فیلیپ نوشته: خیر. در وجود شناسی اشیاء را آنطور که هستند، بررسی می کنیم؛ در شناخت شناسی اشیاء را آنطور که می شناسیم، بررسی می کنیم. (اولی عینیت objectivity بیشتری دارد)
البته اگر بتوان چیزی را سراسر objective و عینی واکاوی و بررسی نمود
بسیار خوب است، ولی در
عمل، ما همگی subjective هستیم و از همینرو،
چیزی به نام وجود-شناسی فراتر از نگره و تئوری نمیتواند "وجود" داشته باشد.
فیلیپ نوشته: اصول یا ویژگی های وجودشناختی یک شئ نیز مجموعه ویژگی هایی هستند که به چیستی عینی آن شیء مربوط می شوند. داشتن/نداشتن وجود مطلق یکی از اجزاء این مجموعه است.
شما قانونهای این مجموعهها را چگونه درآوردهاید، و اینکه چگونه "وجود مطلق" یکی از هموندان این مجموعه میشود؟
فیلیپ نوشته: چنین نیست.
گزاره ی یک بر مبنای یک استدلال است نه مصادره به مطلوب:
خوب در همین استدلال و در گزاره یک آن مصادره به مطلوب شده است:
فیلیپ نوشته:
- اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.
- زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته.
- پس منطق ریشه ی مادی ندارد.
در حقیقت مهم نیست که اصلا گزاره دوم (2) درست باشد یا خیر، چرا که
گزاره یک (1) در خود هوده و نتیجه را به گونهای ضمنی درست انگار کرده است:
- اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.
پرسش:
چه زمانی منطق بدون ماده میتواند باشد؟
پاسخ:
منطق زمانی میتواند بدون ماده باشد که به آن وابستگی نداشته باشد.
پرسش:
اگر منطق به ماده وابسته نباشد، آیا ریشه آن به منطق بازخواهد گشت؟
پاسخ:
خیر
پس اگر ریشه منطق به ماده نمیرسد، برای چه دیگر گزاره دوم را دنبال کنیم؟
در کوت دیگر:
فیلیپ نوشته:
- منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)
- اگر زمانی بوده که ماده وجود نداشته، آنگاه زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته. (بر اساس 1)
- اگر زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته ، آنگاه زمانی بود که منطق از ماده مستقل بوده(/ماده نمی تواند منطق را شرح دهد) (بر اساس تعریف استقلال)
استدلال تنها اندکی پیچیدهتر است. هر آینه، با شما پیش میرویم.
در گزاره 1:
منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)
شما از روی پیوسته انگاردن یک چیز واجب بودن آن را ثابت شده در نگر گرفتهاید که نادرست است. چرا
که یک به سادگی، شما نمیتوانید نشان دهید که در همه زمانها و در همه مکانها منطق وجود داشته
است. پس در حقیقت استدلال شما از پایه A Priori نخواهد بود و چیزی بیشتر از یک استقرای تجربی به شمار نمیرود.
از استقرای تجربی نیز، نمیتوان واجب بودن یا نبودن یک چیز را در آورد. نمونه میزنیم:
منفی-بار بودن الکترون واجب است، چرا که الکترون همواره بار منفی داشته است.
نمونه نقض: آیا نمیتوانیم جهانی داشته باشیم که الکترون بار + داشته باشد؟
که نه تنها میتوانیم چنین جهانی را بیانگاریم، بلکه در حقیقت همین چندی پیش پاد-ماده را یافتهایم که الکترون آن بار + دارد
[Antimatter]
از سوی دیگر، این "واجب" بودن شما دو را رد میکند، چرا که هم میتوان گفت:
- ماده واجب است. (/در جهان منطقی پیوسته وجود داشته)
و هم میتوان گفت:
- منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)
که در نهایت میشود:
اگر زمانی بوده که ماده و منطق در کنار یکدیگر نبودهاند، آنگاه این دو به یکدیگر وابسته نخواهند بود.
