دفترچه

نسخه‌ی کامل: بازگردان نوشتارهای «برتراند راسل»
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.


On Modern Uncertainty
Bertrand Russell

There have been four sorts of ages in the world's history. There have been ages when
everybody thought they knew everything, ages when nobody thought they knew
anything, ages when clever people thought they knew much and stupid people thought
they knew little, and ages when stupid people thought they knew much and clever people
thought they knew little. The first sort of age is one of stability, the second of slow decay,
the third of progress, the fourth of disaster. All primitive ages belong to the first sort: no
one has any doubt as to the tribal religion, the wisdom of ancient customs, or the magic
by which good crops are to be secured; consequently everyone is happy in the absence of
some tangible reason, such as starvation, for being unhappy.

The second sort of age is exemplified by the ancient world before the rise of Christianity
but after decadence had begun. In the Roman Empire, tribal religions lost their
exclusiveness and force: in proportion as people came to think that there might be truth in
religions of others, they also came to think that their might be falsehood in their own.
Eastern necromancy was half believed, half disbelieved; the German barbarians were
supposed to possess virtues that the more civilised portions of mankind hand lost.
Consequently everybody doubted everything, and doubt paralysed effort.

In the eighteenth and early nineteenth centuries, exactly the opposite happened. Science
and scientific technique were a novelty, and gave immense self-confidence to those who
understood them. Their triumphs were obvious and astonishing. Repeatedly, when the
Chinese Emperor had decided to persecute the Jesuits, they would turn out to be right
about the date of an expected eclipse when the imperial astronomers were wrong, and the
Emperor would decide that such clever men, after all, deserved his favours. In England,
those who introduced scientific methods in agriculture obtained visibly larger crops than
those who adhered to old-time methods, while in manufactures team and machinery put
the conservatives to flight. There came, therefore, to be a general belief in educated
intelligence. Those who did not possess it allowed themselves to be guided by those who
did, and an era of rapid progress resulted.

In our age, the exact opposite is the case. Men of science like Eddington are doubtful
whether science really knows anything. Economists perceive that the accepted methods
of doing the world's business are making everybody poor. Statesmen cannot find any way
of securing international co-operatio n or preventing war. Philosophers have no guidance
to offer mankind. The only people left with positive opinions are those who are too stupid
to know when their opinions are absurd. Consequently the world is ruled by fools, and
the intelligent count for nothing in the councils of the nations.

This state of affairs, if it continues, must plunge the world more and more deeply into
misfortune. The scepticism of the intelligent is the cause of their impotence, and is itself
the effect of their laziness: if there is nothing worth doing, that gives an excuse for sitting
still. But when disaster is impending, no excuse for sitting still can be valid. The
intelligent will have to shed their scepticism, or share responsibility for the evils which
all deplore. And they will have to abandon academic grumblings and peevish pedantries,
for nothing that they amy say will be of any use unless they learn to speak a language that
the democracy can appreciate.





شک‌ورزی مدرن
برتراند راسل

چهار دوره گوناگون در تاریخ جهان بوده است. دورانی که هر کس فکر می‌کرده همه چیز را می‌داند، دورانی که هیچکس فکر نمی‌کرده هیچ چیز می‌داند،
دورانی که آدم‌های باهوش فکر می‌کردند بسیار زیاد می‌دانند و آدم‌های نادان بسیار کم، و دورانی که آدم‌های نادان فکر می‌کردند زیاد دانسته و آدم‌های
باهوش بسیار کم. نخستین دوره، دوره ثبات و سکون بوده، دومین دوره‌ای از فساد آهسته، سومین از گونه پیشرفت، چهارمین از گونه ویرانی. همه
دوره‌های نخستینی از گونه دوم هستند: هیچکس به آیین قبیله، خردمندانه بودن دین و رسوم‌های باستانی و یا جادوی قبیله – که زیر سایه آن
همه چیز امن است – شک ندارد. از همانرو همگان در نبود هیچ فرنود بسودنی و ملموس، برای نمونه گرسنگی، خوشحال و خرسند هستند.

دومین دوره در جهان باستان، و پیش از بپاگیری مسیحیت و در پس آغاز فروریزی باورهای کهن خود را نمودار می‌کند. در امپراتوری روم، آیین‌ها و ادیان قبیله‌ای نیرو،
بی‌همتایی و منحصر به فردی خود را از دست می‌دهند: در برابر آدم‌هایی که به این فکر افتاده‌اند که شاید حقیقت در میان دین‌ و آیین‌های دیگران نیز یافت شود، همچنین به این
فکر که شاید خود در اشتباه باشند. پیشگویی شرقی نیم باورپذیر و نیم باورناپذیر شده است. از همانرو همه به همه چیز شک کرده‌اند، و شک و گمانه‌زنی تلاش کردن را از کار انداخته است.

