دفترچه

نسخه‌ی کامل: داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز، شاید افسانه ای بیش...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
گرفته شده از: هفت کشور

داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز، شاید افسانه ای بیش نیست.


برخی از پژوهشگران بر این باورند که پیامبر اسلام نامه ای به هیچ یک از پادشاهان ننوشته است و آنچه در تاریخ نوشته اند ساخته ی دست خلفا برای توجیه حملاتشان به نواحی گوناگون است. آنها برای صحبتشان دلایل گوناگون می آورند که البته مورد بحث ما نیست.

[عکس: 3.png]صحبت ما فقط درباره ی ایران و خسرو پرویز است
همه ی ما داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز را شنیده ایم و شاید در نظر بسیاری از ما این رویداد، یک حقیقت تاریخی فرض شود اما باید پذیرفت که در این داستان ابهامات زیادی وجود دارد و حتی برخی از مورخین رویداد دیگری را نقل کرده اند.

گرچه عده ای بر این باورند که نامه پیامبر به خسروپرویز هنوز هم صحیح و سالم، موجود و در دسترس است؛ و با توجه به همین موضوع داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز را رد می کنند. اما این موضوع هم با ابهامات زیادی روبروست و به طور قاطع نمی توان آن را پذیرفت. در این نوشتار از روی شواهد و قراین تاریخی به بررسی این موضوع می پردازیم.




آنچه مشهور است...

در بسیاری از کتاب ها و مقاله ها با استناد به منابعی مانند طبری این داستان را نقل می کنند :

در سال ششم یا هفتم هجری، پیامبر اسلام(ص) ضمن نامه ای خطاب به خسروپرویز، وی را به دین اسلام فرا خواند.(متن نامه در ادامه مطالب )
چون نامه ی پیامبر را بر خسرو خواندند، خشم او را فرا گرفت که به چه جرأتی پیامبر نام خود را قبل از نام شاهنشاه ایران آورده لذا خسرو پرویز نامه را پاره کرد و به فرماندار یمن- به نام «باذان» - که از دست نشاندگان حکومت ساسانی بود نوشت: به من گزارش رسیده مردی از قریش در مکه مدعی نبوت است. دو نفر از افسران ارشد خود را به سوی او اعزام کن تا از احوال وی پرس و جو کرده ، او را دستگیر کنند و برای من بفرستند.

شاید چندین و چند بار با چنین مواردی در کتاب های تاریخی آموزش و پروش و همچنین کتاب های دروس عمومی دانشگاه ها مواجه شده باشیم؛ اما به راستی این گونه بوده است؟!




کلیات داستان
اگر از جزئیات این داستان صرف نظر کنیم و به کلیات این داستان در گفته تمام مورخانی که این داستان را نقل کرده اند نگاهی بیندازیم، سه مرحله در این رویداد مورد توجه قرار می گیرد:
- پیامبر اسلام به خسرو پرویز نامه ای فرستاد.
- دو فرستاده از جانب ایران توسط باذان(فرماندار یمن) به سوی پیامبر رهسپار شدند.

- پس از بازگشت فرستادگان از جانب پیامبر، باذان مسلمان شد و دیگر ابنای پارسی مقیم یمن نیز با وی مسلمان شدند.

باید توجه داشت که یمن در آن روزگار جزء اراضی ایران ساسانی محسوب می شد.




جزئیات داستان

داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز را مورخانی مانند طبری(سده های ٣ و ۴ ه.ق)، ابن بلخی(سده 6 ه.ق)، ابن اثیر(سده های ۶ و ٧ ه.ق)، و... نقل کرده اند.
نامه پیامبر را غالباً، این چنین روایت کرده اند :

