از دید مادی بنده میزان خوشبختی را حاصل جمع جبری رنج (منفی) و لذت (مثبت) تعریف میکنم در طول عمر آدمی.
بطور مثال در پایتان یک تیغ میرود و درد میگیرد، عدد -3 را بدان نسبت میدهیم.
یک نسکافه خوشمزه نوش جان میکنید و لذت میبرید، عدد +7.
یک سکس خوب: +100
میزان امتیاز، به شدت و همچنین مدت زمان (دوام) رنج یا لذت بستگی دارد.
مثلا ممکن است یک لذت با شدت کمتر از سکس ولی بادوام طولانی تر در کل از نظر جبری از لذت سکس تجاوز کند.
حالا بقیش باشه واسه بعدا، چون الان سرکارم
بُرز (magnitude) رایانشیگ خوشی برابر با درد نیست, یک چیز دردناک شاید ده برابرِ خوشایند اش ارزش بگیرد.
این نکتهیِ ریز ولی بس مِهندی است. کسی را انگارید که در یک تراکنش سرایداشتیگ به دو شیوه میتواند بازی کند: نخست در
ده گام هر بار١٠$ بدست آورده, سپس در یک گام پایانیگ ١١٠$ یکجا ببازد; یا در دستِ دیگر, در ده گام هر بار ١٠$ باخته, ولی در واپسین گام ١١٠$ ببرد.
یکمی, گرچه سرایداشتانه کاری است کودنانه, ولی خوشایند و خواستنی خواهد بود, دومی با اینکه کاریست بسیار هوشمندانه, ولی دردناک و ناخواستنی خواهد ماند!
پارسیگر
باید برای هر رنج یا خوشی را ضرب در زمان آن هم کنید.
مثلاً شما شاید یک ساندویچ ژامبون تنوری را ده دقیقه ای بخورید.
ولی شاید خاری به پای شما رود و نیم تسو رنج ببرید.
ویا شاید برای یک پیامک که از سوی یار شما دریافت شود همه روز را شاد باشید.
و یا برای درگیری با دوستتان دو تسو دژم باشید.
همه این زمانها را باید ضرب کنید.
پارسیگر
ولی اینرا هم بگویم. از نگر روانشناسیک رایانش میزان خوشبختی یا شادمانی شما خودش اثر نایی دارد.
برای اینکه دچار داوری و قضاوت شرایط و هوتاد زندگی تان میشوید.
اگر نمره شما نمره خوبی هم باشد. ولی وسواس رایانش نمره زندگیتان را داشته باشید . پیوسته نمره پایین می آید. می توانم بگویم این رایانش بسیار سیجناک است.
هر چه کیفیت زندگیتان را بپذیرید و سپاسگذار باشید شادی تان بیشتر می شود.
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.
پارسیگر
Spehr نوشته: ولی اینرا هم بگویم. از نگر روانشناسیک رایانش میزان خوشبختی یا شادمانی شما خودش اثر نایی دارد.
برای اینکه دچار داوری و قضاوت شرایط و هوتاد زندگی تان میشوید.
اگر نمره شما نمره خوبی هم باشد. ولی وسواس رایانش نمره زندگیتان را داشته باشید . پیوسته نمره پایین می آید. می توانم بگویم این رایانش بسیار سیجناک است.
هر چه کیفیت زندگیتان را بپذیرید و سپاسگذار باشید شادی تان بیشتر می شود.
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.
پارسیگر
رویهمرفته رایانش! خوشبختی کار نادانانهای میزند!
ولی اینی که گفتید میشود یکجور «هُنود اندرونبینی / introspection effect», مانند
ریزگان در ریزجهان (microcosm) که خودِ فرایندِ اندازهگیری (پالش), جایِ آنها را میدگراند.
این گفتآورد هم در این راستا گیرا میزند:
I went to a happiness conference; researchers looked very unhappy ~Taleb
پارسیگر
Mehrbod نوشته: رویهمرفته رایانش! خوشبختی کار نادانانهای میزند!
ولی اینی که گفتید میشود یکجور «هُنود اندرونبینی / introspection effect», مانند
ریزگان در ریزجهان (microcosm) که خودِ فرایندِ اندازهگیری (پالش), جایِ آنها را میدگراند.