- اگر ایندو به یکدیگر وابسته نباشند، پس ریشه منطق به ماده نخواهد رسید.
- اگر ایندو به یکدیگر وابسته باشند، پس هر دو از یک ریشه برخاستهاند که وابستهشان کرده است.
اگر دو که هیچ، ولی برای (1) اکنون به جای اینکه نشان دهید
ریشه
منطق به ماده نمیرسد، بایستی نشان دهید که
وابستگی به ماده ندارد و برای
نشان دادن آن، بایستی جهانی را داشته باشیم که منطق بدون ماده در آن دیده شود، که نداریم.
البته، تا آنجایی که من فهمیدم، شما امر "انگارپذیر بودن" چنین جهانی را (جهانی که منطق بدون
ماده در آن میباشد) را برای نشان دادن ناوابستگی میان ماده و منطق لازم میدانید، دشورای از
آنجا میآید که این انگاریدن به خودی خود هیچ معنایی ندارد. من هم میتوانم جهانی
را بیانگارم که نور خورشید و خورشید به یکدیگر وابستگی ندارند، که روشن است
نمیتوان از آن هوده گرفت که خورشید و نوری که از خورشید بر میآید با یکدیگر پیوند ندارند
اگر زمانی بوده که ماده وجود نداشته، آنگاه زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته. (بر اساس 1)
در اینجا شما همچنان از یکسان بودن ریشه مفاهیم زمان و ماده صرفنظر کردهاید. در جهان
بیرونی، "زمانی" که ماده نبوده در کار نخواهد بود، چرا که زمان چیزی بیشتر از جابهجایی
همان ماده نیست و با اصل نسبیت اینشتین و
روابط
Space-time in general relativity او میتوان این را ثابت کرد و نمود آن دید:
- پیوند میان آهسته شدن زمان و تندی در جابهجایی
- پیوند میان تندی زمان و آهستگی در جابهجایی
فیلیپ نوشته: اگر جهان مادی شروعی نداشته، آنگاه گذشته ی این جهان بایستی یک بی نهایت بالفعل (actual infinity) باشد. اما از آنجایی که: 1. بی نهایت بالفعل نمی تواند از جمع متوالی (successive synthesis) اجزاء بوجود آید؛ و 2. گذشته این جهان از جمع متوالی وقایع بجود آمده، پس گذشته ی جهان مادی نمی توان بینهایت بالفعل باشد و لذا آغازی داشته.
گفتید:
- بی نهایت بالفعل نمی تواند از جمع متوالی (successive synthesis) اجزاء بوجود آید
- گذشته این جهان از جمع متوالی وقایع بجود آمده، پس گذشته ی جهان مادی نمی توان بینهایت بالفعل باشد و لذا آغازی داشته.
نخست آنکه، استدلال بالا شما درباره successive synthesis از کانت میآید
[Antinomy] که
خود او،
پاد-نگره آن را نیز به همانگونه ثابت میکند و اصلا نتیجه دیگری از آن گرفته است:
- اگر زمان آغاز داشته باشد، پس بایستی "پیش-زمانی تُهی" بوده باشد که زمان از آنجا آغاز شده است.
- از آنجاییکه در این "پیش-زمان تُهی" هیچ جمع متوالی (successive synthesis) در کار نبوده است، پس زمان نمیتواند آغاز شده باشد و لذا همواره بوده است.
که میتوان دید هر دو درست میباشند و پرسش از پایه بیمعنی است، چرا که مفهوم زمان را جدا از ماده
در نگر گرفته است. هنگامیکه،
زمان همان بازتاب ماده در جابهجایی است. گزارههای دیگری مانند:
- زمانی که ماده نبوده است.
- زمانی که جهان آغاز شده است.
- زمانی که جهان وجود نداشته است.
نیز بیمعنی و بدون پاسخ خواهند بود.