بسم الله الرحمن الرحیممن محمد رسول الله الى کسرى عظیم الفارس. سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوک بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس کافة لانذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیک. به نام خداوند بخشنده و مهرباناز محمد(ص) پیامبر خدا به پادشاه بزرگ ایران. درود بر آنکس که از راه راست پیروی کند و به خداوند و رسول او ایمان آورد و گواهی دهد که خدایی بجز خدای یگانه و بی شریک وجود ندارد و محمد(ص) بنده و رسول اوست. من ترا به پذیرفتن دین خدا عز و جل فرامیخوانم٬ زیرا فرستاده او بر همه جهانیانم تا پیام او را بر همه کافران ابلاغ کنم. پس ایمان آور تا رستگار شوی٬ و اگر چنین نکنی گناه مردم مجوس بر تو باد!»
[البته در برخی منابع با تغییرات کوچکی همراه است]
جزئیات این داستان در تاریخ طبری نسبت به منابعی مانند فارسنامه ابن بلخی و تاریخ کامل ابن اثیر کمتر است؛ در حالی که طبری نسبت به منابع دیگر کهن تر می باشد.
به طور مثال دلیل خسرو پرویز برای پاره کردن نامه، در تاریخ طبری نقل نشده و تنها گفته شده است: و خسرو نامه پیمبر را بدرید - تاریخ طبری، جلد سوم، ص ١١۴٢
اما در فارسنامه دلیل پاره کردن نامه و همچنین پرخاش خسرو به فرستاده پیامبر نقل می شود : پرویز خشم گرفت بر فرستاده ی پیغمبر علیه السلام و نامه بدرید و گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت - فارسنامه ابن بلخی، ص ١٠۶

طبری در ادامه می نویسد: پس از آن خسرو به باذان فرمانروای یمن نوشت که دو مرد دلیر به نزد این مرد حجازی فرست که او را سوی من آرند. - تاریخ طبری، جلد سوم، ص ١١۴٢

می گویند که آن دو شخص نزد پیامبر رفتند و پیامبر آنان را به اسلام خواند. و پیامبر با توجه به وحی الهی که به ایشان رسید، پیش بینی مرگ خسرو را کردند و در نتیجه فرستادگان موضوع را به باذان گفتند و باذان با تحقق این پیش بینی به اسلام گروید. تاریخ طبری، جلد سوم، ص ١١۴٣




بررسی ابهامات
همان طور که می بینید اگر کلیات داستان را جدا از جزئیات آن بررسی کنیم، چیز دیگری حس می شود اما علاوه بر اینکه مورخان نظر یکسانی به این جزئیات ندارند؛ اگر جزئیات گفته شده را دقیق تر بررسی کنیم ابهاماتی بوجود می آید.

تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی(سده های ٣ و ۴ ه.ق)، کهن ترین منابعی هستند که از نامه ی پیامبر به خسرو پرویز سخن گفته اند.
جالب آنکه یعقوبی موضوع دیگری هم در این باره نوشته است. وی از جواب خسرو پرویز به پیامبر سخن گفته است : و خسرو [در جواب نامه پیامبر] بدو نامه ای نگاشت و آن را در میان دو پاره حریر نهاد و در میان آن دو، مُشکی گذاشت. چون فرستاده آن را به پیامبر داد، [پیامبر] آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یاران خویش هم داد و گفت: «ما را در این حریر نیازی نه و از پوشاک ما نیست، باید البته به دین من درآیی یا خودم و یارانم به سرت خواهیم آمد و امر خدا از آن شتابنده تر است، اما نامه ات، پس من از خودت به آن داناترم و در آن چنین و چنان است» و آن را نگشود و نخواند و فرستاده نزد خسرو باز گشت - تاریخ یعقوبی، ص ۴۴٣

به هر حال در بسیاری از منابع مانند مسعودی، طبری، بلعمی، ابن بلخی، ابن اثیر و ابن خلدون چنین آمده که پس از نامه پیامبر به خسرو پرویز، خسرو به باذان دستور داد دو نفر نماینده به مدینه بفرستد (یا خود از مداین فرستاد) تا پیامبر را نزد وی آورند(یا ارسال دارند). آیا به راستی فرستادن تنها دو شخص برای دستگیر کردن شخصی در یک سرزمین دیگر عاقلانه است ؟!

برخی از مواردی که درباره رفتار دو فرستاده و واکنش پیامبر در برابر آنها نوشته اند به هیچ وجه با قضیه دستگیری پیامبر همخوانی ندارد، به طوری که صحبت های جالبی درباره چگونگی پیرایش صورت به میان می آید: هنگامی که آن دو تن به نزد پیمبر آمدند، ریش خود را تراشیده بودند و سبیل گذاشته بودند. و پیمبر دیدن آنها را خوش نداشت و سوی آنها نگریست و گفت: «کی گفته که چنین کنید؟»

گفتند: «پروردگار ما چنین گفته» مقصودشان خسرو بود. پیغمبر گفت: ولی پروردگار من گفته است که ریش بگذارم و سبیل بتراشم - تاریخ طبری، جلد سوم، ص ١١۴٣