در سده هژدهم و در آغاز سده‌ نوزده، درست وارونه آن رُخ می‌دهد. دانش و فن‌آوری‌های دانشیک یک نوآوری بوده و به کسانی که از آنها سر
در می‌آورند خود-باوری و اعتماد به نفس بسیار می‌دهد. پیروزی‌های ایشان روشن و نفس‌گیر است. زمانی که امپراتوری چین در اندیشه آزار
و مجازات یسوعی‌ها آمده است، پیاپی و پشت سر هم آنها هستند که درباره تاریخ گرفتگی (خورشید‌/ماه) پیشبینی درست می‌کنند، زمانیکه
پیشگویی‌های اخترشناسان امپراتوری نادرست در می‌آید؛ و امپراتور که فکر می‌کند چنین آدم‌های باهوشی، از هر چه گذشته شایسته
مرحمت و الطاف او هستند. در انگلستان، کسانی که رویکردهای دانشیک را به کشاوری می‌آورند، بروشنی برداشت بزرگتر و بیشتری از
آنهایی که به شیوه‌های کهن چسبیده‌اند داشته، و این به فرار محافظه‌کاران سنتی از کارخانه‌ها و بخش‌های صنعتی می‌انجامد. در پی آن، این اعتماد همگانی در
هوشمندی فرهیختگان ساخته می‌شود. کسانی که این ویژگی را ندارند به خود پروانه رهبری شدن بدست آنهایی که دارند را می‌دهند، و یک دوران پیشرفت و شکوه برآمد آن است.

در زمان ما، درست وارونه آن در جریان است. دانشمندانی همانند ادینگتون به هر چه دانش می‌داند مشکوک‌اند. اقتصاددانان
دریافته‌اند که شیوه‌های معمول بازرگانی همه را ندار و فقیرتر می‌کند. سیاست‌مداران نمی‌توانند رویکردی برای همکاری‌های میان-کشوری و
جلوگیری از جنگ پیدا کنند. فلسفه‌دانان راهکاری برای پیشنهاد به آدمی و بشریت ندارند. تنها کسان بازمانده با دیدگاه‌ مثبت همان آدم‌های بی‌اندازه احمقی
هستند که از پوچی نگرش‌های خود، سراسر ناآگاه باشند. در پی آن جهان بدست احمق‌ها رانده می‌شود و نقش هوشمندان در شوراهای میان-کشوری هیچ به شمار می‌رود.

این شیوه کنونی اگر ادامه داشته باشد، جهان را هر چه بیشتر و بیشتر به بدبختی و تباهی فرو می‌برد. تردید و شک‌گرایی آدم‌های
باهوش چراییِ سُستی ایشان است، و این خود برآمده از تنبلی. اگر کاری که ارزش انجامیدن را دارد نباشد، بهانه‌ای برای خاموش
نشستن خواهد بود. ولی زمانی که بدبختی زود هنگام و نزدیک شده است، هیچ بهانه‌ای برای خاموش نشستن فَرمند نیست و اعتبار ندارد.
آدمهای باهوش باید که شک‌گرایی خود را بیرون بریزند، و یا آنکه در گسترش ویرانی و تباه مسئول باشند. و باید از گله‌مندی‌‌های آکادمیکی و موشکافی‌های
زودرنجانه خود دست بردارند، که هر آنچه که شاید بگویند به هیچ دردی نمی‌خورد مگر آنکه یاد بگیرند، به زبانی گفتگو کنند که دموکراسی آن را پذیرا باشد.
یک نقل قول معروف از راسل هست که خلاصه همین متن میشه،میگه:مشکل جهان ما این است که دانا از کار خود نامطمئن است و نادان مطمئن.
Russell نوشته: یک نقل قول معروف از راسل هست که خلاصه همین متن میشه،میگه:مشکل جهان ما این است که دانا از کار خود نامطمئن است و نادان مطمئن.

The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so sure of themselves whilst wiser people are so full of doubt
-Bertrand Russell
Russell نوشته: درست است مهربد گرامی ولی حیف است که زحمت شما صرف دوباره کاری شود،مخصوصن که بسیاری از نوشته های جناب راسل ترجمه نشده مانده اند.و البته با داشتن نوشتارهای تهیه شده توسط جناب کاشفی لیست نوشتارهای ترجمه نشده راسل هم بدست میاید.

راسل جان لیست نامبرده را اینجا پست کنی سپاسگزار می‌شوم.

