دفترچه

نسخه‌ی کامل: آیا منشا تمامی مفاهیم از ماده است؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
مهربد نوشته: من در پایین نگر شما را نگرفتم، نویسنده می‌خواهد با توسل به اپیستمتیک قضیه، وجود متافیزیکال آن را ثابت کند یا رد کند؟
منظور من از "اثبات اصول متافیزیکال X" اثبات چیزی در مورد ساختار وجود-شناختی X میباشد. رد وجود مطلق (به اصطلاح "وجود متافیزیکال") X ، خود متواند اثبات چیزی در مورد ساختار وجود-شناختی X باشد.

نقل قول: نگر شما کدامیک است؟ منطق ریشه فرامادی دارد یا مادی؟ و اگر فرامادی چگونه این را می‌توانیم بفهمیم یا اثبات کنیم؟
به باور من:

1. اصول منطق ریشه ی مادی ندارند.
به دلایل زیر:
  • استدلال آ-پرویاری:
    1.اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.
    2.زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته.
    3.پس منطق ریشه ی مادی ندارد.
  • ورژن ضعیفتری از استدلال پست #23:
    1.اگر در "جهان ممکنی" ماده وجود نداشته باشد، آنگاه باور به "منطق ریشه ی مادی دارد" نابخردانه خواهد بود.
    2."جهان ممکنی" هست که ماده در آن وجود ندارد.
    3.پس باور به "منطق ریشه ی مادی دارد" نابخردانه است.
    (توضیح در خصوص گزاره ی 1: ماده در تمامی "جهان های ممکن" موجود نیست؛ پس در این "جهان های ممکن" منطق بایستی منشأ دیگری داشته باشد که: 1. ممکن باشد؛ 2. در تمامی "جهان ممکنی" که ماده در آن وجود ندارد، وجود داشته باشد؛ 3. به وجود آمدنش لزوما همزمان با از بین رفتن ماده باشد؛ 4. نشأت دادنش به منطق لزوما همزمان با به وجود آمدنش باشد. یک همچنین مشأ دوم، قضیه به طور وحشنتاکی پیچیدتر می کند! لذا طبق تیغ اوکهام یک اصل "نابخردانه" خواهد بود)
2. منطق نیازی به یک منشأ ندارد.
منطق می تواند به عنوان یک شیء غیر-مادی، واجب و انتزاعی به سادگی وجود داشته باشد. چرا باید برایش دنبال منشأ و علت باشیم؟
البته پلَتُنیست هایی همچون پیتر وَن اینوَگِن (Peter Van Inwagen) موضع قویتری از این دارند و می گوید: منطق نمیتواند یک منشأ داشته باشد. دلیلشان این است که منطق، به عنوان یک شیء انتزاعی (abstract object)، نمیتواند در روابط عِلی (causal relations) شریک باشد. یعنی اینکه ذاتا، نه میتوانند از چیزی نشأت بگیرند نه به چیزی نشأت دهند.

همچنین اگر قرار باشد برای منطق، علتی پیدا کنیم، بنظر من «خدا» گزینه ی بهتری از «جهان مادی» خواهد بود. با اینکه نسبت دادن منطق به ذات خدا، مشکلات خودش را خواهد داشت، اما به نظرم بخاطر واجب بودن (و شاید کمال) خدا، معقولانه تر باشد.

53
یک سوال هم از دوستان منطق-دانمان:

آیا یک چیز ممکن می تواند علت چیز واجبی باشد؟

اگر خیر، پس ردیه ی قیاسی دیگری بر «نشأت منطق از ماده»، خواهیم داشت.
فیلیپ نوشته: منظور من از "اثبات اصول متافیزیکال X" اثبات چیزی در مورد ساختار وجود-شناختی X میباشد. رد وجود مطلق (به اصطلاح "وجود متافیزیکال") X ، خود متواند اثبات چیزی در مورد ساختار وجود-شناختی X باشد.