این ها ابهاماتی بود که از بررسی منابعی که این داستان را نقل کرده اند بدست می آیند. حال اگر به منابع دیگری که شرایط شاهنشاهی ساسانی را نقل کرده اند توجه کنیم؛ ابهامات دیگری هم بوجود می آیند.
تمام اطلاعاتی که از منابع مختلف تاریخی (ایرانی، بیزانسی، ارمنی، گرجی، سریانی، مصری و ...) درباره تشریفات دربار تیسفون به ما رسیده اند، حاکی از آنند که این تشریفات سنگین ترین نمونه نوع خود در همه جهان باستان بوده است، و از جمله خود این تشریفات نیز پیچیده ترینشان تشریفات مربوط به باریابی کسان به نزد شاهنشاهان ساسانی مخصوصاً دوران خسرو پرویز بوده که گذشتن از یک هفت خوان واقعی رستم را برای آنان ایجاب میکرده است، بطوریکه حتی پادشاهان درجه دوم نیز اجازه چنین باریابی را جز با حفظ این مراسم نداشته اند، و در اینصورت نیز هیچیک از آنان نمی توانسته اند از فاصله معینی به شاه نزدیکتر شوند. (در این باره میتوان بررسی جامعی را در ایران در دوران ساسانیان Arthur Christensen یافت که در آن از دیگر مورخان غربی نیز که در این زمینه گزارشهایی داده اند نقل قولهای متعدد شده است.)
در چنین شرایطی تصور اینکه یک عرب گمنام از بیابان حجاز، به نمایندگی از جانب یک عرب دیگر که شاید برای دربار ساسانی به همان اندازه خود او گمنام بوده است، در دربار حاضر شود و مستقیماً نامه را به خسرو پرویز بدهد!!! کمی سخت می آید.

برخی می گویند، پیش بینی های موبدان زرتشتی هم در زمان انوشیروان – که مصادف با ولادت با سعادت حضرت محمد (ص) بود – و هم در زمان خسرو پرویز- که هم زمان با بعثت نبی خدا بود - امکان ورود این نماینده ی عرب را به دربار ساسانی می دهد.
بسیار عالی این حرف سنجیده و قابل قبولی است. اما آیا به راستی کسی که اینچنین به پیش بینی پیامبر بودن یک نفر معتقد می شود و تشریفات مهم را برای این موضوع نادیده می گیرد؛ بدین گونه با نامه ی آن شخص برخورد می کند؟! این هم کمی غیر منطقی به نظر می آید و یک تناقض است.

ممکن است به ذهن آید که باذان با تدبیر خودش و بر خلاف نظر خسرو کارهای خود را انجام داده است. باید بررسی کرد که آیا باذان ریسک نافرمانی از شاه شاهان را می پذیرد یا خیر؟! به هر حال باذان مسئول اجرای دستوراتی است که از شاهنشاه ساسانی به وی می رسد و در صورت نافرمانی باید پاسخ گو باشد.
این احتمال هم وجود دارد که خسرو پرویز پیگیری این موضوع را به باذان سپرده باشد و در این باره به وی اختیار تام داده باشد.

باید توجه داشت که در شاهنامه که به نظر می رسد فردوسی از منابع ایرانی و گفته های دهقانان بهره برده است، اثری از چنین نامه ای نیست و به هیچ وجه داستان پاره کردن نامه پیامبر در شاهنامه نقل نشده است و این مورد هم به ابهامات این داستان می افزاید.
در آخر باید پرسید که چرا داستان پاره کردن نامه توسط خسرو پرویز تا این حد مورد توجه قرار گرفته و همه گیر شده است؛ اما مسلمان شدن باذان -که تقریبا تمام مورخانی که از پاره شدن نامه سخن گفته اند بدان اشاره کردند- تا این حد گمنام مانده است؟ این موضوع هم به ابهامات می افزاید.




چه چیزی داستان پاره کردن نامه را باور پذیر می کند؟!
با خواندن تاریخ، چهره ای که از خسرو پرویز ترسیم می شود، چهره ای مغرور و خود سر است.
بنا بر روایات تاریخی، وی به کمک رومیان به سلطنت دست یافت و دربار وی از پر خرج ترین - شاید هم پر خرج ترین - دربار ساسانی بوده است. به نظر می رسد خسرو پرویز علاقه ی زیادی به کشور گشایی داشته است و در زمان وی جنگ های طولانی مدت به وقوع پیوسته است. شاهنشاهی ساسانی بعد از خسرو پرویز رو به انحطاط می رود تا جایی که ایرانیان از اعراب شکست می خورند.
این چهره ی مغرور و خود سر از خسرو پرویز در داستان هایی مانند خسرو و شیرین هم نمایان می شود.
[عکس: 4.png]
با توجه به این موارد، آنچه در ذهن و فکر مردم درباره ی خسرو پرویز مانده است، غرور و خودستایی این پادشاه است. شاید از همین رو داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط وی باور پذیر می شود و سالها به عنوان یک حقیقت تاریخی تلقی می گردد.

