دفترچه

نسخه‌ی کامل: احمد کسروی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[ATTACH=CONFIG]794[/ATTACH]

حادثهء قتل کسروی‌ (ماهنامهء سخن،دورهء سوم،شمارهء 1،فروردین 1325)

یکی از فجیع‌ترین حوادثی که در ایام اخیر اتفاق افتاد قتل مرحوم احمد کسروی در کاخ دادگستری است.شرح فاجعه را اکثر روزنامه‌ها نوشته‌اند و خلاصهء آن این است که مرحوم احمد کسروی را با منشی او حدادپور درحالی‌که‌ برای تحقیقات از طرف مستنطق احضار شده بود در کاخ دادگستری به وضعی‌ مدهش به قتل رسانیدند و قاتلان او که در اثر زد و خورد مجروح شده بودند آزادانه و با فراغ‌خاطر از کاخ بیرون آمده فرار کردند و فقط وقتی که برای بستن‌ زخم خود به بیمارستان رجوع کرده بودند دو تن از اینان دستگیر شدند و یکی‌ دیگر نیز بعد توقیف شد.

اما مرحوم سید احمد کسروی که به این طرز وحشیانه در کاخ دادگستری‌ یعنی مؤسسه‌ای که جز ایجاد ایمنی غرضی از تأسیس آن نیست کشته شده است، یکی از دانشمندان این کشور بود که نظیر او بدبختانه بسیار نیست.این مرد کوشا و عمیق در تاریخ ایران و لغت فارسی صاحب تتبعات و تألیفاتی است که او را نه تنها در نظر ایرانیان دانش‌دوست بلکه نزد خاورشناسان جهان قدر و مقامی بخشیده است.

کسروی نخستین کسی بود که دربارهء زبان باستان آذربایجان به تحقیق‌ پرداخت و نتایج بزرگ به دست آورد و در رسالهء«آذری یا زبان باستان آذربایجان‌ اسناد و مدارکی را که از زبان قدیم آذربایجان به دست آورده بود منتشر کرد و «زبان آذری»را به عنوان یکی از لهجه‌های فارسی معرفی نمود.سه جلد کتاب‌ شهریاران گمنام او شامل تحقیقات عمیقی است که دربارهء بعضی از سلسله‌های‌ گمنام حکمرانان ایران کرده است و تاریخ خاندان‌های جستانیان و کنگریان و ()برگرفته از:ناصر پاکدامن،قتل کسروی،چاپ دوّم،آلمان،انتشارات فروغ،1380. صص 235-236

سالاریان و شدادیان و روادیان و جز اینها زنده کردهء اوست.مرحوم کسروی‌ چون برای تحقیقات تاریخی خود مراجعه به تواریخ و آثار ارمنی را لازم دید به‌ تحصیل این زبان همت گماشت و به این طریق اسناد و مدارک تازه‌ای دربارهء زوایای تاریک تاریخ ایران به دست آورد که تا آن‌روز مجهول مانده بود.

رسالات نام‌های شهرها و دیهای ایران نخستین تحقیق دقیق و مبتنی بر موازین‌ علمی زبانشناسی بود که توسط یکی از ایرانیان دربارهء تاریخ و جغرافیا و لغت‌ این سرزمین انجام گرفته است.تاریخچهء شیر و خورشید نیز یکی دیگر از تألیفات‌ گرانبهای این مرد محقق دانش‌پژوه است.اما ذکر همهء آثار و مؤلفات او فرصتی‌ بیشتر می‌خواهد و در حوصلهء این یادداشت کوتاه نمی‌گنجد.فقط چند عنوان از آثار فراوان او می‌توان در اینجا ذکر کرد که از آن جمله است:تاریخ مشروطیت‌ ایران،یادداشت‌هایی دربارهء تاریخ طبرستان،تاریخ آمریکا و غیره.

در سال‌های اخیر مرحوم کسروی به انتقادات اجتماعی پرداخته بود و در کتاب‌های آئین و مجلهء پیمان و روزنامهء پرچم و کتب و رسالات متعدد دیگر به‌ بحث دربارهء عقاید مذهبی و خصوصا خرافات و موهومات و تصوف و غیره‌ می‌پرداخت و با جرأت و جسارت آنچه را که خلاف نظر خود می‌یافت انتقاد می‌کرد.این انتقادات جسورانه البته همچنان‌که گروهی را به پیروی و قبول عقاید او واداشت جمعی را نیز با وی دشمن ساخت و بارها او را تهدید کردند و حتی‌ سال گذشته به قصد جانش کوشیدند و آن مرد دلیر از بیان عقاید خود دست‌ برنداشت تا عاقبت جان خود را در سر این کار گذاشت.