53
مهربد گرامی در آخر این کتاب جناب کشفی لیست تمام آثار ترجمه شده راسل به فارسی رو با ذکر اسم مترجم و انتشارات آورده،متاسفانه فایل secure هست و نتونستم کپیش کنم.این لینک کتاب که لیست در آخرش اومده:
http://filetram.com/4shared/amir-kashfi-...8889106692
-
Russell نوشته: این منطق پشت بمب اتم از زبان برتراند راسل:

Since the nuclear stalemate became apparent, the Governments of East and West have adopted the policy which Mr. Dulles calls 'brinkmanship'. This is a policy adapted from a sport which, I am told, is practiced by some youthful degenerates. This sport is called 'Chicken!'. It is played by choosing a long straight road with a white line down the middle and starting two very fast cars towards each other from opposite ends. Each car is expected to keep the wheels of one side on the white line. As they approach each other, mutual destruction becomes more and more imminent. If one of them swerves from the white line before the other, the other, as he passes, shouts 'Chicken!', and the one who has swerved becomes an object of contempt. As played by irresponsible boys, this game is considered decadent and immoral, though only the lives of the players are risked. But when the game is played by eminent statesmen, who risk not only their own lives but those of many hundreds of millions of human beings, it is thought on both sides that the statesmen on one side are displaying a high degree of wisdom and courage, and only the statesmen on the other side are reprehensible. This, of course, is absurd. Both are to blame for playing such an incredibly dangerous game. The game may be played without misfortune a few times, but sooner or later it will come to be felt that loss of face is more dreadful than nuclear annihilation. The moment will come when neither side can face the derisive cry of 'Chicken!' from the other side. When that moment is come, the statesmen of both sides will plunge the world into destruction.

Chicken (game) - Wikipedia, the free encyclopedia

ترزبان[sup][aname="rpa1b34e29d9fcb43cfa52bfe1b7d2dde92"][[/aname][anchor="pa1b34e29d9fcb43cfa52bfe1b7d2dde92"]1][/anchor][/sup]:

از زمانیکه پات شدن هسته‌ای همه‌گیر شده، دولت‌های شرق و غرب این سیاست را گزیده‌اند که سرکار Dulles آنرا "brinkmanship" مینامد. این سیاست اینجور که به من گفته‌اند بازی‌ای است که بدست جوانان فاسد نیز انجام میشود. این بازی "جوجه!" نامیده میشود.
بازی اینگونه است که یک شاهراه دراز راست را با یک خط سپید در میان گزیده، سپس از دو سر دو خودرو بسیار تند به سوی یکدیگر میرانند. از هر راننده چشمداشت این میرود که چرخ‌هایش را روی یک ور خط سپید نگه دارد.

همچنان که به یکدیگر نزدیک میشوند، نابودی دوسره بیشتر و بیشتر زودهنگام میشود. اگر یکیشان از خط سپید پیش از دیگری بیرون بکشد، دیگری، همانجور که رد میشود داد میزند "جوجه!" و کسی که کنار کشیده دستمایه‌ی خوارداشت دیگران میشود.
این بازی همانگونه که بدست جوانان بی‌مسئولیت بازی میشود، نااخلاقی و تبهکارانه دیده میشود، اگرچه تنها زندگی دو جوان باشد که ریسک میشود.
ولی هنگامیکه همین بازی بدست سیاستمدار برجسته بازی میشود، کسی که نه تنها زندگی خودش که زندگی سدها میلیون آدم دیگر را هم ریسک میکند، اینگونه از دوسو پنداشت میشود که سیاستمدارهای اینسو از خود یک فرزانگی[sup][aname="rpa5b31d81752b8424f9b4ffc77cb6c384e"][[/aname][anchor="pa5b31d81752b8424f9b4ffc77cb6c384e"]2][/anchor][/sup] و دلاوری والا همی نشان میدهند و تنها سیاستمدار دیگرسو است که نکوهیدنی است. این، بروشنی، چرند است.

هر دوسو برای انجام چنین بازی خطرناکی نکوهیدنی هستند. بازی میتواند چندباری بی بدشانسی پیش برود، ولی دیر یا زود اینگونه به چشم خواهد آمد که از دست دادن ارج و چهره خود، بدتر از نابودی هسته‌ای است.
این گاه زمانی فرامیرسد که هیچ سویی نتواند فریاد ریشخندآمیز "جوجه!" را از دیگری برتابد[sup][aname="rpae6d25dc698534459a994cc6774a09535"][[/aname][anchor="pae6d25dc698534459a994cc6774a09535"]3][/anchor][/sup]. زمانیکه این گاه فرارسید، سیاستمداران هر دو سو جهان را به نیستی خواهند فروبرد.