بن مایه ها:
محمد بن جریر طبری. ترجمه: ابوالقاسم پاینده. تاریخ طبری، تاریخ الرسل و الملوک. تهران: اساطیر، ١٣٧۵

احمد بن اسحاق یعقوبی. ترجمه: محمد ابراهیم آیتی. تاریخ یعقوبی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ١٣٧۴

ابن بلخی. به تصحیح: گای لیسترانج،رینولد الن نیکلسون. فارسنامه. تهران: اساطیر، ١٣٨۴

با سپاس از :
شاهنامه فردوسی
سایت علمی دانشجویان ایران
سایت تبیان
البته بعید هم نیست که نامه‌ای بوده باشد، مسلمانان(و همچنین مغولان و ترکان)پیش از حمله به یک کشور برای آگاهی از چند و چون و چگونگی شرایط نظامی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن سرزمین نماینده‌هایی را به عنوان تاجر و ... می‌فرستادند و بعد تصمیم می‌گرفتند که چه بکنند.
نقل قول:با خواندن تاریخ، چهره ای که از خسرو پرویز ترسیم می شود، چهره ای مغرور و خود سر است.
بنا بر روایات تاریخی، وی به کمک رومیان به سلطنت دست یافت و دربار وی از پر خرج ترین - شاید هم پر خرج ترین - دربار ساسانی بوده است. به نظر می رسد خسرو پرویز علاقه ی زیادی به کشور گشایی داشته است و در زمان وی جنگ های طولانی مدت به وقوع پیوسته است. شاهنشاهی ساسانی بعد از خسرو پرویز رو به انحطاط می رود تا جایی که ایرانیان از اعراب شکست می خورند.
این چهره ی مغرور و خود سر از خسرو پرویز در داستان هایی مانند خسرو و شیرین هم نمایان می شود.

خشم و ریشخند بر نامه‌ی سردسته‌ی دزدان عرب توسط پادشاه یک امپراتوری عظیم و قدرتمند که در توان نظامی و فرهنگی با برجسته‌ترین نظام سیاسی جهان باستان(روم)برابری می‌کرده و در برابر ابرقدرت مطلق آن جهان دست به گردن‌کشی‌ها می‌زده، نشانه‌ی «غرور و خودسری» نیست!
پیغمبر اسلام امروزه شخص معروفی است و نامش رو همه شنیده ایم. 1400 سال قبل کسی ایشان را نمیشناخته. پس دلیلی نداره پادشاه یک امپراطوری اینقدر موضوع رو جدی بگیره و آدم دنبال پیغمبر بفرسته. اصلا امکان نداره کسی حتی اون موقع ذهن خودش رو مشغول حرف های همچین آدمی بکنه. پیغمبر حتی در عربستان که به نسبت معروفیتی داشت قبل از تصرف مکه کمتر کسی برای حرف هاش اهمیتی قائل بود چه برسه به اینکه پادشاه یک کشور همسایه بخواد ایشون رو بشناسه!
حتی من امکانش رو نمیبینم که فرستاده ی پیغمبر اسلام از درب ورودی کاخ رد شده باشه. کسی پیغمبر رو نمیشناخته و اون موقع پیغمبر در اون اندازه اعتباری نداشته که حالا بخواد فرستاده ای بفرسته و سبک زندگی یک پادشاه رو اشتباه بخونه و پادشاه یک مملکت پهناور رو به اون سبک زندکی مورد نظر خودش فرابخونه.
اگر هم پیغمبر اسلام فرستاده ای رو به سمت ایران فرستاده بوده احتمالا همون جلوی درب ورودی کاخ که اعلام میکنه میخواد پادشاه رو ببینه یک نگهبان جلوش رو گرفته و با یک دست به باسن فرستنده زده و گفته خدا شفات بده ...برو پی کارت!
من برام جالبه که این تفکرات محمد دقیقا چی بوده،اگر واقعا نقشه امپراتوری جهانی در سرش داشته خیلی باهوش و آینده نگر بوده.ولی با توجه از جایی که شروع کرده این دار و دسته دزد و تروریستش رو من تو کتم نمیرود که خودش هم باور داشته میتواند جهان را بگیرد و پیامش جهانیست،حتی در زمان قدرتش در مکه.بیشتر بنظر میرسه هدفش همون حکومت بر حجاز بوده و از خوردن کفگیر ته دیگ بوده که این اعراب با ایدئولوژی تمامیتخواهانشون افتادن بجان ایران و مصر و اروپا و اسپانیا و...
Ouroboros نوشته: البته بعید هم نیست که نامه‌ای بوده باشد، مسلمانان(و همچنین مغولان و ترکان)پیش از حمله به یک کشور برای آگاهی از چند و چون و چگونگی شرایط نظامی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن سرزمین نماینده‌هایی را به عنوان تاجر و ... می‌فرستادند و بعد تصمیم می‌گرفتند که چه بکنند.