ما با بسیاری از عقاید اخیر او موافق نبودیم و در صفحات مجلهء سخن گاهی‌ از رد و ابطال عقاید او دربارهء شعر و شاعری و قواعد لغت فارسی و اختراع‌ قواعد جدید صرف و نحوی که بر قیاس مبتنی بود و در نظر ما نادرست‌ می‌نمود خودداری نکردیم.در قسمت انتقاداتی که به مذاهب می‌کرد نیز با نحوهء استدلال او که گاهی مبتنی بر اصول علمی نبود موافقت نداشتیم.اما در هر حال‌ هر ایرانی دانش‌دوست ناگزیر بود که به آثار دقیق و محققانهء تاریخی کسروی به‌ نظر احترام بنگرد و قدر خدمات آن دانشمند را بشناسد.

قتل کسروی به آن وضع فجیع یکی از لکه‌های ننگی است که به دامان اجتماع‌ ما افتاده است و ایرانیان را در نظر جهانیان بدنام می‌کند زیرا مردی چنین‌ دانشمند و پاکدامن را به جرم اظهار عقیده‌ای که مخالف رأی عموم است به این‌ طریق کشتن نشانهء توحش است.
روزی که مجسمه ای از کسروی در یکی از میدانهای این مرز و بوم برافراشته شود روز آزادی واقعی ایران است.
محمد رضا قانون‌پرور*

پاکدینی در آراء کسروی: نگرشی عقلائی به دین


با خواندن یکی از نوشته‌های جدلی کسروی خواننده اغلب چنان مجذوب و مرعوب آراء و باورهای مکرّرش می‌شود که حتّی اگر با زبان و واژگان بکر و مختص وی نیز ناآشنا باشد هنگامی که به نوشتهء دیگری از او می‌پردازد پی‌ بردن به بنیان استدلال و منطقش را دشوار نمی‌یابد.نوشته‌های گوناگون‌ کسروی معرّف ذهنی است که بر جهان صادقانه و خردمندانه و بی‌واسطه‌ می‌نگرد.چنین نگرشی به ویژه در مورد دیدگاه او نسبت به دین،به‌طور کلّی،و در انتقادات او از فرقه‌ها و آئین‌های اسلامی آشکار است.وی دین را«آئین‌ زندگی»می‌پندارد؛آئینی مرکب از مجموعه‌ای از قوانین،مقررات و تعلیمات که بر پایهء آن انسان به دانشی دست می‌یابد که در پرتو آن بتواند خردمندانه و بی‌پیرایه زندگی کند،دیگر اعضای اجتماع را یاری دهد و در پیش بردن جامعه‌ به سوی رفاه و نیکبختی نقشی ایفا کند.کسروی دین را در ورجاوند بنیاد چنین‌ تعریف می‌کند:

(*)استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آستین تکزاس.

دین آنست که مردمان،جهان و آیین آن را نیک شناسند،و آمیغ‌های زندگی را دریابند،و گوهر آدمی‌گری را بدانند،و زندگی از راه خرد کنند؛

آنست که هر چیزی را:از پیشه و داد و سند و بازرگانی و کشاورزی و افزارسازی‌ و زناشویی و زیست توده‌ای و سررشته‌داری و مانندهء این‌ها-به معنی راستش‌ شناسند،و به معنی راستش به کار بندند؛

آنست که به آراستن جهان کوشند و تا بتوانند آن را از بدی‌ها بپیرایند؛

آنست که روان‌ها نیرومند،و جان‌ها در زیر دست،و زندگی از روی روان و خواهاک‌های آن باشد؛

آنست که هرکسی در خواهاک‌ها و کناک‌های خود در بند آسایش همگان باشد؛

آنست که آدمیان از آفریدگار و خواست او ناآگاه نمانند و پی خواست‌های‌ بی‌ارج خود را نگیرند.1


