Rationalist نوشته: من عمیقا باور دارم گاهی می نامند نیست! به راستی همین طور است.
اما واضح است که تفاوت وجود دارد میان "دیوانه" به معنای عامیانه ی آن، با جنون از اوج آگاهی و عقلانیت.
نیچه پژوهی من نیز در بستر فلسفه، در راستای پرداختن به آن جنون عقلانی می باشد.
و یا چنانچه اشاره کردید، شکل باشکوه تر آن، یعنی فلسفی زیستن و عمل کردن دیوژن!
باید این معناهای عامیانه را دور بریزیم و با نیچه هم رای شویم که واژگان به دست آدمیان فرود می آیند و خرد می شوند!
دیوانه = کسی که دیو می بیند و دیو زده می گردد.(پارسی)
مجنون= کسی که جن می بیند و جن زده می گرد. (عربی)
دیوانه=مجنون
پس واژه ها معنای عامیانه ندارند بلکه معنای خود را دارند و این عوام هستند که آنها را خرد و عامیانه می کنند.
بله بنده ام کاملا ایمان دارم که اوج خرد جنون است و برای آن هیچ شاهدی بهتر از شیخ اشراق نمی یابم! او که جوانترین فیلسوف بزرگ عالم هست در عین حال مجنونترین هم هست! او را در اوج جوانی به قتل رساندند قبل از مرگش شمس تبریز به وی گفت که وارد شهر حلب نشو که کمر به قتل تو بسته اند و او در پاسخ چنین گفت که من رندی هستم که باده ی خاص خورده ام! یعنی جنون! شیخ اشراق والاترین عقل را عقل سرخ می نامد و کیست که نداند صاحبان چنین عقلی همگی مجنون هستند و بس!
Rationalist نوشته: من نمی دانم معنای مورد نظر شما از "شهود فلسفی" چیست. ولی منظور من همان تجربه به معنای عام کلمه بود.
سخنانی از قبیل ستودن و به استقبال رنج ها و مشقات رفتن، خطرناک زیستن، در پی مرگ بودن در جهت ارزش یافتن برای زندگی و... سخنانی هستند که به برداشت من، شخصا باید آنها را زندگی و تجربه کرد تا بتوان درکشان نمود.
منظور بنده از شهود فلسفی همان شهودی است که منجر به کتاب ارزشمندی چون "چنین گفت زرتشت" شد! اینکه این کتاب محصول یک شهودِ فلسفی است! از اینرو برای درک چنین آثاری که محصول شهود هستند و نه آزمایش و تجربه ی مادی باید به درونِ نویسنده ی آن خود را نزدیک کرد و با او هم نگاه شد. برای نمونه در همین کتاب چنین گفت زرتشت ،زرتشت به دنبال فریادی می رود و در طی راه آدمها ی گوناگون از شاهان گرفته تا گدایان را می بیند و به غار خویش فرامی خواند و آنها را رها می کند باز به دنبال فریاد می رود و در آخر آن را در غار خویش می یابد و.............. خب اینها را چگونه می توان در زندگی روزمره تجربه کرد؟! درست است که نیچه از زبان زرتشت بر شاعران می تازد اما در همان حال باز از زبان همان زرتشت خود را شاعر می نامد! یعنی دقیقا چون مولانا که از شعر تبری می جوید و با اینحال دست از شعر بر نمی دارد! اینکه شعرا هم ابتدا معنا را شهود می کنند و بعد در همان عالم به واژه ها می رسند یعنی دقیقا وارونه ی آنچه که در عالم مادی رخ می دهد! در عالم مادی ما پیش از آنکه به معنا برسیم به واژگان رسیده ایم!
سارا نوشته: بله بنده ام کاملا ایمان دارم که اوج خرد جنون است و برای آن هیچ شاهدی بهتر از شیخ اشراق نمی یابم! او که جوانترین فیلسوف بزرگ عالم هست در عین حال مجنونترین هم هست! او را در اوج جوانی به قتل رساندند قبل از مرگش شمس تبریز به وی گفت که وارد شهر حلب نشو که کمر به قتل تو بسته اند و او در پاسخ چنین گفت که من رندی هستم که باده ی خاص خورده ام! یعنی جنون! شیخ اشراق والاترین عقل را عقل سرخ می نامد و کیست که نداند صاحبان چنین عقلی همگی مجنون هستند و بس!