البته در متن هم گفته شد که اگر نامه ای فرستاده شده باشه بعید است فرستاده اعراب، خسرو پرویز را دیده باشد و نامه را به وی داده باشد. پاره کردن نامه هم که به نظر می رسه کلا افسانه است.
Ouroboros نوشته: خشم و ریشخند بر نامه‌ی سردسته‌ی دزدان عرب توسط پادشاه یک امپراتوری عظیم و قدرتمند که در توان نظامی و فرهنگی با برجسته‌ترین نظام سیاسی جهان باستان(روم)برابری می‌کرده و در برابر ابرقدرت مطلق آن جهان دست به گردن‌کشی‌ها می‌زده، نشانه‌ی «غرور و خودسری» نیست!

به هر حال به نظر من شاید اعراب با درست کردن این داستان چنین مواردی را می خواستند به ایرانیان نسبت دهند. مواردی مانند خشم و ریشخند خسرو پرویز و ... در صورتی که این موضوع که فرستاده عرب خسرو پرویز را دیده باشد بسیار بعید است. موضوعی که یعقوبی می گوید که خسرو پرویز پاسخ نامه رو داد اما پیامبر نامه رو باز نکرد که جای خود دارد.
Russell نوشته: من برام جالبه که این تفکرات محمد دقیقا چی بوده،اگر واقعا نقشه امپراتوری جهانی در سرش داشته خیلی باهوش و آینده نگر بوده.ولی با توجه از جایی که شروع کرده این دار و دسته دزد و تروریستش رو من تو کتم نمیرود که خودش هم باور داشته میتواند جهان را بگیرد و پیامش جهانیست،حتی در زمان قدرتش در مکه.بیشتر بنظر میرسه هدفش همون حکومت بر حجاز بوده و از خوردن کفگیر ته دیگ بوده که این اعراب با ایدئولوژی تمامیتخواهانشون افتادن بجان ایران و مصر و اروپا و اسپانیا و...

به نظر می رسد چنین فکری از ابتدا نبوده یعنی بیشتر دعوتی روحانی بوده همانطور که در آیه های قرآن
اگر بنگریم تفاوت بسیار است میان دین خوب و صلح دوست مکی و دین مهاجم و خشن مدنی. اتفاقی که
در مورد اسلام افتاد مشابه اتفاقی است که در طول تاریخ بارها تکرار شده. وقتی گروهی جنگجو در پی
پیروزیهای پی در پی قدرت می گیرند کم کم کار و پیشه قبل را از یاد برده و به مردمانی تبدیل می شوند که
جز در جنگ و جنگاوری هدفی در زندگی ندارند. ویژگیهای خاص اسلام و شانسی که در مدینه آوردند باعث شد
چنین دسته ای از جنگاوران تشکیل شوند. در چنین شرایطی این گروه روز به روز بزرگتر می شوند و افراد بی کار
و جویای نام و ثروت جذب دار و دسته می شوند. وقتی که مناطق بومی خود را یکپارچه کردند به تمدنهای همسایه
حمله و این پروسه تا زمانی که اولین جنگاوران (رهبران) و فرزندانشان در رفاه و ثروت کسب کرده شکمشان جلو بیاید
و شمشیر در دستشان سنگین ادامه می یابد.