درود،
آیا وجود-شناسی در بالا همان شناخت‌شناسی (epistemology) است؟
همچنین پیوند میان وجود مطلق در این میان با شناخت‌شناسی منطق چیست؟



فیلیپ نوشته: به باور من:

1. اصول منطق ریشه ی مادی ندارند.
به دلایل زیر:


  • استدلال آ-پرویاری:
    1.اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.
    2.زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته.
    3.پس منطق ریشه ی مادی ندارد.

استدلال بالا شوربختانه دوچار چند سفسته منطقی است. نخست آنکه، برای جمله یک:
اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.

اثبات ضمنی حکم در فرض به گونه‌ای سفسته‌وار به کار رفته است، چنانکه بازگردان آن می‌شود:
اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق (که وابسته به ماده نیست) ریشه مادی نخواهد داشت.

چنانکه می‌بینید، شما در فرض اینکه منطق به ماده وابسته نیست (به بیان
دیگر، ریشه آن از ماده نمی‌آید!) را همان ابتدای کار ثابت شده در نگر گرفته‌اید!



زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته.

این خود نیاز به اثبات دارد، شما چگونه در آورده‌اید که زمانی بوده که جهان مادی وجود
نداشته است، به ویژه با در نگر گرفتن این امر که مفهوم زمان خود در جابه‌جایی ماده بازتاب پیدا می‌کند؟



فیلیپ نوشته: همچنین اگر قرار باشد برای منطق، علتی پیدا کنیم، بنظر من «خدا» گزینه ی بهتری از «جهان مادی» خواهد بود. با اینکه نسبت دادن منطق به ذات خدا، مشکلات خودش را خواهد داشت، اما به نظرم بخاطر واجب بودن (و شاید کمال) خدا، معقولانه تر باشد.

53


البته خدا در جایگاه یک پدیده گنگ توضیح‌ناپذیر برای نسبت دادن چیزهایی که نمی‌فهمیم
کاربرد فراوان دارد. اما گمان می‌کنم شما در جایگاه خداباوران انگشت‌شمار این فاروم خواهید
رفت و اگر اینگونه است، خوشحال می‌شویم گفتگویی درباره اثبات شما از خدا داشته باشیم.
درود بر شما؛
مهربد نوشته: درود، آیا وجود-شناسی در بالا همان شناخت‌شناسی (epistemology) است؟ همچنین پیوند میان وجود مطلق در این میان با شناخت‌شناسی منطق چیست؟
خیر. در وجود شناسی اشیاء را آنطور که هستند، بررسی می کنیم؛ در شناخت شناسی اشیاء را آنطور که می شناسیم، بررسی می کنیم. (اولی عینیت objectivity بیشتری دارد)
اصول یا ویژگی های وجودشناختی یک شئ نیز مجموعه ویژگی هایی هستند که به چیستی عینی آن شیء مربوط می شوند. داشتن/نداشتن وجود مطلق یکی از اجزاء این مجموعه است.


مهربد نوشته: استدلال بالا شوربختانه دوچار چند سفسته منطقی است. نخست آنکه، برای جمله یک: اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت. اثبات ضمنی حکم در فرض به گونه‌ای سفسته‌وار به کار رفته است، چنانکه بازگردان آن می‌شود: اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق (که وابسته به ماده نیست) ریشه مادی نخواهد داشت. چنانکه می‌بینید، شما در فرض اینکه منطق به ماده وابسته نیست (به بیان دیگر، ریشه آن از ماده نمی‌آید!) را همان ابتدای کار ثابت شده در نگر گرفته‌اید!