به این اعتبار،کسروی ضمن تمیز دادن بین پیامبران دروغین و راستین،تفاوتی‌ بین رسالت پیامبران نمی‌بیند.افزون بر این،چنین استدلال می‌کند که دین‌های‌ گوناگون در طول سده‌ها با باورها و خرافه‌های زیانبار چنان آلوده شده‌اند که‌ بیشتر از آن‌که راهنمای پیروان خود برای زندگی درست و نیک باشند آنان را به بیراهه می‌کشند.در پرتو همین اعتقاد است که کسروی در بسیاری از نوشته‌ها و گفتارهای خود می‌کوشد تا مریدان و هم میهنانش را با آنچه‌ آلودگی‌های ادیان می‌نامد آشنا سازد.در واقع،این روشنگری هدف اصلی‌ نوشته‌های محبوب و بجث‌انگیز او،از جمله در پیرامون اسلام،بخوانند و داوری‌ کنند،یا شیعه‌گری،و صوفی‌گری است.2

«خرد»را باید از مفاهیم اصلی در تعریف کسروی از دین شمرد.در باور او دین باید با خرد سازگار باشد و انسان باید برپایهء قوای عقلانی خود به دین‌ روی آورد و نه براساس ایمان کور.در این‌جا اشاره به این نکته بجاست که یکی‌ از ایرادات اصلی او بر تشیّع دامنهء رواج خرافات،مانند اعتقاد به مهدی و امام‌ غایب،در این مذهب بود.وی چنین باورهائی را،از آن جمله اعتقاد به این‌که‌ انسانی بتواند عمری به درازای بیش از هزار سال داشته باشد،خلاف خرد و منافی با نظم عقلائی و طبیعی جهان می‌دانست.در واقع،او معتقد به سازگاری‌ دین و دانش بود،چه هدف این هردو را یافتن حقیقت و بهتر کردن زندگی بشر در جهان می‌شمرد:

دین و دانش هریک از راهی جدا برای رسیدن به هدف یکسان بهره می‌جوید. هر دو حقیقت را هویدا می‌کنند و مردمان را برای سامان بخشیدن به زندگی خود یاری می‌دهند.دین باید هر آن‌چه دانش عرضه می‌کند بپذیرد مگر آنچه‌ در قلمرو دین است و یا آن‌چه در آن به راه خطا رفته است.در این صورت کار دین است که خطا را به درستی اصلاح کند.3

در نگرشی کسروی به دین مقولاتی چون خدا،وحی،و پیامبری بیشتر از آن‌که‌ جنبهء فراطبیعی داشته باشند بار و معنائی طبیعی و جهانی دارند.وی برای خدا واژهء آفریننده یا آفریدگار را به کار می‌برد و برای اثبات این باور که جهان‌ نمی‌توانست به خودی خود پدیدار شود استدلال می‌کند که:

چنین انگارید که شما در بیابانی راه می‌پیمایید،و ناگهان بر سر راه بنیادی‌ می‌بینید:سرابی برای آسودن،آب پاکیزه،روشنایی برای شب،جا برای ستوران-آیا نه آنست که سنجید و اندشید و این دریابید که مرد نیکوکاری آنرا پدید آورده و آسایش رهگذران را خواسته؟...نه آنست که این را باور کنید و پندار دیگری‌ بخود راه ندهید؟...نه آنست که چون بازگشتید آنرا بدیگران باز گویید و اگر شنونده‌ای گفت:"باشد که بخود پیدا شده،یا از نخست همچنان می‌بوده،"او را نادان شمارید؟...نه آنست که تا زنده‌اید از باور خود باز نگردید؟...

همین داستانست درباره آفرینش و آفریدگار:جهانیست آراسته،نیازاک‌ها در آن بسیجیده،آفریدگان پیاپی می‌آیند و می‌زیند و می‌روند.آیا نه آنست که باید گفت:آفریدگاری آن را پدید آورده،و همین آمدن و زیستن و رفتن آفریدگان را خواسته؟...آیا جز این،باور دیگری توان داشت؟4

کسروی آفریدگار را پدیده‌ای طبیعی و عقلائی می‌شمرد.با این‌همه،به نظر نمی‌رسد که حتّی آفریدگار جهان نیز در نظام اعتقادی وی عنصری اساسی‌ باشد.در دید او اعتقاد به وجود آفریدگار امری عقلائی و سازگار با خرد بشری است،امّا تلاش برای یافتن پاسخ به پرسش‌هائی چون آفریدگار کیست و چیست و خود از کجا آمده بیهوده است و سبب اتلاف وقت.