سارا نوشته: منظور بنده از شهود فلسفی همان شهودی است که منجر به کتاب ارزشمندی چون "چنین گفت زرتشت" شد! اینکه این کتاب محصول یک شهودِ فلسفی است! از اینرو برای درک چنین آثاری که محصول شهود هستند و نه آزمایش و تجربه ی مادی باید به درونِ نویسنده ی آن خود را نزدیک کرد و با او هم نگاه شد. برای نمونه در همین کتاب چنین گفت زرتشت ،زرتشت به دنبال فریادی می رود و در طی راه آدمها ی گوناگون از شاهان گرفته تا گدایان را می بیند و به غار خویش فرامی خواند و آنها را رها می کند باز به دنبال فریاد می رود و در آخر آن را در غار خویش می یابد و.............. خب اینها را چگونه می توان در زندگی روزمره تجربه کرد؟! درست است که نیچه از زبان زرتشت بر شاعران می تازد اما در همان حال باز از زبان همان زرتشت خود را شاعر می نامد! یعنی دقیقا چون مولانا که از شعر تبری می جوید و با اینحال دست از شعر بر نمی دارد! اینکه شعرا هم ابتدا معنا را شهود می کنند و بعد در همان عالم به واژه ها می رسند یعنی دقیقا وارونه ی آنچه که در عالم مادی رخ می دهد! در عالم مادی ما پیش از آنکه به معنا برسیم به واژگان رسیده ایم!
همان طور که خودتان بیان داشتید، فاصله ی میان واژگان تا معنا و مفهوم مورد نظر آنها در میان گفتگوهای آدمیان می تواند بسیار دور و گمراه کننده باشد!
و البته به نظر من این یک موضوع بسیار مهم است برای فردی که به طور جدی با فلسفه درگیر می باشد. مباحثی همچون معناشناسی[Semantics]،
زبان شناسی[Linguistics] و فرهنگ شناسی[Ethnography] مواردی هستند که به باور من در فعالیت جدی فلسفی باید به آنها هم توجه داشت.
به همین خاطر فکر می کنم یکی از دغدغه های فلسفیدن همین باشد که از محدودیت ها و خطاهای زبان و واژگان تا جای ممکن دوری کنیم; از چشم انداز شناخت شناسی مناسب، به مباحثی چون حقیقت،عقل،منطق، سفسطه ها، احساسات و... بپردازیم و قسمت بسیار مهم تر موضوع یعنی عمل کردن و زیستن فلسفی را بتوانیم لختِ لخت در زندگی ببینیم!
از این رو بر اساس مقدمه ی کوتاهی که اشاره کردم، باید بگویم که مکاتب عرفانی و اهالی عرفان که تا به حال من با آنها روبه رو شده ام، در همان سطح واژه های مفاهیم چه از جنبه ی نظری و چه عملی خودشان را سرگرم کرده بودند. و با اندکی دقت در رفتار و نحوه ی زیستن آنها، همان نیاز ها و اثر غرایز طبیعی انسانی نمایان می شد!
شور و احساسات عرفانی که از آن سخن به میان می آورند(که بعضا با تحریکات روان شناختی یا حتی مخدرها و روان گردان ها) همراه هستند، با علوم تجربی به خوبی قابل توضیح و بیان می باشند.
آن جنون در نهایت عقلانیت که من از آن سخن گفتم، هیچ معنای عرفانی و شهودی آنچنانی ندارد! خیلی کوتاه و کلی اگر بخواهم مقصودم را بیان کنم: میزان گستردگی و عمقی از آگاهی نسبت به خود و جهان می باشد که در این تراز، بهترین راهگشایی های عقل برابر است با اندیشه های خطرناک و جنون آمیز در تراز عقل سلیم.
پیرامون افرادی چون شیخ اشراق و نیچه هم مشخص است که برداشت ها، تحلیل ها و بحث ها بسیار فراوان است. بیشتر افراد از ظن خود و توانایی فهم خود برداشتی از آنها داشته اند.
من هم تلاش می کنم با دقت و رویکردی فلسفی، این اشخاص، عرفان، فلسفه و زیستن آنها را عمیق تر درک، دریافت و نقد کرده و بهره جویم.