چنین نیست.
گزاره ی یک بر مبنای یک استدلال است نه مصادره به مطلوب:

  1. منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)
  2. اگر زمانی بوده که ماده وجود نداشته، آنگاه زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته. (بر اساس 1)
  3. اگر زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته ، آنگاه زمانی بود که منطق از ماده مستقل بوده(/ماده نمی تواند منطق را شرح دهد) (بر اساس تعریف استقلال)
این سه روی هم، گزاره ی یک استدلال قبلی را تشکیل می دادند. همانطور که میبینید هیچ مصادره به مطلوبی رخ نداده.
باقی استدلال:

4. زمانی بوده که ماده وجود نداشته.
5. زمانی بوده که منطق از ماده مستقل بوده/ماده نمی تواند منطق را شرح دهد (2، 3 و 4)
مهربد نوشته: زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته. این خود نیاز به اثبات دارد، شما چگونه در آورده‌اید که زمانی بوده که جهان مادی وجود
اگر جهان مادی شروعی نداشته، آنگاه گذشته ی این جهان بایستی یک بی نهایت بالفعل (actual infinity) باشد. اما از آنجایی که: 1. بی نهایت بالفعل نمی تواند از جمع متوالی (successive synthesis) اجزاء بوجود آید؛ و 2. گذشته این جهان از جمع متوالی وقایع بجود آمده، پس گذشته ی جهان مادی نمی توان بینهایت بالفعل باشد و لذا آغازی داشته.
فیلیپ نوشته: خیر. در وجود شناسی اشیاء را آنطور که هستند، بررسی می کنیم؛ در شناخت شناسی اشیاء را آنطور که می شناسیم، بررسی می کنیم. (اولی عینیت objectivity بیشتری دارد)

البته اگر بتوان چیزی را سراسر objective و عینی واکاوی و بررسی نمود
بسیار خوب است، ولی در عمل، ما همگی subjective هستیم و از همین‌رو،
چیزی به نام وجود-شناسی فراتر از نگره و تئوری نمی‌تواند "وجود" داشته باشد.



فیلیپ نوشته: اصول یا ویژگی های وجودشناختی یک شئ نیز مجموعه ویژگی هایی هستند که به چیستی عینی آن شیء مربوط می شوند. داشتن/نداشتن وجود مطلق یکی از اجزاء این مجموعه است.

شما قانون‌های این مجموعه‌ها را چگونه درآورده‌اید، و اینکه چگونه "وجود مطلق" یکی از هموندان این مجموعه می‌شود؟




فیلیپ نوشته: چنین نیست.
گزاره ی یک بر مبنای یک استدلال است نه مصادره به مطلوب:

خوب در همین استدلال و در گزاره یک آن مصادره به مطلوب شده است:

فیلیپ نوشته:
  1. اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.
  2. زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته.
  3. پس منطق ریشه ی مادی ندارد.
در حقیقت مهم نیست که اصلا گزاره دوم (2) درست باشد یا خیر، چرا که
گزاره یک (1) در خود هوده و نتیجه را به گونه‌ای ضمنی درست انگار کرده است:






  1. اگر زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته آنگاه منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.

پرسش:
چه زمانی منطق بدون ماده می‌تواند باشد؟
پاسخ:
منطق زمانی می‌تواند بدون ماده باشد که به آن وابستگی نداشته باشد.

پرسش:
اگر منطق به ماده وابسته نباشد، آیا ریشه آن به منطق بازخواهد گشت؟
پاسخ:
خیر

پس اگر ریشه منطق به ماده نمی‌رسد، برای چه دیگر گزاره دوم را دنبال کنیم؟



در کوت دیگر:
فیلیپ نوشته:
  1. منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)
  2. اگر زمانی بوده که ماده وجود نداشته، آنگاه زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته. (بر اساس 1)
  3. اگر زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته ، آنگاه زمانی بود که منطق از ماده مستقل بوده(/ماده نمی تواند منطق را شرح دهد) (بر اساس تعریف استقلال)

استدلال تنها اندکی پیچیده‌تر است. هر آینه، با شما پیش می‌رویم.
در گزاره 1:
منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)

شما از روی پیوسته انگاردن یک چیز واجب بودن آن را ثابت شده در نگر گرفته‌اید که نادرست است. چرا
که یک به سادگی، شما نمی‌توانید نشان دهید که در همه زمان‌ها و در همه مکان‌ها منطق وجود داشته
است. پس در حقیقت استدلال شما از پایه A Priori نخواهد بود و چیزی بیشتر از یک استقرای تجربی به شمار نمی‌رود.