از همین‌رو کسروی واژهء فرهش را به جای واژهء وحی،که معنائی‌ گسترده‌تر دارد،به کار می‌برد.فرهش معرّف مفاهیمی است که کسروی از "برانگیخته‌" و "برانگیختگی‌"،در مقابل پیامبر و پیامبری،در نظر دارد.وی در واژه‌نامهء زبان پاک برانگیخته را معادل راهنما یا کسی که به راهنمائی برانگیخته‌ شده می‌شمرد.5امّا حتّی در این معنا نیز وی برای‌ "برانگیخته‌" یا "راهنما" خصلتی فراطبیعی قائل نیست و از این لحاظ تفاوتی بین او و یک دانشمند مبتکر نمی‌بیند.
{بنگرید به اندیشه های اخیر سروش در باب وحی، عجیب نیست اگر سروش آثار کسروی را خوانده باشد. کاوه}
با چنین تعریفی از پیامبر باید دید چرا کسروی منکر پیامبری‌ خود بود.به گفتهء محمد علی جزائری،کسروی در آغاز در برابر شایعهء ادعای‌ پیامبری‌اش بی‌اعتنا و ساکت ماند.امّا دیری نگذشت که-ضمن ابراز تردید در بارهء اعتقاد همگان به اعجاز پیامبران یا وجود فرشتگان-از آنان که او را متهم به‌ این ادعا می‌کردند می‌پرسید که کجا به چنین ادعائی برخورده‌اند.6وی حتّی‌ به سبب بیزاری که از القاب و عناوین داشت عنوان مصلح را نیز برای خود بر نمی‌تابید.سرانجام،امّا،هنگامی که مریدانش او را«راهنما»لقب دادند آن را با این سخنان پذیرفت:

من از لقب پیغمبر بیزارم.این واژه از آغاز نادرست بود و درک مردمان از آن‌ نادرست‌تر.اگر مرا نامی باید واژهء راهنما را برمی‌گزینم که یارانم دیری است آن‌ را به کار می‌برند.هیچ‌کس نباید مرا با عنوان دیگری بنامد.7

به این ترتیب،به نظر می‌رسد که کسروی واژهء مصطلح پیغمبر را،که معادل‌ فارسی واژهء عربی‌"رسول‌"است،خوش نمی‌دانست.با این‌همه،با توجه به تعریف‌ او از"برانگیخته‌"به نظر نمی‌رسد که به انکار پیامبری خود اصراری ورزیده‌ باشد.عبد العلی دستغیب،مؤلف یکی از معدود بررسی‌های گسترده دربارهء کسروی،باورهای کسروی و نیز دیدی که از نقش خویش داشت چنین خلاصه‌ می‌کند:

چکیدهء سخن کسروی در این است که مادی‌گری و خداناشناسی از سوئی و باورهای بی‌بنیاد کیشی از سوئی‌"دین‌"را در خطر افکنده‌اند،پس راهنمائی لازم‌ است که راستی‌ها را روشن و بدآموزی‌های کهنه و نو را آشکار و محکوم کند. اکنون این پرسش پیش می‌آید که این راهنما کیست؟پاسخ احمد کسروی:این‌ راهنما منم.(2)او می‌گوید راه تازه‌ای در جهان گشوده است و چه زیانی دارد که این بار هم غربیان پیروی از شرقیان نمایند؟(3)پس باید بنیادهای دین را زنده کرد،و مردم را به سوی خداشناسی راهنمائی کرد.8

دستغیب،با همهء ارجی که برای آراء و اهداف کسروی قائل است،بر تضادی که‌ بین دو سخن او در مورد تکذیب یا تأیید ادعای پیامبری‌اش مشهود است‌ اشاره‌ای دقیق دارد.کسروی،از سوئی،انکار می‌کند که دعوی پیامبری کرده و دینی نو بنیاد نهاده و،از سوی دیگر،به صراحت پاک دینی را به عنوان کیشی نو عرضه می‌کند.به عنوان نمونه،در فصل پایانی کتاب دربارهء اسلام با عنوان‌ «پاک دینی و اسلام»پس از این ادعا که اسلام در بنیاد با پاک‌دینی یکی است، در مورد ضرورت آوردن دینی نو چنین استدلال می‌کند:

در این‌جا نکته ارج‌دار دیگری هست،و آن این‌که دینی چون از میان دین دیگری‌ برمی‌خیزد باید دنباله آنرا گیرد.بدینسان که آن دین را به گوهرش بازگرداند و استواری بنیاد آنرا به مردمان بازنماید و آنگاه راه خود را آغازد و کاری که‌ می‌خواهد به انجام رساند.9

در جای دیگر همین اثر،با اشاره به این واقعیت که اسلام نیز پدیده‌ای مشابه بود می‌نویسد:

آن دین چون در میان عرب پدید آمد و در عربستان از دیر زمان گروهی به نام‌ "حنفاء"خداشناس و خداپرست می‌بودند و"تحنّف‌"خود دینی در میان عرب‌ شمرده می‌شد،بنیادگزار اسلام در گام‌های نخست به یاد آن می‌پرداخت و عرب را به پیروی از آن می‌خواند،و چون این کار،اکرد،اسلام را به روی آن‌ بنیاد گذاشت.

