دوستانی که خداباور هستند یا دوستانی که پیشتر خداباور بودهاند، میتواند گیرا باشد که بگوییم
هر یک زمانیکه به خدا میاندیشیم چه چیزی به ذهنمان میاید، یا "تصویر ذهنی" ما از خدا یا پروردگار جهان چیست.
زمان بچگی خدا رو به شکل یه چیزی تو مایه های پیرمرد خنزرپنزری توی بوف کور صادق هدایت میدیدم. مخصوصا سایه ش رو دیوار. بزرگتر که شدم تصویرش بهم ریخت ، گاهی وقتا شکل خورشید با هیبت مردانه. گاهی وقتا هم یه چیزی شبیه نور لامپ ، ولی همیشه هیبت مردانه باهاش بود. البته بعضی وقتا هم به شکل موجودی نامرئی ولی بازم با هیبت مردانه.
من تصویری ازش تو ذهنم نبود...میگفتن نمیشه درکش کرد و این داستانا و منم فقط فکر میکردم هر چی گفته رو باید گوش کنم و گرنه میرم جهنم !! یعنی همش ترس بود و ترس....
اتفاقا من آنچنان ازش نمیترسیدم. همیشه حس میکردم خدا ارادت و توجه خاصی نسبت بهم داره و از من خیلی خوشش میاد. :D
من یک چیزی متغییر بین آسمان آبی و خورشید در ذهنم بود
میگم تو ذهنم بود یک تاپیک درباره زندگی در جهان پساتئیستی (جهان پس از خداباوری) بزنم بعد اینو دیدم بنظرم اومد اینجا هم خوبه برای این بحث،تئیسم با اینکه تفکر بیخودیه یا بهتره بگیم بود، ولی طولانی مدت بر ذهن انسانها حاکم بوده و در مورد اثرات و راه حل برای دشواری های تغییرات بعد از خداباوری بنظرم خیلی خوبه دوستان نظری دارند بگند.
یک مساله مهم بنظرم معنا و اخلاق هست در این جهان.
در کودکی: پیرمردی مهربان و پرقدرت که بر صندلی شاهانه ای در آسمان ها نشسته و زمین را می نگرد(زیرا در آن هنگام عکس زیوس خدای یونانیان را در کتابی دیده بودم)
پیش از بی باور شدنم: موجودی مبهم و پرقدرت که باید تا جای ممکن راضی و خشنود از خود نگه می داشتمش.
اکنون: کاریکاتوری ذهنی که مایه سرگرمیست.
Anarchy نوشته: میگفتن نمیشه درکش کرد و این داستانا و منم فقط فکر میکردم هر چی گفته رو باید گوش کنم و گرنه میرم جهنم !! یعنی همش ترس بود و ترس....
همین یکی از جرقه های بی باوری من شد؛ هر چه مذهبیون بیشتر مرا از خدا و اندیشیدن در موردش نهی می کردند، من هم بیشتر به چرند بودن او پی می بردم!:e057:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
البته من خود را هنوز بی خدا به معنای کامل آن نمی دانم.
Rationalism Ideology نوشته: البته من خود را هنوز بی خدا به معنای کامل آن نمی دانم.
معنای کاملش مگه چی هست؟
Anarchy نوشته: معنای کاملش مگه چی هست؟
از دیدِ خودم گفتم؛ آنارشی جان!
من در حال حاضر و در این مورد، بیشتر خودم را چیزی میان بی خدایی و ندانم گرایی می بینم تا بی خدای کامل.
اما من هنوز بی خدا نیستم یعنی هنوز باور دارم
پس ما چطور به وجود آمدیم این خلقت این دنیا به دست که بود؟
یا اینکه اگر واقعا بهشت و جهنمی وجود نداره پس این سیاست مداران زور گو و این آخوندهای آدمکش چطور تاوان پس خواهند داد تا حالا که نه تنها چیزیشون نشده بلکه در ناز و نعمت و با کمال خونسردی دارن زندگیشون و می کنند اگر می گویید به سزای اعمالش خواهد رسید پس کی مگه جنتی چند سال دیگه می خواد عمر کنه
اگر واقعا جهمنی نیست این عادلانه نیست که یه عده تو این دنیا ادم بکشند و زور بگند و ملت بی گناه و اذیت کنند و مال مردم رو بخورند و بعدش هم با خیال راحت به زندگیشون ادامه بدهندتا عمرشون تموم بشه