اسلام هم همین بود.
freydoon نوشته: گفتند: «پروردگار ما چنین گفته» مقصودشان خسرو بود. پیغمبر گفت: ولی پروردگار من گفته است که ریش بگذارم و سبیل بتراشم - تاریخ طبری، جلد سوم، ص ١١۴٣

برخی اهل سنت این حرف رسول را خوب اجرا می کنند، در حالیکه در ظاهر این حرف یک نوع لجبازی به نظر می رسد:

[ATTACH=CONFIG]748[/ATTACH]
Russell نوشته: من برام جالبه که این تفکرات محمد دقیقا چی بوده،اگر واقعا نقشه امپراتوری جهانی در سرش داشته خیلی باهوش و آینده نگر بوده.ولی با توجه از جایی که شروع کرده این دار و دسته دزد و تروریستش رو من تو کتم نمیرود که خودش هم باور داشته میتواند جهان را بگیرد و پیامش جهانیست،حتی در زمان قدرتش در مکه.بیشتر بنظر میرسه هدفش همون حکومت بر حجاز بوده و از خوردن کفگیر ته دیگ بوده که این اعراب با ایدئولوژی تمامیتخواهانشون افتادن بجان ایران و مصر و اروپا و اسپانیا و...


به نظر من همه چیز خیلی ساده شروع شده. پیغمبر فردی متوهم و نوعی بیمار روانی مثل بقیه پیغمبرها (همین الانش هم اینجور آدم ها در دنیا پُر هستند فقط آب ندارند که شنا کنند!) و به عقیده ی من احتمالا معتاد بوده که طی یک روالی که همه میدونیم بر عربستان مسلط میشه.
اما تسلطش به ایران بیشتر به زوال سیستم مدیریتی حاکم بر ایران اون زمان ربط داره.
اگر سیستم کنترل قدرت در ایران متمرکز بود هیچوقت عربستان موفق به تصرف ایران نمیشد.
البته از اونجایی که تمام امپراطوری ها در سرتاسر دنیا یک نقطه ی اوج و یک نقطه ی فرود دارند حتی اگر ایران از دست اعراب هم در میرفت بالاخره روزی فرا میرسید که امپراطوری ایران هم خوراک یک قدرت نوظهور کوچک شود.
اما مشکل بزرگی که از طرف اعراب گریبان گیر ایرانیان شد تزریق یک ایدئولوژی به ایران بود که خیلی بیشتر از یک تهاجم و کشورگشائی ساده که در کتاب های تاریخ نمونه اش پُر است به ایران ضربه زد!!
یعنی [STRIKE]اسلام[/STRIKE]
Russell نوشته: من برام جالبه که این تفکرات محمد دقیقا چی بوده،اگر واقعا نقشه امپراتوری جهانی در سرش داشته خیلی باهوش و آینده نگر بوده.ولی با توجه از جایی که شروع کرده این دار و دسته دزد و تروریستش رو من تو کتم نمیرود که خودش هم باور داشته میتواند جهان را بگیرد و پیامش جهانیست،حتی در زمان قدرتش در مکه.بیشتر بنظر میرسه هدفش همون حکومت بر حجاز بوده و از خوردن کفگیر ته دیگ بوده که این اعراب با ایدئولوژی تمامیتخواهانشون افتادن بجان ایران و مصر و اروپا و اسپانیا و...

آنچه دوستان گفتند چه مایه درست است، وانگهی من برخلاف راکتور باورم اینست که محمد به دنبال متحدی در خارج از منطقه‌ی تحت نفوذ قبایل قدرتمند عرب می‌گشته تا از این طریق اندکی از فشار دشمنان متعددی که دائم درپی نابودی او بودند بکاهد(چنانکه می‌دانید هیچ مردمی بیش از اعراب در برابر اسلام مقاومت نورزیدند)، اما از آنجاکه عربستان اهمیتی برای هیچکس نداشته کسی به وی محل نگذاشته!

بازهم برخلاف دوستمان راکتور برای من در هوشمندی و زیرکی محمد کمترین شکی نیست، چنانکه از درهم آمیختن مقداری افسانه‌های یهودی و میانرودی با عقاید خرافی عرب، اساس‌نامه‌ای پدید آورد که زیر بیرق آن مشتی قبیله‌ی بدوی و لاش‌خور که بر سر یک زن یا یک شتر یکدیگر را می‌دریدند متحد شده، بیشتر جهان شناخته‌ شده‌ی دوران را فتح و بیش از دو قرن به تهدیدی عینی و مداوم برای باقی آن تبدیل شدند. هرچند شانس رکنی بسیار مهم و کلیدی در داستان شکل‌گیری، تکامل و پیروزی نهایی اسلام و پیامبرش محسوب می‌شود، و هرچند بزرگترین پیروزی نظامی او در زمان حیات فتح شهر بی‌اهمیت و ارزش مکه است، با این وجود فرماندهی و هوشمندی محمد در تاریخ به فاتحان بزرگ تنه می‌زند.