پیکی از کاربر راسل چشم مرا جای دیگر گرفت:
Russell نوشته: فقط بر مبنای اینکه ما اینطور تکامل یافته ایم نیست،بحث بر سر تکامل هوش ماست.احساسات بخش مهمی از فرگشت است.هوش بدون احساسات احتمالا نمیتواند فرگشت یابد.
نگر دوستان چیست، احساسهای ما چگونه فرگشتهاند و اینکه آیا میتوانیم "احساس" را جدا از خود "هوش" بدانیم که بگوییم یکی بی دیگری نمیتواند فرگشته باشد؟
بد نیست یک تعریفی هم از احساس داشته باشیم، شوربختانه در پارسی واژگان خوبی برای آن نداریم:
سُهش (sensation):
سُهش احساسهای پنجگانه یا بیشتری میباشند که دادهرسانی میکنند.
احساس واکُنشیک (emotion):
احساسهایی که در برابر رویدادها رخ میدهند، برای نمونه ترسیدن از سدا بلند؛ شاید همان directives
احساسهای درونی (feeling):
احساسهایی که بخوبی شناخته نیستند، ولی میدانیم که بازه زمانی گستردهتری را دربرگرفته و میتوان احساسهای دوستی، عشق، لذت بردن از کار و .. را در دسته آن داد.
یک چیزی هم مطرح است باسم
Emotional Intelligence که بیربط نیست اینجا بحث کنیم.
Mehrbod نوشته: احساسهای ما چگونه فرگشتهاند و اینکه آیا میتوانیم "احساس" را جدا از خود "هوش" بدانیم که بگوییم یکی بی دیگری نمیتواند فرگشته باشد؟
آره من هم بگمونم جدا نیستند.
من یکم دراینباره خوندم بنظرم موضوع خیلی جالبی اومد احساسات جالبه که خیلی تا همین قرن پیش در فلسفه هم روی احساسات و چیستی اون کار نشده.خیلی چیز پایه ای هست و باصطلاح bed rock بوده و بعد او بحث نبوده.
یک جنبش خیلی تاثیر گذار قرن بیستم جنبش مثبتگرایی منطقی بوده.معروفترین فرد اون هم میشه گفت A.J.Ayer بوده.که هنوز هم کتابش از پر ارجاعترین کتابهاست.
در این جنبش سعی کردن منطق رو از احساسات جدا کنند.کاری که خیلی جالبه و در واقع علم هم همین کارو میکنه در جدا کردن Fact و Value.که البته نشد اینکار رو بکنند و امروز خیلی با این جنبش مهربون نیستند ولی بنظر من خیلی خیلی جالب هست.در این کاری که جناب Ayer کرد اخلاق هم رفت جزءی از دسته احساسات.در این دید یک کاری خوبه یعنی بقول خودشون "هورا" و یکاری بده یعنی "اَه".
از اینجا بفکر میافتند که احساسات ما چقدر مهم هست و همینطور ناشناخته،بقول نیچه میگه انسان به اونچیزی که از همه بهش نزدیکتره بیتوجه تره.
یک چیزی هم داریمدر انگلیسی که البته در فارسی هم به همین شکل اومده باسم Mood،که با خود Emotion فرق میکنه.مثلا میگیم من تو مد فلان چیز نیستم،یا امروز در مد خوبیم.
Russell نوشته: یک چیزی هم داریمدر انگلیسی که البته در فارسی هم به همین شکل اومده باسم Mood،که با خود Emotion فرق میکنه.مثلا میگیم من تو مد فلان چیز نیستم،یا امروز در مد خوبیم.
اتفاقا به mood هم در پارسی میگیم حس!
امروز تو حسش نیستم = I am not in the mood today
درد حس میکنم = I am sensing pain
احساس خرسندی میکنم = I am feeling happy
احساسی برخورد کرد = Behaved emotionally
نمایشِ ِ احساسبرانگیز بود = The play was stimulating
دختر احساساتییه = She's sentimental
واژگان «شور» و «برانگیزش» و .. را باید کم کم جایگزین این "احساس"ها کرد!