از استقرای تجربی نیز، نمی‌توان واجب بودن یا نبودن یک چیز را در آورد. نمونه می‌زنیم:
منفی-بار بودن الکترون واجب است، چرا که الکترون همواره بار منفی داشته است.

نمونه نقض: آیا نمی‌توانیم جهانی داشته باشیم که الکترون بار + داشته باشد؟

که نه تنها می‌توانیم چنین جهانی را بیانگاریم، بلکه در حقیقت همین چندی پیش پاد-ماده را یافته‌ایم که الکترون‌ آن بار + دارد [Antimatter]

از سوی دیگر، این "واجب" بودن شما دو را رد می‌کند، چرا که هم می‌توان گفت:




  1. ماده واجب است. (/در جهان منطقی پیوسته وجود داشته)


و هم می‌توان گفت:




  1. منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)


که در نهایت می‌شود:
اگر زمانی بوده که ماده و منطق در کنار یکدیگر نبوده‌اند، آنگاه این دو به یکدیگر وابسته نخواهند بود.




  1. اگر ایندو به یکدیگر وابسته نباشند، پس ریشه منطق به ماده نخواهد رسید.
  2. اگر ایندو به یکدیگر وابسته باشند، پس هر دو از یک ریشه برخاسته‌اند که وابسته‌شان کرده است.


اگر دو که هیچ، ولی برای (1) اکنون به جای اینکه نشان دهید ریشه
منطق به ماده نمی‌رسد، بایستی نشان دهید که وابستگی به ماده ندارد و برای
نشان دادن آن، بایستی جهانی را داشته باشیم که منطق بدون ماده در آن دیده شود، که نداریم.

البته، تا آنجایی که من فهمیدم، شما امر "انگارپذیر بودن" چنین جهانی را (جهانی که منطق بدون
ماده در آن می‌باشد) را برای نشان دادن ناوابستگی میان ماده و منطق لازم می‌دانید، دشورای از
آنجا می‌آید که این انگاریدن به خودی خود هیچ معنایی ندارد. من هم می‌توانم جهانی
را بیانگارم که نور خورشید و خورشید به یکدیگر وابستگی ندارند، که روشن است
نمی‌توان از آن هوده گرفت که خورشید و نوری که از خورشید بر می‌آید با یکدیگر پیوند ندارند



اگر زمانی بوده که ماده وجود نداشته، آنگاه زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته. (بر اساس 1)

در اینجا شما همچنان از یکسان بودن ریشه مفاهیم زمان و ماده صرف‌نظر کرده‌اید. در جهان
بیرونی، "زمانی" که ماده نبوده در کار نخواهد بود، چرا که زمان چیزی بیشتر از جابه‌جایی
همان ماده نیست و با اصل نسبیت اینشتین و
روابط Space-time in general relativity او می‌توان این را ثابت کرد و نمود آن دید:





  1. پیوند میان آهسته شدن زمان و تندی در جابه‌جایی
  2. پیوند میان تندی زمان و آهستگی در جابه‌جایی





فیلیپ نوشته: اگر جهان مادی شروعی نداشته، آنگاه گذشته ی این جهان بایستی یک بی نهایت بالفعل (actual infinity) باشد. اما از آنجایی که: 1. بی نهایت بالفعل نمی تواند از جمع متوالی (successive synthesis) اجزاء بوجود آید؛ و 2. گذشته این جهان از جمع متوالی وقایع بجود آمده، پس گذشته ی جهان مادی نمی توان بینهایت بالفعل باشد و لذا آغازی داشته.


گفتید:





  1. بی نهایت بالفعل نمی تواند از جمع متوالی (successive synthesis) اجزاء بوجود آید
  2. گذشته این جهان از جمع متوالی وقایع بجود آمده، پس گذشته ی جهان مادی نمی توان بینهایت بالفعل باشد و لذا آغازی داشته.