درباره پاکدینی همان کرده شده،پاکدینی دنباله اسلام است و پایه‌هایش‌ جز بنیاد آن دین نمی‌باشد.پاکدینی در زمان دیگری پدید آمده و از این‌باره‌ با اسلام جداست.ولی بنیادش همان خواست‌های ششگانه است که اسلام و دیگر دین‌ها را بوده است.جدایی میانه اسلام و پاکدینی به همان اندازه است‌ که جدایی میانه اسلام و"تحنّف‌"را بوده است.10

کسروی این فصل،و در واقع کتاب،را با این سخنان به پایان می‌برد:

در این‌جا سخن پایان می‌یابد و بار دیگر می‌نویسم:پاکدینی جانشین اسلام است، دنباله آنست،در گوهر و بنیاد جدایی در میانه نمی‌باشد.جدایی در راه و برخی‌ پایه‌گزاری‌هاست،و این بایستی باشد،خواست خدا چنین می‌بوده،آیین او این می‌باشد.11

امّا آنچه کسروی به تبلیغ و دفاعش برخاسته به نظر نمی‌رسد دین به معنای‌ سنّتی و متعارفش باشد.اعتقاد به پرستش و به جهان فراطبیعی نقشی اساسی‌ در پاک‌دینی ندارد.آنچه او آئین‌های بیهوده و باورها و رفتارهای خرافی و زیان‌بار می‌پنداشت به آموزه‌هایش راه نیافته است.به این ترتیب،می‌توان‌ «پاک‌دینی»را«دین عرفی»و یا به تعبیر اصغر فتحی«دین مدنی»دانست؛12دینی‌ معطوف به ایجاد جوامع انسانی برپایهء احکام خرد و با اعضائی که این احکام را دریافته‌اند،به آن‌ها باور دارند و در زندگی خویش از آن‌ها پیروی می‌کنند.

کسروی از طبقهء روحانی به‌طور عام و از رهبران شیعی بخصوص به‌ خاطر بی‌اعتنائی آنان به مسائل جامعه و شکست آنان در عرصهء سیاسی و اجتماعی خرده می‌گیرد.در واقع،او در موارد بسیار روحانیان ایران را که‌ حکومت عرفی را غاصب می‌شمارند به چالش می‌طلبد و برای گرفتن زمام امور به میدان می‌خواند بی‌آن‌که آنان را قادر به چنین کاری بداند.با انتقاد از رهبران سیاسی ایران نیز،که به اعتقاد او در مجموع خودرأی و مستبداند،به دفاع‌ از دموکراسی یا«سررشته‌داری توده»به عنوان نظام سیاسی ایده‌آل برمی‌خیزد. طرفه این‌که با پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار حکومت اسلامی در ایران‌ روحانیان سرانجام به چالش کسروی پاسخی مثبت دادند.

چندی است که بحث دربارهء سازگاری یا ناسازگاری اسلام با دموکراسی‌ در ایران بالا گرفته.در سال‌های اخیر و در قالب این بحث هواداران نظریهء دموکراسی دینی-که خود جمع اضداد است-نیز به شهرتی گذرا دست یافتند. امّا،این‌گونه دموکراسی هنوز تعریفی دقیق و روشن نیافته است و ازاین‌رو مقایسهء آن با مفاهیمی که کسروی در این زمینه به میان آورده بود مفیدفایده‌ای‌ نمی‌تواند شود.با این‌همه،در نوشته‌های کسروی به آسانی می‌توان به برخی‌ شباهت‌ها بین آنچه وی«سررشته‌داری توده»می‌نامد و آنچه امروز«دموکراسی دینی» لقب یافته،پی برد.درست است که او به شدّت به آن گروه از رهبران شیعه که‌ مدعی ولایت و رهبری جامعه بودند خرده می‌گرفت و از همین‌رو به احتمال قوی‌ با ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی نیز به مخالفت برمی‌خاست.امّا،برپایهء آراء متباینش در باب«دموکراسی»از سوئی،و دربارهء نظام اجتماعی،از سوی‌ دیگر،می‌توان به این نتیجه رسید که«مذهب مدنی»او واجد بسیاری‌ از ویژگی‌های نظام دین‌سالار کنونی ایران است.اعتقاد او به نابرابری زنان و مردان،و هواداری‌اش از کتاب‌سوزی و باروهایش در باب شاعران و نویسندگان‌ «هجوپرداز»و ضرورت تأدیب و کیفر آنان را می‌توان از زمرهء این‌گونه ویژگی‌های‌ مشترک دانست.13