این گفتآورد هم در این راستا گیرا میزند:
I went to a happiness conference; researchers looked very unhappy ~Taleb
پارسیگر
بله همینگونه است.
و یک شاخه روانشناسی بتازگی آمده است که بسیار هم کارامد است به نام پذیرش و تعهدAcceptence & commitment .
که همین را میگوید، هر دشواری ای برای آدم پدید آید در گام نخست باید کاملاً آن دشواری پذیرفته شود.
مثلاً اگر آن تَن در تنگنا گیر کرده ، باید بپذیرد که همین است که هست! همان پذیرش هال اورا بهتر می کند.
و درگام سپسین کارهایی برای بهکرد ایستار کند.
ولی همیشه پذیرشه مهم تر است از کاری کردن.
پارسیگر
Mehrbod نوشته: بُرز (magnitude) رایانشیگ خوشی برابر با درد نیست, یک چیز دردناک شاید ده برابرِ خوشایند اش ارزش بگیرد.
هان؟
منم نگفتم برابره.
اون عددها هم مثال بود.
درواقع اون عدد رو، که البته تقریبی هست، هر فردی خودش با احساس خودش و مستقیما، یعنی اینکه فکر میکنه چقدر رنج کشیده یا چقدر لذت برده، تعیین میکنه.
من خودم میتونم بصورت تقریبی برای بیشتر موارد این عدد رو مشخص کنم.
چون آدم خودش میفهمه بالاخره که هرچیزی چقدر می ارزه یا چقدر ناخوشاینده. بصورت نسبی آدمها متوجه میشن. حداقل بعضی هاشون! بخاطر همینه که آدمها میتونن انتخاب کنن. مثلا اینکه اگر برن دنبال فلان کار فلان قدر زحمت و دردسر داره، آیا نتیجش ارزش رو داره یا نه. پس یه تناسب و مقایسه ای انجام میدن بین رنج و لذت، هزینه و سود.
البته خیلی ها ظاهرا در این زمینه ضعیف هستن و اشتباه میکنن.
نقل قول: این نکتهیِ ریز ولی بس مِهندی است. کسی را انگارید که در یک تراکنش سرایداشتیگ به دو شیوه میتواند بازی کند: نخست در
ده گام هر بار١٠$ بدست آورده, سپس در یک گام پایانیگ ١١٠$ یکجا ببازد; یا در دستِ دیگر, در ده گام هر بار ١٠$ باخته, ولی در واپسین گام ١١٠$ ببرد.
یکمی, گرچه سرایداشتانه کاری است کودنانه, ولی خوشایند و خواستنی خواهد بود, دومی با اینکه کاریست بسیار هوشمندانه, ولی دردناک و ناخواستنی خواهد ماند!
باشه مشکلی نداره.
همونطور که گفتم هرکس اون عدد رو خودش باید تعیین کنه.
یک احمق ممکنه از چیزی اونقدری که یک نابغه رنج میبره رنج نبره. عدد، برای این دو نفر متفاوته بنابراین.
اما کسی دلش نمیخواد احمق باشه. گرچه شاید در وهلهء اول احمق خوشبخت تر بنظر برسه. که شاید واقعا هم اینطور باشه! بهرحال یک نابغه هم برای خودش لذت هایی داره که یک احمق از اونها بی خبره. بخاطر همین، نمیشه به این راحتی قضاوت کرد. هرکس باید خودش این اعداد و درجهء خوشبختی خودش رو مشخص کنه. چون خودش میتونه چه رنج ها و چه لذت هایی داره و در تناسب با هم اینا چه مقداری دارن.
یک استاد ریاضی و احتمالات مثلا در این جریان ممکنه دریافتی از خوشایند و ناخوشایند که داره کاملا متفاوت باشه.
و یک آدم منطقی، یک آدم خردمند.
Spehr نوشته: باید برای هر رنج یا خوشی را ضرب در زمان آن هم کنید.
مثلاً شما شاید یک ساندویچ ژامبون تنوری را ده دقیقه ای بخورید.
ولی شاید خاری به پای شما رود و نیم تسو رنج ببرید.
ویا شاید برای یک پیامک که از سوی یار شما دریافت شود همه روز را شاد باشید.
و یا برای درگیری با دوستتان دو تسو دژم باشید.
همه این زمانها را باید ضرب کنید.