نخست آنکه، استدلال بالا شما درباره successive synthesis از کانت می‌آید [Antinomy] که
خود او، پاد-نگره آن را نیز به همانگونه ثابت می‌کند و اصلا نتیجه دیگری از آن گرفته است:






  1. اگر زمان آغاز داشته باشد، پس بایستی "پیش-زمانی تُهی" بوده باشد که زمان از آنجا آغاز شده است.
  2. از آنجاییکه در این "پیش-زمان تُهی" هیچ جمع متوالی (successive synthesis) در کار نبوده است، پس زمان نمی‌تواند آغاز شده باشد و لذا همواره بوده است.


که می‌توان دید هر دو درست می‌باشند و پرسش از پایه بی‌معنی است، چرا که مفهوم زمان را جدا از ماده
در نگر گرفته است. هنگامیکه، زمان همان بازتاب ماده در جابه‌جایی است. گزاره‌های دیگری مانند:





  • زمانی که ماده نبوده است.
  • زمانی که جهان آغاز شده است.
  • زمانی که جهان وجود نداشته است.


نیز بی‌معنی و بدون پاسخ خواهند بود.
مهربد نوشته: البته اگر بتوان چیزی را سراسر objective و عینی واکاوی و بررسی نمود بسیار خوب است، ولی در عمل، ما همگی subjective هستیم و از همین‌رو، چیزی به نام وجود-شناسی فراتر از نگره و تئوری نمی‌تواند "وجود" داشته باشد.
«بررسی ویژگی های عینی یک شئ» همسان با «بررسی عینی ویژگی های یک شئ» نیست. اولی وجود-شناسی است و دومی چیزی که شما آن را غیر-عملی دانستید.

مهربد نوشته: شما قانون‌های این مجموعه‌ها را چگونه درآورده‌اید، و اینکه چگونه "وجود مطلق" یکی از هموندان این مجموعه می‌شود؟
اجزاء این مجموعه، ویژگی هایی میباشند که مستقل از ذهن ما وجود دارند. از آنجایی که «وجود مطلقِ» یک شئ مستقل از ذهن ما وجود دارد، پس منجمله ی این ویژگی هاست.
با این حال مدنظر داشته باشید که این قضیه فقط در مورد سوتفاهم شما در خصوص یک سری جملات مبهم بنده بود و پیوندی به گفتگو اصلی جستار ندارد. لزومی نیست بی مورد ادامه اش دهیم.

مهربد نوشته: در حقیقت مهم نیست که اصلا گزاره دوم (2) درست باشد یا خیر، چرا که گزاره یک (1) در خود هوده و نتیجه را به گونه‌ای ضمنی درست انگار کرده است ... پس اگر ریشه منطق به ماده نمی‌رسد، برای چه دیگر گزاره دوم را دنبال کنیم؟
گزاره ی نخست نه می گوید که «ریشه ی منطق به ماده نمی رسد» و نه چنین فرضی گرفته. گزاره یک برای مدعای «ریشه ی منطق به ماده نمی رسد» صرفا یک شرط در نظر گرفته:
1. اگر (مقدم:)زمانی بوده که جهان مادی وجود نداشته ؛ آنگاه (تالی) منطق ریشه ی مادی نخواهد داشت.
معرفی یک شرط (مقدم) برای نتیجه (تالی) به سان فرض گرفتن نتیجه نیست.
نتیجه فقط زمانی ثابت می شود که بتوان مقدم را ثابت کرد.
این کار را گزاره ی دو انجام می دهد:
2. (تایید مقدم) زمانی به که جهان مادی وجود نداشته.
و گزاره ی 3 منطقا تالی را نتیجه می گیرد.
3. (تایید تالی) منطق ریشه ی مادی ندارد.
استدلال به این سادگی کجایش مصادره به مطلوب کرده؟

  1. اگر مقدم آنگاه تالی
  2. مقدم
  3. تالی
حال برای اثبات گزاره ی شرطیمان (گزاره ی 1) استدلال دیگری اقامه کرده بودیم:

