دفترچه

نسخه‌ی کامل: فلسفه ی هنر
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4
Rationalist نوشته: پس بر اساس توضیحاتی که در بالا بیان داشتم، مساله فقط لذت بردن شخصی از فلان شاعر نیست! بلکه کنکاش حساس و دقیق تر در اشعار آن شاعر جهت ارزیابی بهتر و درک بهتر آن است.
خوب همه ی این حرفهای شما درست است ولی شما هنوز جواب سوالم را ندادید که اگر قرار باشد یک شعر معنای سر راستی داشته باشد و براحتی قابل درک باشد اصلا چه نیازی است به سرایش آن؟!
اصلا چه وقت و کی و در چه حالتی باید از نثر به سمت شعر برویم؟
Rationalist نوشته: من افراد زیادی را می شناسم که اشعار حافظ را مقدس می دانند و او را فردی آسمانی(!) حتی برخی بر اساس رجوع به اشعار او، سرنوشت خویش را می خوانند و به شکلی عجیب از حافظ و اشعارش یاد می کنند. پس در اینجا من بر خود می دانم، تمجیدهایی که از حافظ می شود را بررسی کرده و در جهت درک بهتر او و اشعارش تلاش کنم.
و اما در راستای پاسخ به سخنتان، باید ابتدا ببینیم هدف از سراییدن شعر چیست؟آیا بیشتر سرگرمی و چیدن واژگان در کنار یکدیگر همراه با صنایع ادبی پیچیده با وزنی موزون مورد نظر است؟چنانچه ممکن است از آن شعر برداشت هایی بسیار متفاوت صورت گیرد؛ و یا حتی اصلا قابل فهم و برداشت نباشد!
و یا اینکه هدف اساسی بیانِ قابل درک و فهمِ یکسان از سخنی مهند و جدی با استفاده از ابزاری هنری همچون شعر، جهت بیان پرحرارت و برانگیزاننده ی آن است؟

یکی از همانها که مفتون ِ حافظ شده بود گوته نام داشت که برحسب اتفاق از دوستان صمیمی شوپنهاور هم بوده است!!

ببینید دوست عزیز فعلا حافظ و کلا اشعار عارفانه و از این سبک را بگذاریم کنار و ببینیم شعر چیست؟ شما ابتدا اگر لطف کنید و یک تعریفی حتی فلسفی (!) از شعر ارائه دهید تا بحث را با آگاهی بیشتری ادامه دهیم!
در ضمن یک مشکلی که همه ی ما در آن روبرو هستیم این است که پیش از آنکه به "معنا" برسیم به "کلمات" رسیده ایم!! یعنی هر متن آهنگینی را شعر نامیدیم هرکس را دیدیم که دارد کارِ خیر می کند خَیر نامیدیم و هر کسی که نعمتی داشت منعم!! و هر که تاری نواخت هنرمند!!! ولی آیا آنها واقعا ماهیتاً همانچیزی بودند که ما با کلمات نشانشان دادیم؟
بهتر از بنده این موضوع را حضرت حافظ سروده است:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند

هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند

اول بیایید به یک معنای درست و یک تعریف جامع از شعر برسیم بعد به حافظ و مولانا و سنایی هم خواهیم پرداخت!
خود هنر هم شاخه شاخه میشه. ما "هنر سنتی" و "هنر مدرن" داریم. مثلا شعر سنتی برای جوونای امروزی چیز مزخرفیه. چون تاثیر فیزیولوژیکی که موسیقی مدرن (با گیتار الکتریک و درام و...) روی مغر میذاره ده برابر بیشتر از یه مشت کلمس. برای همین دیگه جوونای امروز حافظ و سعدی نمیخونن چون لذتی براشون نذاره. جای اون شعر سنتی رو "موزیک مدرن" یا هنر مدرن گرفته و در این نمونه شعر سنتی منقرض شده.
Agnostic نوشته: من حفظ نیستم ولی در ویکی پدیا می توانید جستجو کنید:
رده:سبک‌های هنری - WiKi
گمان نمی کنم در این مورد ویکی پدیا منبعی جامع و معتبر باشد!
سارا نوشته: خوب همه ی این حرفهای شما درست است ولی شما هنوز جواب سوالم را ندادید که اگر قرار باشد یک شعر معنای سر راستی داشته باشد و براحتی قابل درک باشد اصلا چه نیازی است به سرایش آن؟!
اصلا چه وقت و کی و در چه حالتی باید از نثر به سمت شعر برویم؟
پیش تر بیان داشتم: جهت بیان پرحرارت سخن و برانگیزاننده ی احساسات در راستای درک عمیق تر آن. فکر می کنم صنایع ادبی می بایست در راستای این هدف استفاده شوند. و نه به وارونه ی آن.