پارسیگر
منم اشاره کردم به پارامتر مدت زمان دوام رنج یا لذت.
اون عدد هم درواقع بعد از لحاظ شدن طول مدت زمان باید تعیین بشه.
زمان دوام و شدت رنج یا لذت در این مدت رو بطور تقریبی در خیلی موارد میشه مشخص کرد، حتی با توجه به احتمالاتی که در آینده میبینیم. مثلا من میتونم یه تقریبی بزنم که اگر خوب درس بخونم و یه چیزی یاد بگیرم، در طول عمرم چقدر باعث لذت من خواهد شد. گرچه این یک تقریب خیلی کلی و نامطمئن هست، اما از نظر منطقی مشکلی نداره و چون در سوی دیگر و حالت متضاد (درس نخواندن - رنج بردن) هم به همین نسبت عدم دقت و اطمینان داریم، میتونیم این دوتا رو بازهم از نظر منطقی با هم مقایسه کنیم و نتیجه، دارای ارزش تصمیمگیری است.
البته اگر از یه چیزی دیگه خیلی نامطمئن هستیم، یعنی حتی تناسب بین دو حالت متضادش برامون مشخص نیست، بیش از حد ابهام داریم که بشه مقایسه و محاسبهء معناداری انجام داد، اونوقت میتونیم بازهء زمانی آینده رو بحد کافی کوچک کنیم. یعنی مثلا کوتاه مدت، میان مدت، بلند مدت.
مثلا بجای اینکه تا پایان عمر رو حساب کنیم، میتونیم برای مثلا 10 سال آینده رو حساب کنیم. دیگه به مدت بیشتر از اون کاری نداریم. یعنی به اون زمان که رسیدیم اونوقت احتمالا میتونیم محاسبات جدیدی انجام بدیم برای زمان بعدش.
Spehr نوشته: ولی اینرا هم بگویم. از نگر روانشناسیک رایانش میزان خوشبختی یا شادمانی شما خودش اثر نایی دارد.
برای اینکه دچار داوری و قضاوت شرایط و هوتاد زندگی تان میشوید.
اگر نمره شما نمره خوبی هم باشد. ولی وسواس رایانش نمره زندگیتان را داشته باشید . پیوسته نمره پایین می آید. می توانم بگویم این رایانش بسیار سیجناک است.
هر چه کیفیت زندگیتان را بپذیرید و سپاسگذار باشید شادی تان بیشتر می شود.
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.
پارسیگر
خب لزوما برای همه اینطور نیست یا بطور یکسانی شدید نیست چنین اثری.
بستگی به آدمش داره.
من شخصا با واقعیت گرایی و دیدن واقعیت بیشتر حال میکنم و از خودفریبی و سرم رو زیر برف کردن اصلا حال نمیکنم. یعنی این اصلا برام رنج آوره و احساس نگرانی و خطر میکنم از چنین حالتی. چون به تجربهء زندگی به این رسیدم که در کل و در نهایت این بی خبری چیز خوبی نیست.
ضمنا واقعیت رو دیدن و ملاک قرار دادن میتونه باعث پیشرفت بشه. بستگی به آدمش داره.
مثلا من اگر بفهمم از چیزی که فکر میکنم لیاقتش رو دارم بدبخت تر هستم، خشمگین میشم، و بیشتر سعی میکنم، بیشتر خشن و با اراده میشم، حتی بیشتر خطر میکنم، و این میتونه برای پیشرفت خیلی مفید باشه.
بهرحال ترجیح میدم همه چیز درمورد خودم و دنیای اطرافم رو تاحداکثر ممکن بدونم، تا بتونم نسبت به این شرایط عکس العمل مناسب داشته باشم.
چیزهایی رو هم که دارم دست کم نمیگیرم و بقول معروف خوشی زیر دلم نمیزه.
آدم واقعگرا و عملگرای خردمند، در هر دو سو تعادل و کارایی خوبی باید داشته باشه.
من واقعیت را آنگونه که واقعا هست میبینم؛ یا میخوام ببینم.
نه کم نه بیش.
ضمنا منم اگر ببینم واقعا راهی برای بهتر کردن شرایط نیست و دارم با خشم و تقلای بیهوده رنج خودم رو بیشتر هم میکنم، خب اینقدر عقل و شعور دارم که رویه خودم رو تاحد ممکن اصلاح کنم. ولی وقتی تلاش میکنم، حتما امیدی میبینم و باوجود زحمت و رنج و هزینه ای که داره، ترجیح میدم بر اینکه به وضع فعلی خودم برای همیشه راضی بشم.