فیلیپ نوشته: 1. منطق واجب است. (/در جهان واقعی پیوسته وجود داشته)
2. اگر زمانی بوده که ماده وجود نداشته، آنگاه زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته. (بر اساس 1)
3. (گزاره ی شرطی مد نظر:) اگر زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته ، آنگاه زمانی بود که منطق از ماده مستقل بوده(/ماده نمی تواند منطق را شرح دهد) (بر اساس تعریف استقلال)

در نقد به گزاره ی نخست این استدلال نوشتید:

مهربد نوشته: چرا که یک به سادگی، شما نمی‌توانید نشان دهید که در همه زمان‌ها و در همه مکان‌ها منطق وجود داشته است. پس در حقیقت استدلال شما از پایه A Priori نخواهد بود و چیزی بیشتر از یک استقرای تجربی به شمار نمی‌رود.

گفتن اینکه منطق واجب است، به این معناست که صدق گزاره هایی همچون "1=1" واجب است؛ یا اینکه گزاره ی هایی همچون "1≠1" محال هستند.
حالا این بنظر شما یک اصل تجربی است؟

اگر منطق واجب نباشد آنگاه گزاره های متناقضی همچون 1≠1 ممکن خواهند بود و این، کل مبحث A Priori و بکل دانش را از بیخ باطل خواهد کرد!


مهربد نوشته: البته، تا آنجایی که من فهمیدم، شما امر "انگارپذیر بودن" چنین جهانی را (جهانی که منطق بدون ماده در آن می‌باشد) را برای نشان دادن ناوابستگی میان ماده و منطق لازم می‌دانید
خیر. بنده در استدلال آ-پرویاری نخست، از "یک جهان(/"زمان") واقعی که در آن منطق بدون ماده وجود داشته" استدلال کرده ام. (وقتی می گوییم 1. منطق واجب است و 2. در جهان واقعی "زمانی" داشتیم که ماده وجود نداشته، یعنی اینکه در جهان واقعی "زمانی" داشتیم که منطق بدون ماده وجود داشته)
با این حال بنده در استدلال احتملاتی دومم، از "یک جهان ممکن که منطق بدون ماده وجود داشته" استدلال کرده بودم که شما هم پاسخی به آن ندادید:

فیلیپ نوشته: ورژن ضعیفتری از استدلال پست #23: 1.اگر در "جهان ممکنی" ماده وجود نداشته باشد، آنگاه باور به "منطق ریشه ی مادی دارد" نابخردانه خواهد بود. 2."جهان ممکنی" هست که ماده در آن وجود ندارد. 3.پس باور به "منطق ریشه ی مادی دارد" نابخردانه است. (توضیح در خصوص گزاره ی 1: ماده در تمامی "جهان های ممکن" موجود نیست؛ پس در این "جهان های ممکن" منطق بایستی منشأ دیگری داشته باشد که: 1. ممکن باشد؛ 2. در تمامی "جهان ممکنی" که ماده در آن وجود ندارد، وجود داشته باشد؛ 3. به وجود آمدنش لزوما همزمان با از بین رفتن ماده باشد؛ 4. نشأت دادنش به منطق لزوما همزمان با به وجود آمدنش باشد. یک همچنین مشأ دوم، قضیه به طور وحشنتاکی پیچیدتر می کند! لذا طبق تیغ اوکهام یک اصل "نابخردانه" خواهد بود)


مهربد نوشته: اگر زمانی بوده که ماده وجود نداشته، آنگاه زمانی بوده که منطق در نبود ماده وجود داشته. (بر اساس 1) در اینجا شما همچنان از یکسان بودن ریشه مفاهیم زمان و ماده صرف‌نظر کرده‌اید. در جهان بیرونی، "زمانی" که ماده نبوده در کار نخواهد بود، چرا که زمان چیزی بیشتر از جابه‌جایی همان ماده نیست و با اصل نسبیت اینشتین و روابط Space-time in general relativity او می‌توان این را ثابت کرد و نمود آن دید: 1. پیوند میان آهسته شدن زمان و تندی در جابه‌جایی 2. پیوند میان تندی زمان و آهستگی در جابه‌جایی

من در جملاتی مثل "زمانی بوده که ماده وجود نداشته"، از واژه ی "زمان" به چم دقیق آکادمیکش استفاده نکرده ام. منظور من از "زمان" در این جملات "حالت" است. از آنجایی که 1. بنظرم "زمان" واژه ی شفافتر و مشخصتری میباشد و 2. استفاده ی از آن هیچ تاثیری به ساختار منطقی استدلالاتم نمی گذارد، بنده ترجیح دادم از آن استفاده کنم.