پانوشت‌ها:

(1).احمد کسروی،ورجاوند بنیاد،چاپ سوم،تهران،چاپخانه برادران علمی،1340 ص 70.

(2).احمد کسروی.در پیرامون اسلام.تهران،پیمان،1322،-،شیعیگری،تهران، چاپخانه پیمان،1322.

(3).احمد کسروی،خدا با ماست،تهران،1343،پشت جلد،نقل به مضمون.

(4).احمد کسروی،ورجاوند بنیاد،ص 8.

(5).احمد کسروی،زبان پاک،تهران،1322.

(6).

(7).هفته‌نامه پرچم،شماره 4،آوریل 18،1944،ص،7

(8).عبد العلی دستغیب،نقد آثار احمد کسروی،تهران،انتشارات پاوند،1357،ص 160.

(9).احمد کسروی،در پیرامون اسلام،صص 84 و 85..

(10).همان،ص 85.

(11).همان،ص 94.

(12)..
(13)برخی از این آراء عبارت‌اند از:«هر پسری 16 ساله زن تواند گرفت و 25 ساله‌ باید گرفت.»(خواهران دختران ما،بتزدا(مریلند)کتابفروشی ایران،1994،ص 51)«باید زناشویی ناچاری باشد که مردی که به سال زناشویی رسیده زن گیرد،وگرنه بزهکار شناخته‌ گردد و کیفر بیند.»(همان،ص 34) «خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای‌ کارهایی...نمایندگی در پارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و این‌گونه‌ چیزها کار زن‌ها نیست،به دو شوند:یکی آنکه اینها به دوراندیشی و رازداری و خونسردی‌ و تاب و شکیبا بسیار نیازمند است و اینها در زن‌ها کم است.زن‌ها چنان‌که از ساختمان‌ تنی نازک و زود رنجند درسهش‌ها نیز چنان می‌باشند.دیگر آنکه اینها با خانه‌داری و بچه‌پروری که بایاهای ارجدارتر زن‌هاست نتواند ساخت.زنی که هردو سال و سه سال‌ یکبار بارور خواهد شد و بچه خواهد آورد چه سازش دارد که داور دادگاه یا نماینده پارلمان‌ یا وزیر کابینه باشد؟آنگاه درآمدن در سیاست و کوشش در راه نمایندگی از زنان آنان را به‌ آمیزش‌ها خواهد کشانید و چه بسا ناستودگی‌ها که رخ خواهد نمود.اگر این در را باز نماییم زنان خودآرا و خودنما میدان خواهند یافت.رویهمرفته کاری ناپسندیده است.زنان زود توانند فریفت و زود توانند فریفته گردند.پای ایشان از کارهای کشورداری هرچه دورتر بهتر.»(همان،صص 35-36)«باید کشنده را کشت.با این کشتن از کشتن‌های بسیار جلو توان گرفت...همچنان کسی که با توده خود ناراستی و بدخواهی کرده باید او را کشت.
قکسی که با پسری به کاری زشت برخاسته،باید او را کشت.به بدآموز و گمراه‌گردان،و همچنان به فالگیر و جادوگر و هرکسی که لاف از کارهای نبودنی می‌زند،باید کهرایید،که‌ اگر بازنگشتند باید کشت.به چامه‌گویی که به هجو پرداخته و به نویسنده‌ای که دشنام‌ نوشته و به نگارنده‌ای که کسی را به حالی زشت نگاشته،باید کیفرهای سختی داد و در بار دوم کشت.باید به دشنام‌گو کیفری سخت داد.باید دروغ و دغل را از هرگونه که باشد و در هر کاری که باشد بزه شناخت،و بی‌کیفر نگزاشت.»(احمد کسروی،ورجاوند بنیاد،ص 200)
{این مقاله در سال 1381 در ایران به چاپ رسیده است!}