اما در مورد اینکه کجا مرز بین نثر و شعر قابل تفکیک می شود؛ فکر می کنم نثر سخن سرراست تر و با جدیت بیشتری را به مخاطب ارایه می کند تا شعر. در نثر می توان به طور آزاد تر به واژه گزینی پرداخت و به شکلی جامع تر سخن گفت و بهتر می توان مفاهیم گسترده و پیچیده را به مخاطب انتقال داد.
اما شعر هنگامی بیشتر موثر است که مخاطب در اندیشه با ما همسو تر می باشد و از این رو عبارات بسیار کوتاه(حتی در یک واژه) بیان می شوند. شعر بیشتر احساسات را تحریک می کند تا خرد منطقی را، اما یک نویسنده ی توانا می تواند با قلم خود در عین پرداختن جدی و منطقی به موضوعی، نثری زیبا و شیوا نیز خلق کند.
این خلاصه ای بود از تفاوت هایی که من از نثر و شعر درمی یابم.


سارا نوشته: شما ابتدا اگر لطف کنید و یک تعریفی حتی فلسفی (!) از شعر ارائه دهید تا بحث را با آگاهی بیشتری ادامه دهیم!
از دید من، شعر یعنی هنر سخن گفتن زیبا، موزون و هماهنگ جهت برانگیختن بهتر احساسات و درک عمیق تر سخن با استفاده از واژه گانی مناسب و صنایع ادبی گوناگون.
Rationalist نوشته: گمان نمی کنم در این مورد ویکی پدیا منبعی جامع و معتبر باشد!

اتفاقا توضیحات ویکی پدیا از توضیحات دایره المعارف هنر که در ایران چاپ شده کاملتره. لینک به منبع هم داره و بازبینی میشود و مطالب اشتباه حذف میشود.
Agnostic نوشته: اتفاقا توضیحات ویکی پدیا از توضیحات دایره المعارف هنر که در ایران چاپ شده کاملتره. لینک به منبع هم داره و بازبینی میشود و مطالب اشتباه حذف میشود.
پس شما همین موضوع را در ویکی پدیای انگلیسی مشاهده کنید تا تفاوت را در میزان کامل بودن دریابید!
اگر براستی دایره المعارف هنر ناقص تر از حتی ویکی پدیای فارسی می باشد، مایه ی تاسف است.
اما آنچه در میان انواع هنرها از همه شاخص تر و شگفت انگیز تر می باشد، موسیقیست.
آیا کسی در اینجا می تواند توضیح دهد که چرا موسیقی در انتقال معنا و برانگیختن عواطف هنری منحصربه فرد و شاخص به نظر می رسد؟
Rationalist نوشته: پس شما همین موضوع را در ویکی پدیای انگلیسی مشاهده کنید تا تفاوت را در میزان کامل بودن دریابید!
اگر براستی دایره المعارف هنر ناقص تر از حتی ویکی پدیای فارسی می باشد، مایه ی تاسف است.

List of art movements - WiKi

دوست عزیز،اگر منظور شما از «همین موضوع» سبکهای هنری باشد که در پستی قبل گفتم لینک فوق را مشاهده فرمایید.
سارا نوشته: خوب همه ی این حرفهای شما درست است ولی شما هنوز جواب سوالم را ندادید که اگر قرار باشد یک شعر معنای سر راستی داشته باشد و براحتی قابل درک باشد اصلا چه نیازی است به سرایش آن؟!
اصلا چه وقت و کی و در چه حالتی باید از نثر به سمت شعر برویم؟


یکی از همانها که مفتون ِ حافظ شده بود گوته نام داشت که برحسب اتفاق از دوستان صمیمی شوپنهاور هم بوده است!!