----
[aname="pa1b34e29d9fcb43cfa52bfe1b7d2dde92"]1[/aname]. [anchor=rpa1b34e29d9fcb43cfa52bfe1b7d2dde92]^[/anchor] tar+zabânidan::Tarzabânidan <— Tarzabândan || ترزبانیدن: ترجمه کردن to translate
[aname="pa5b31d81752b8424f9b4ffc77cb6c384e"]2[/aname]. [anchor=rpa5b31d81752b8424f9b4ffc77cb6c384e]^[/anchor] far+zân+eg+i{pasvand}::Farzânegi || فرزانگی: خردمندی fa.wiktionary.org, Dehxodâ wiseness
[aname="pae6d25dc698534459a994cc6774a09535"]3[/aname]. [anchor=rpae6d25dc698534459a994cc6774a09535]^[/anchor] bar+tâftan::Bartâftan || برتافتن: تحمل کردن; Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to endure; to tolerate; to bear

"There are two ways of coping with fear: one is to diminish the external danger, and the other is to cultivate Stoic endurance. The latter can be reinforced, except where immediate action is necessary, by turning our thoughts away from the cause of fear. The conquest of fear is of very great importance. Fear is in itself degrading; it easily becomes an obsession; it produces hate of that which is feared, and it leads headlong to excesses of cruelty. Nothing has so beneficent an effect on human beings as security. If an international system could be established which would remove the fear of war, the improvement in everyday mentality of everyday people would be enormous and very rapid. Fear, at present, overshadows the world. The atom bomb and the bacterial bomb, wielded by the wicked communist or the wicked capitalist as the case may be, make Washington and the Kremlin tremble, and drive men further along the road toward the abyss. If matters are to improve, the first and essential step is to find a way of diminishing fear." -
Bertrand Russell in "What Desires Are Politically Important?" which was his Nobel Lecture in Stockholm 11 December 1950


دو راه برای کنار آمدن با ترس وجود دارد:یکی کم کردن خطر بیرونیست و دیگری افزودن به بردباری خونسردانه است.دومی میتواند تقویت شود بجز جایی که کنش بی درنگ ضروریست، با دور کردن اندیشه هایمان از علت ترس.
پیروزی بر ترس اهمیت بسیار زیادی دارد.ترس در خود پستی آور است; براحتی یک وسواس می شود ; باعث نفرت از چیزی میشود که ترسناک است، و بی پروایانه به فزونی سخت دلی می انجامد. هیچ چیز روی انسان ها چنان اثر سودمندی به اندازه امنیت ندارد.
اگر سیستمی جهانی بتواند برپا شود که ترس جنگ را بزداید، بهبودی در اندیشه هرروزه مردم عادی هنگفت و سریع خواهد بود. ترس، هم اکنون، بر جهان سایه افکنده است. بمب هسته ای و بمب میکروبی، در دستان کمونیست ها یا کاپیتالیست های پلید بسته به اینکه مورد چه باشد، واشنگتون و کرملین را می لرزاند، و انسان ها را بیشتر به سوی راه دوزخ می راند.
اگر دشواری ها قرار است بهبود یابند، قدم نخستین و بنیادین یافتن راهی برای کاهش دادن ترس است.



نکته:تلاش کردم بین پارسی نویسی و گویا بودن نوشتار تعادل برقرار کنم ولی فکر کنم هم ترجمش مشکل دار شد هم پارسی نویسیش:))
انسان ها از اندیشه به اندازه هیچ چیز دیگری روی کره زمین نمی ترسند!
حتی بیش از ویرانی و حتی بیش از مرگ.
اندیشه براندازانه و انقلابی است، وحشتناک و ویرانگر است، اندیشه در برابر امتیاز، سامانه های استوار و عادات راحت بی رحم است.اندیشه آشوبناک و بی قانون است، بی تفاوت به قدرت و خرد بسی آزموده شده دوران است.

اندیشه به گودال جهنمی نگاه میکند و بیمناک نیست.اندیشه انسان را ذره ای ناتوان میبیند،گرفتار ژرفای بی پایان سکوت و با این حال خودش را سرافرازانه تاب میاورد، چنان بی تفاوت که گویی ارباب کیهان است.

اندیشه چابک، بلندمرتبه و آزاد است و سربلندترین شکوه انسانیست.


"Men fear thought as they fear nothing else on earth — more than ruin, more even than death.

Thought is subversive and revolutionary, destructive and terrible; thought is merciless to privilege, established institutions, and comfortable habits; thought is anarchic and lawless, indifferent to authority, careless of the well-tried wisdom of the ages.

Thought looks into the pit of hell and is not afraid. It sees man, a feeble speck, surrounded by unfathomable depths of silence; yet it bears itself proudly, as unmoved as if it were lord of the universe.

Thought is great and swift and free, the light of the world, and the chief glory of man."


-Bertrand Russell "Why Men Fight: A Method of Abolishing the International Duel" (1917), pp. 178-179.