]. [anchor=rpab1ae3669ef10431cadb86a142ed87c5c]^[/anchor] human+i{pasvand}::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
[aname="pa0dae503acfb0402ea4a0f7213885c53f"]4[/aname]. [anchor=rpa0dae503acfb0402ea4a0f7213885c53f]^[/anchor] vart+â{pasvand}::Vartâ || ورتا: گوناگون: چیزهای که دگرسانی اندکی با یکدیگر دارند Ϣiki-En variant
[aname="paada2a897c4214f5e9f432ecc3835eac4"]5[/aname]. [anchor=rpaada2a897c4214f5e9f432ecc3835eac4]^[/anchor] Fandâvar || فنداور: Ϣiki-En technician
[aname="pa37e8f8dcccdf4937957e4ed04938a623"]6[/aname]. [anchor=rpa37e8f8dcccdf4937957e4ed04938a623]^[/anchor] Til || تیل: نقطه; تیله Ϣiki-En point
نقل قول:کتاب خانه ی دایی یوسف ٬ شرح عملکرد سازمان فداییان خلق (اکثریت ) و روابط کادرهای آن با کشور شوروی از دید فردی است که زندگی و جوانی خود را در خدمت این سازمان گذرانده بود.فردی که بنا به تصور خود شوروی را عاری از هرگونه فساد و تباهی میدانسته است.[ATTACH=CONFIG]1727[/ATTACH]
فردی که با ورود به شوروی و بعد از گذشت مدتی ٬ تمام رویاهایش فرو میریزد. او با زندگی مهاجرانی آشنا میشود که در فلاکت و بدبختی مطلق به سر میبرند ٬ فلاکت مردمی که از گرسنگی ٬ برای خوردن لاشه ی یک سگ به جان هم می افتادند.
sonixax نوشته: فکر کنم دوزاری شما کج افتاده است !
من به شما بود نه یه نفر ! :)
به هر روی سرمایهدارها هم پرداختن به کمونیسم و این دانشها را "بیخود" و "کهنه" و "زمان دورریختن" میبیناند.
زنان ولی قشنگ مرز را گذراندهاند, من یک کتاب زیبایی و خوشدستی بچه که بودم خواندهام به نام "زندگی باید کرد":
نویسندهیِ کتاب که زنی به نام منصوره اتحادیه - WiKi باشد گرچه کتاب بسیار خوبی نوشته, ولی همزمان به شما پندارهیِ بسیار خوبی از آنچه در مغز زنان در رویارویی با رویدادهای ایران و واژگشت ٥٧ گذشته میدهد.
یک شکاف بس بساویدنی و آشکار آنجاست میان آنچه نویسندهیِ زن از رویدادها برداشت میکند و چیزیکه همان
زن از برداشت دیگر مردان پیرامون اش در کتاب مینویسد و سرانجام برداشتی که خوانندهیِ کتاب از همهیِ نوشتهها پیش خود مینماید.
در کتاب و نگارش داستانی آن از مردان ایرانی میخوانید که همگی با شور و انگیزهیِ بس بالایی به پندارههایِ کمونیسم, سرمایهداری و شاهنشاهی و ..
میپردازند, گفتگویهایِ داغ میکنند, راهپیمایی میکنند, فریاد آزادی سر میدهند, ولی نگاه نویسندهیِ و بازگویندهیِ وی در داستان همواره کنارهگرفته است و بگونهای
میباشد که این مردان همه کودن و نادان هستند و بجای پرداختن به زندگی (= زندگی باید کرد) دارند زمان شان را دور میریزند و مایهیِ همهیِ بدبختیها و تباهیها نیز همین کارها و خواستههایِ فزونخواهانهیِ ایشان است.
زنان نیز مانند همیشه فرشته پنگاشته شدهاند, آنهم بشیوهیِ بامزهای بیکار و بی آماج; همگی شان دورادور دارند به همهیِ
رویدادهایِ پیرامون مینگرند و مانند همیشه کوچکترین کُنشی (و پس گناهی) در هیچ چیز ندارند, تنها چیزیکه این "زنهای بیچاره"
میخواهند آسایش و آرامش است, ولی تنها چیزیکه این مردان دیوسرشت میخواهند, رهانیدن بردگان و بهرهدهان از یوغ ستمگری و بهرهکشی است!
پارسیگر
اندیشیدن، فرهنگ کوچک سنجشگرانهاندیشی/ نایجل واربرتن, ترجمه محمد مهدی خسروانی
برای بالا بردن مهارت تفکر انتقادی کتاب خوبی هست, یک ویژگی خوب کتاب اینه که به جز شرح مغالطه ها, درباره ی عوامل روانشناختی که مانع از اندیشیدن درست میشه هم توضیحات خوبی داره
این کتاب هم مثل دیگر کتاب های واربرتن نثر ساده و روانی داره
پ ن : چرا این تاپیک اینقدر بی رونق هست؟
خیلی کار خوبیه که کتاب های خوب و مفیدی که خوندین رو برای بقیه هم معرفی کنید, چون گاهی کتابی رو می خونم و بعد می فهمم کاری جز هدر دادن وقت نبوده !
اگر شما کتاب هایی رو که خوندنش رو مفید می دونید اینجا معرفی کنید, از هدر رفتن وقت دیگران جلوگیری می کنید !
khayyam نوشته: پ ن : چرا این تاپیک اینقدر بی رونق هست؟
این جُستار هم هست, شاید بهتر باشد یکی شوند: خطی از کتاب ها - برگ 4