ببینید دوست عزیز فعلا حافظ و کلا اشعار عارفانه و از این سبک را بگذاریم کنار و ببینیم شعر چیست؟ شما ابتدا اگر لطف کنید و یک تعریفی حتی فلسفی (!) از شعر ارائه دهید تا بحث را با آگاهی بیشتری ادامه دهیم!
در ضمن یک مشکلی که همه ی ما در آن روبرو هستیم این است که پیش از آنکه به "معنا" برسیم به "کلمات" رسیده ایم!! یعنی هر متن آهنگینی را شعر نامیدیم هرکس را دیدیم که دارد کارِ خیر می کند خَیر نامیدیم و هر کسی که نعمتی داشت منعم!! و هر که تاری نواخت هنرمند!!! ولی آیا آنها واقعا ماهیتاً همانچیزی بودند که ما با کلمات نشانشان دادیم؟
بهتر از بنده این موضوع را حضرت حافظ سروده است:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند

هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند

اول بیایید به یک معنای درست و یک تعریف جامع از شعر برسیم بعد به حافظ و مولانا و سنایی هم خواهیم پرداخت!

خب شما اصلا بیا و فلسفه شعر را بگو . در ضمن در تاپیک موسیقی و معماری هم مدعی شدی که شعر و ریاضی ماهیتشان یکیه! خب چیزی رو که ادعا می کنی باید بتونی اثبات کنی پ بجای این قهرکردنها اگه واقعا چیزی تو چنته داری بیا و اثبات کن تمام ادعاهاتوE402
در ضمن شما که مسلمونی تازه اونم از نوع درویشش حتمن باید بدونی زکات علم نشرشهE404
بعضی از پست هاتو خوندم هرچند بطور اساسی با عقایدت مشکل دارم ولی حرفای جالب و هوشمندانه ای می زنی هر چند بعدش ول می کنی نکنه از ته کشیدن سواده :-)
در هر حال اگه واقعا چیزی در چنته داری بیا و بگو من یکی که خیلی علاقه مند به این جور مباحث هستم E00e
[MENTION=1283]سارا[/MENTION] ، پیش تر در اینجا از من خواسته بودید تا تعریفم از شعر و نیاز به سرایش آن را توضیح دهم، که پس از آن گفتگو را ادامه ندادید!

سارا نوشته: اما این معنای" من خلق می کنم" که در ریشه ی poetry وجود دارد چیست؟ چه خلقی در شعر رخ می دهد که در سخن گفتن معمولی اتفاق نمی افتد و یا حتی در نثرهای ادبی ؟ مگر واژه ها همان واژه ها نیستند؟ و چینش آنها کنار هم مگر بر حسب دستور زبان نیست؟ پس چه می شود که در امر شعر آفرینش رخ می دهد؟

E41fE41fE41f
نکته‌ی خیلی مهمی را بیان داشتید. لطفا همین چیزی که بیان کردید را بیشتر باز کنید.


سارا نوشته: وقتی شعور در آدمی به بالاترین حد خود می رسد شعر متولد می گردد! یا به عبارت دیگر وقتی که واژگان در کنار یکدیگر به بالاترین چم می رسند آنگاه چامه متولد می گردد!
این بیان، خیلی خیلی شگفت آور و بحث برانگیز است! بسیاری از افراد در طول تاریخ، فعالیت خود را شاعری می دانستند و به سبک های ادبی گوناگون سخنانی موزون می سرودند و چه شاید دریافت و شعورشان هم به بالاترین حد رسیده باشد! حال چه هنگامی می توان فهمید شعور در شخصی به بالاترین حد رسیده؟
و یا چه طور می توان براستی فهمید که واژگان به بالاترین چم در کنار هم رسیده اند؟ به این معنا که معیار بالاترین چم دانستن واژه ها در شعر دقیقا چه بوده؟
من در مطالعه‌ی مختصری که در تاریخ ادبیات ایران زمین داشتم، برخی سبک های ادبی چنان پیچیده و درهم بودند که هزاران معنا و برداشت متفاوت می شد از آنها
در ذهن گذراند. و یا برخی از شاعران چنان سروده بودند، که به راستی به هرزه گویی بیشتر شباهت داشتند. متاسفانه اکنون نامهایشان هم در ذهنم نیست که برایتان بنویسم.

از این رو، اگر فراتر از تعریف و جایگاهی که من از شعر برایتان پیش تر نگاشته بودم، خاستگاه و معنای بسیار ویژه ای را برای "شعر" و "شاعر" در نظر دارید، در این صورت به نظرم لازم است خیلی مفصل تر به آن بپردازید.
صفحات: 1 2 3 4