cool نوشته: درود دوستان عزیز
چند ماه صد و خورده ای صفحه از کتاب هستی و زمان مارتین هیدگر خوندم که چیزی نفهمیدم چون کتاب سنگینی است گفتم اینجا تاپیک بزنم تا راهنمایی بفرمایید که برای فهم آن چه باید بکنم
شکی نیست کتاب هستی و زمان یکی از شتهکارهای قرن بیستم است خیلی علاقه دارم بخونم و بفهممش
یکی از دوستان توصیه کرده بودید که کتاب هستی و نیستی سارتر و اثار کانت رو بخونم به فهم هستی و زمان کمک میکنند
ایا شما کتاب رو خوندید؟توصیه شما برای فهم کتاب چیه؟
آری, «هستی و زمان» از هایدگر نسک گیرایی است و من هم به زبان سرچشمه آنرا خوانده ام.
از آن گیراتر ولی, همان هستی و نیستی, یا ترزبان پیماندارتر, «هستی و نیستی: هستیشناسی
پدیدهشناسانه» از سارتر است که جدا از گیرایی, بی اندازه نگارش دلنشین و درونمایهیِ نغزی دارد.
پیشنهاد من برای دریافت درست پیش از هر چیز این است که بکوشید به زبان خود سرچشمه,
یا اگر نشد دستکم به انگلیسی آنها را بخوانید, زیرا ترزبان پارسی اینجور نسکها پرگاه چنگی به دل نمیزنند.
بخش دیگر, درونمایهیِ این دو نسک در پیوند با هستیگرایی (existentialism) است و بهتر است پیش از هر کاری واژهسار (vocabulary)
این دسته از واژگان را بیاموزید. برای نمونه Dasein چیست, یا پدیده (phenomenan) و پدویره (noumenon) از کانت چیستند:
پدیده = به دیده: آنچه به چشم میاید و نمود (aspect) دارد.
پدویره یا پدخویشه = به ویره (ذهن) یا به خویشه: آنچه به خودی خود هست.
یک آشنایی کوتاه و گذرا با این دسته از واژگان ای اندازه در خواندار یاریبخشاند. پیشنهاد من نیز آغاز با «سارتر» است, زیرا هایدگر
نگارش دشوار و پر پیچ و خمی دارد که پُرگاه بی انگیزه و بیخود هم دشوار و دیرگوار شده است و جدای آن, نوشتههایِ هایدگر
بمانند دیگر نویسندگان همزمانهیِ آلمانی وی همگی با این پیشانگاشت نگاشته شدهاند که گویی خواننده همهیِ نسکهایِ دیگر
فیلسوفان را خوانده و از بر است و فرایافتها (concepts) را از همینرو بی امان و بی کوچکترین آشناسازیای به میان آوردهاند.
برای اینکه یک پیشبرداشتی از اینکه چه خواهید خواند هم داشته باشید, نمونهوار هایدگر اندربارهیِ فرایافت
زمان از فرایند «دلزدگی / boredom» در جایی سخن میبرد که در آلمانی به آن Langeweile میگویند:
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت
Mehrbod نوشته: هایدگر نمونهوار نوشتههایِ فراوان و پیوسته پرسشآمیزی دارد, برای نمونه در یک نوشتار خود به مفهوم «دلزنندگی»
یا دلزدگی میپردازد, که در آلمانی Langeweile مینامند (انگلیسی boredom) و در همینباره صدها برگ به فلسفه و
جهانبینی آلمانی زبان میپردازد که "کـِش آمدن" زمان را چگونه حس نمودهاند و گذر زمانی که کش میاید را
چگونه به "دلزنندگی" تفسیر نمودهاند: Langeweile = Long While
اینها, این نکتهها اگرچه نکتههای نازک و زیبایی میباشند, ولی بی پیوند به این واقعیت ساده و پیش پا افتادهاند که تکنولوژی,
در جایگاه یک سیستم بسیار راستین و بسیار فیزیکی, دارد ما را به سوی نابودی میبرد. در این میان, پرداختن به "کش آمدن
زمان" و سپس پیوستاندن آن به "فرگشت زبان" و اندرآوردن "تکنولوژی" و پرداختن به کارکرد آن در شتاباندن زندگی و پس
وابستگی تکنولوژی به چرایی "بیشتر کش آمدن زمان" و .. همگی بسیار زیبا, خواندنی و سرانجام, تا اندازهیِ بالایی, بیهودهاند.
...
در ترانوشت بالا از من بایستی به این نکته برنگرید که هایدگر یکی از فندنکوهان (technocritics) زمانهیِ خود نیز بوده است و از بدیهای تکنولوژی
سخن بسیار برده است ولی نوشتههای او شوربختانه بیشتر زمانها تنها سرگرمکنندهاند و فرا-اندازه به شاخ و برگ و پیچ و تابهای بیهوده بیراهه زدهاند.