در جایی می خواندم که شهود معانی متفاوتی دارد و به نظر می رسد به شکل خلاصه حضور عینی معلوم نزد عالم
بدون واسطه مفهوم یا صورت ذهنی باشد .که البته گویی به آن علم حضوری (در برابر علم حصولی ) می گویند.
علم حصولی هم گویا علمی با واسطه است که این واسطه همان مفهوم ذهنی یا صورت ذهنی آن می باشد.
البته واسطه را به معانی متفاوتی به کار می برند مثلا استنتاج یا نماد یا دلیل یا حتی خود...
البته این تعاریف و تقسیم علم به حصولی و حضوری کار فیلسوفان مسلمان می باشد.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ، از میان برخیز
البته علم حصولی و حضوری بحث گسترده ای می باشد ولی مسئله اینجاست که محتوی فلسفه نیچه(چه از هر
طریقی حاصل شده باشد)مضمونی عرفانی یا الهی ندارد .اتفاقا نیچه یک آتئیست بوده و جنون نیچه هم ،جنون
عرفانی نبوده است بلکه نتیجه بیماری بوده که به آن مبتلا بوده.
Abstract
BACKGROUND: Friedrich Nietzsche (1844-1900), one of the most profound and influential modern philosophers, suffered since his very childhood from severe migraine. At 44 he had a mental breakdown ending in a dementia with total physical dependence due to stroke. From the very beginning, Nietzsche's dementia was attributed to a neurosyphilitic infection. Recently, this tentative diagnosis has become controversial
.
OBJECTIVE: To use historical accounts and original materials including correspondence, biographical data and medical papers to document the clinical characteristics of Nietzsche's illness and, by using this pathography, to discuss formerly proposed diagnoses and to provide and support a new diagnostic hypothesis
MATERIALS: Original letters from Friedrich Nietzsche, descriptions by relatives and friends, and medical descriptions. Original German sources were investigated. Biographical papers published in medical journals were also consulted
RESULTS: Nietzsche suffered from migraine without aura which started in his childhood. In the second half of his life he suffered from a psychiatric illness with depression. During his last years, a progressive cognitive decline evolved and ended in a profound dementia with stroke. He died from pneumonia in 1900. The family history includes a possible vascular-related mental illness in his father who died from stroke at 36
CONCLUSIONS: Friedrich Nietzsche's disease consisted of migraine, psychiatric disturbances, cognitive decline with dementia, and stroke. Despite the prevalent opinion that neurosyphilis caused Nietzsche's illness, there is lack of evidence to support this diagnosis. Cerebral autosomal dominant arteriopathy with subcortical infarcts and leukoencephalopathy (CADASIL) accounts for all the signs and symptoms of Nietzsche's illness. This study adds new elements to the debate and controversy about Nietzsche's illness. We discuss former diagnoses, comment on the history of a diagnostic mistake, and integrate for the first time Nietzsche's medical problems
سارا نوشته: بله بنده ام کاملا ایمان دارم که اوج خرد جنون است
این اوج خرد را به نیچه نسبت ندهید به همان فلاسفه اسلامی مورد علاقه تان نسبت دهید.نیچه در چنین گفت زرتشت میگوید:
آه ای برادران، این خدایی که من آفریدهام، چون همه خدایان، ساختهٔ انسان بود و جنون انسان
یعنی خدا ساخته ذهن انسان است و نمبتوان گفت چنین چیزی اوج خرد است.
خدا اندیشهایست که هر راست را کژ میکند و هر ایستاده را دچار دوار. چه؟ زمان در گذر است و هر گذرا دروغ؟ چنین اندیشهایی مایهٔ دوار و چرخش اندام آدمیست و آشوب اندرون. براستی، من چنین پنداری را بیماری دوار مینامم-نیچه(چنین گفت زرتشت)
Rationalist نوشته: از این رو بر اساس مقدمه ی کوتاهی که اشاره کردم، باید بگویم که مکاتب عرفانی و اهالی عرفان که تا به حال من با آنها روبه رو شده ام، در همان سطح واژه های مفاهیم چه از جنبه ی نظری و چه عملی خودشان را سرگرم کرده بودند. و با اندکی دقت در رفتار و نحوه ی زیستن آنها، همان نیاز ها و اثر غرایز طبیعی انسانی نمایان می شد!