مهربد نوشته: 1. اگر زمان آغاز داشته باشد، پس بایستی "پیش-زمانی تُهی" بوده باشد که زمان از آنجا آغاز شده است. 2. از آنجاییکه در این "پیش-زمان تُهی" هیچ جمع متوالی (successive synthesis) در کار نبوده است، پس زمان نمی‌تواند آغاز شده باشد و لذا همواره بوده است.


گفته ی زیرین شما، این "پاد-نگره ی" (antithesis) فوق را رد می کند، اما ربطی به استدلال بنده (thesis) ندارد:

مهربد نوشته: زمان همان بازتاب ماده در جابه‌جایی است



با سپاس 53
درباره این جُستار اینجا نیز اندکی روشنگری شده: بایگانی: آگاهی
Anarchy نوشته: دوستان از دیدگاه ماتریالیستی منشا تمامی مفاهیم از ماده است.لطفا دیدگاه خود را در مورد درستی یا نادرستی اش بیان کنید.
در سخنان شما اصطلاحاتِ "منشا" و "از ماده بودن" مبهم به نظر می رسند، لطفا معنایشان را توضیح دهید.
Philo نوشته: در سخنان شما اصطلاحاتِ "منشا" و "از ماده بودن" مبهم به نظر می رسند، لطفا معنایشان را توضیح دهید.

البته من در بحث های فلسفی حقیقتا یک آماتور محسوب میشم E404 ، اما منظورم این بود تقریبا :

نقل قول:Physicalism is a philosophical theory holding that everything that exists is physical, that is, that there are no things other than physical things. Physicalism is often called "materialism", though some attempt to draw a distinction between the two.[SUP][1][/SUP]

این پرسش شما دارای 2 جنبست: 1. علمی 2. فلسفی

برای توضیح نخست نظر خودم رو میگم. به دید من آری. از آنجا که اصولن فهم و درک چیزی غیرمادی برای بشر ممکن نیست میشه اینطور برداشت کرد که هرچیزی که قابل درک هست مادی است. البته در فلسفه های متاخر به دلیل عدم درک ساز و کار مغز این پرسش همواره مطرح بوده که برای مثال مفهوم 2 چی؟ آیا مادست؟ اگر مادست کیفیتش چیست؟

ولی خب به این دلیل که علم پیشرفت زیادی کرده و با پیشرفت علم، فلسفه کوچکتر شده، امروز این پرسش ها کمتر جنبه فلسفی دارند. یعنی مادی بودن جهان پیرامون امروز موضوع بحث علمی هست نه فلسفی. حتا اگر ادعایی غیرمادی هم مطرح میشه، اگر قرار باشه دانشمندان اونو بررسی کنند (یعنی ارزش بررسی داشته باشه) با دم و دستگاهشون سراغ اون موضوع میرند. نشنال جغرافی یه برنامه مستند داشت درباره بررسی ادعای وجود ارواح در یک زندان قدیمی که با کلی دوربین و تجهیزات رفتند برای بررسیش.

از دید علم همه چیز قابل تقلیل به ماده است. اصولن چیزی غیر مادی در فیزیک وجود نداره که بخواد در موردش بحث هم بشه. البته با این توضیح که ماده به معنای جدیدش که شامل نیرو که صورت دیگری از خودش هست هم میشه، نه به معنای کلاسیک که چیزی باشه که جرم داره و فضا اشغال میکنه.
صفحات: 1 2 3 4 5