این آگاهی برای منکه خیلی وقتا مفید بوده.
مثلا وقتی کارفرماها میخواستن منو استثمار کنن، اینقدری من خشمگین میشدم که خیلی سریع و به شکلهای دیگه حتی بدون اینکه خودم عمدا این کار رو بکنم، این ناراحتی و خشم و تنفر از من صادر میشده و تراوش میکرده و کارفرماها هم متوجه شدن و حالا از روی احساس خطر یا هرچی دیگه که بوده، دیدگاه و نیت و تفکر و رویهء خودشون رو اصلاح کردن (تاجاییکه میتونستن و اصلاح پذیر و منعطف بودن).
باور کنید کارفرماهای من حتی بعضی وقتا در این شرایط خواب دیدن که داشتن با من دعوا میکردن!
کارفرمای فعلی من که آدم خاکی ای هست چند بار به خود من تعریف کرد که مثلا آره دیشب خواب میدیدم که با تو دعوام شده بود (و یه جزییاتی که احساس کردم عمدا تعریف نکرد!). جالب اینکه کاملا خواب درستی بود، چون در همون موقع و حوالی من توی همون فکرها بودم و از دست کارفرما به خشم اومده بودم و توی ذهنم فکر دعوا و خون و خون ریزی هم میامد در این ارتباط :e057:
حالا اگر من آدمی بودم که این قصد یا عمل استثمار رو متوجه نمیشدم، یا درمقابلش اینقدر خشمگین نمیشدم و دنبال راه حل اساسی نبودم، خب شاید تمام اینها اتفاق نمی افتاد و اونا هم منو استثمار میکردن.
Spehr نوشته: و یک شاخه روانشناسی بتازگی آمده است که بسیار هم کارامد است به نام پذیرش و تعهدAcceptence & commitment .
که همین را میگوید، هر دشواری ای برای آدم پدید آید در گام نخست باید کاملاً آن دشواری پذیرفته شود.
مثلاً اگر آن تَن در تنگنا گیر کرده ، باید بپذیرد که همین است که هست! همان پذیرش هال اورا بهتر می کند.
و درگام سپسین کارهایی برای بهکرد ایستار کند.
ولی همیشه پذیرشه مهم تر است از کاری کردن.
پارسیگر
منم مخالفتی ندارم.
اگر منظورت از پذیرش، دیدن واقعیت است، منم موافقم.
بهرحال هم که برای پذیرش، اول باید بدونی اصلا چی وجود داره و واقعیت چیه! نه؟
پس آدم باید محاسبه کنه سود و زیان رو. رنج و لذت رو. ماهیت و شدت شرایطی رو که درش هست.
دیدن واقعیت بنظر من همون پذیرش است.
ولی پذیرش نه به معنای اینکه همینطور بذاریم بمونه.
چون یک واقعیت دیگر هم اینه که اگر نه همیشه، و اگر نه در اکثر موارد، ولی در خیلی موارد انسان میتونه با تلاش خودش اون واقعیت های ناخوشایند رو کم و بیش تغییر بده، و واقعیت اینه که اگر تلاش نکنه، این امر (تغییر زیاد) خیلی محتمل هست که به خودی خودش اتفاق نیفته.
اصولا برای یک انسانی که واقعیتگرایی و عملگرایی (که بنظر من جدای از واقعیتگرایی نیست و احتمالا نتیجهء طبیعی اونه) رو پیشه کرده، پذیرش چه معنایی داره؟ بنظر من معنای خاصی نمیده، چون پذیرش در بطن واقعیتگرایی هست.
ولی اگر منظور از پذیرش، تسلیم شدن بدون قید و شرط است، خب این چیزی نیست که با واقعیتگرایی و عملگرایی تطابق داشته باشه.
انسان واقعیتگرا فقط وقتی تسلیم میشه که واقعا راه چاره ای نباشه. وقتی که تقلا کردن، خودش رنج افزوده ای ایجاد میکنه.
از نظر ذهنی هم که اصولا واقعیتگرایی خودش یعنی دیدن و پذیرش واقعیت.