شور و احساسات عرفانی که از آن سخن به میان می آورند(که بعضا با تحریکات روان شناختی یا حتی مخدرها و روان گردان ها) همراه هستند، با علوم تجربی به خوبی قابل توضیح و بیان می باشند.
می شود کمی بیشتر توضیح دهید. برای نمونه شما با کدامیک از مکاتب عرفانی و پیروان آن آشنایی دارید و اگر ممکن است کمی بیشتر در مورد شیوه ی آشنایی و آرا و عقاید آنها بگویید.
چون تا آنجا که بنده می دانم و از اهلش دیده ام (یعنی فراتر از شنیدن!) آنها به ورای واژگان رسیده اند! و همانطور که برای زندگی در دنیای مادی از لباس مادی (یعنی همان تن) بهره می گیرند (در حالی که می توانند بی نیاز از آن باشند) به همین ترتیب از واژگان مادی هم برای توصیف و شرح احوالات خود بهره می گیرند. برای نمونه خوف و رجا و وجد و... که در عالم مادی یک معنای عام دارند ولی در عالم عرفان معنایشان 180 درجه با آنچه که در عالم مادی هست فرق می کند.
Rationalist نوشته: آن جنون در نهایت عقلانیت که من از آن سخن گفتم، هیچ معنای عرفانی و شهودی آنچنانی ندارد! خیلی کوتاه و کلی اگر بخواهم مقصودم را بیان کنم: میزان گستردگی و عمقی از آگاهی نسبت به خود و جهان می باشد که در این تراز، بهترین راهگشایی های عقل برابر است با اندیشه های خطرناک و جنون آمیز در تراز عقل سلیم.
چه بخواهیم چه نخواهیم! چه خداباور باشیم چه ناخدا باور باشیم! چه حق پرست باشیم چه خود پرست باشیم! با شهود و شناخت (عرفان) سرو کار خواهیم داشت!
بنده یک جستاری در مورد شهود در هم میهن باز کردم و در آنجا اتفاقا با یکی از هم مسلکان شما (که شاید هم عضو همین فروم هم باشد) بحثمان شد و ایشان یک ایراد به بنده گرفت که تعریفی که از شهود می کنم تحدید کننده نیست! و محدود نمی کند بلکه خیلی مبسوط است و وسیع!
نمی دانم شاید حق با ایشان باشد ولی واقعا فکر میکنم همان نگاه مادی که توسط چشم انجام می گیرد و به برداشت های گوناگون می رسد هم نوعی شهود است اما از نوع سطح پایینش!
برای نمونه همه ی ما یک میز را میز می بینیم اما در رنگش نه! و یا یک شلوار و یا یک دامن را همان می بینیم ولی در "رنگ" هماره اختلاف وجود دارد! چرا؟ ما در هستی اشیا مشکلی نداریم ولی معمولا در رنگ و مشخصه های دیگر دچار اختلاف می گردیم بویژه رنگ! شاید تنها رنگی که همه ی مردم شهر آن را یکی می بینند همان بیرنگی است! و از اینرو است که عرفا هماره بر بیرنگی تاکید کرده اند که در حقیقت بیانگر حرکت از کثرت به سمت وحدت است.
پس همان نگاه کردن و دیدن اشیا را هم می توان شهود خواند اینکه همه ما به یک تابلو ، تصویر و منظره می نگریم و برداشت های گونگون می کنیم ریشه در چیست؟ ریشه در تجربیات درونی ما احساسات ما و.. دارد که به شهود می انجامد!
و اینکه عرفا تاکید کرده اند که باید نفس را ریاضت داد تا پاک و منزه گردد هم ریشه در همین نکته دارد. اینکه برای رسیدن به یک شهودِ خالص و درست نیاز به درونی پاک و عاری از تجربیات و احساسات مادی می باشد.
در همین کتاب چنین گفت زرتشت ، می توان دید که نیچه چگونه با زرتشت شهود می کند! اینکه تعریفی که از محیط بیرون می دهد اینکه در ابتدا یک تصویر و یک برداشت می بیند و بعد برداشت و تصویر دیگر و.. اینها همگی ریشه در شهود دارد..................... و شهود ابزاری برای شناخت است و شناخت بی شهود میسر نیست.