دفترچه

نسخه‌ی کامل: حقوق انسان‌ها در قانون اساسی آمریکا
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
folaani نوشته: خب دیگر کلی گویی و/یا مبهم گویی همین است.

جناب کلی گویی و مبهم گویی باز هم که برای ما معجونی از نظرات شکمی و شخصیت درباره ما+حس و حال خودت+قصه از خواندن وبلاگها و حالت در آن موقع و چه فکر کردی آنوقت و... تعریف کرده‌ای که.
من قرار نیست به شما چیز ثابت کنم که (شما یعنی اثباتش را تعریف کنی).
شما که میگویی 30% به اسلام و 40% بودیسم باور‌داری و تمام سخنان قبلیت را انکار میکنی ،بعد از ادعاهای مهمل در هر موضوع و نشان داده شدن غلط بودن سخنانت میگویی:«من که حالا دفاع نمخوام بکنم از آنها»،«اینها تقیه بود که با شما مخالفت کنم» و اساسا منطق را قابل تغییر بر اساس معنویت و ماورا میدانی انتظار‌داری ما برای درستی اثباتمان از شما تاییدیه بگیریم؟!!
نقل قول:شما که میگویی 30% به اسلام و 40% بودیسم باور‌داری
ببین باز خودتی که داری جعل میکنی.
من کجا همچین حرفی زدم؟ سندش رو میاری؟
فکر میکنی عقل کلی؟

نه عزیزم من به هیچ مذهبی بصورت کلیشه ای و دربست اعتقاد ندارم.
بلکه تفسیر و امکانهایی که من از واقعیت این همه جنگ هفتاد و دو ملت برداشت میکنم برخلاف نظر اکثریت است.
مثلا من اعتقاد ندارم که اعتقاد به نظام زندگیهای چندگانه در اسلام غیرممکنه. خوبه بدونید در اسلام هم مکاتبی (آخوندها بهشون میگن فرقه و شاید فرقه های منحرف) هست که به نظام زندگیهای چندگانه اعتقاد دارن. حالا صریحا اسم نمیبرم که جلب توجه نکرده باشم و براشون دردسری درست نکرده باشم.

درمورد بودیسم هم خب مگه چه مشکلی داره که اون رو هم قبول داشته باشم؟ البته اونم با تفسیر و منابع و کلیت و اساس گرایی ای که خودم صحیح میبینم. نه مثلا اون چیزی که الان تودهء بودایی ها اعتقاد دارن.
خود مسلمانها میگن ما مسیحیت و یهودیت و حتی زرتشتی رو قبول داریم. چه مشکلی داره؟ دلیل میشه شما بگی مسلمانها 70% اسلام باور دارن و 30% به اون چیزای دیگه؟ اصلا یعنی چی؟

از نظر من همهء این مذاهب در نهایت و اساس یک منشاء و منظور و هدف مشترک داشتن. و اختلافات اکثرا در سطح و جزییات و موارد فرعی هست و مواردی که میشه درشون شک کرد، نه موارد بی تردید و بنیادین.
حتی اینکه بگی بودا به خدا معتقد نبوده رو من قبول ندارم. و جالب اینه این حرف من تنها نیست و یکی از شخصیت های معروف که کلی پیرو داره، یعنی استاد چینگ های، به صراحت میگه که بودا هم خدا رو قبول داشته و بهش اشارهء ضمنی هم کرده (چیزی که همه چیز از اون میاد).
پس اینطور نیست که فکر کنیم اینکه واقعا دینها چی هستن و از کجا اومدن یک چیز بقدر کافی روشن و ثابت شده و مورد اجماعی هست.

تقریبا در هیچ چیزی این روشنی و قطعیت وجود نداره.

من اگر به بودا هم باور دارم، بخاطر اینکه تفسیر من و بینش و ظرفیتی که دارم و میبینم، تضادی با باور همزمان به اینکه هردوی اسلام و بودا (نه بودیسم که بعد بیاید بگید بودیسم تعریفش اینه و اونه) یک منشاء یکسان داشتن و در اساس و بنیادها متضاد نیستن، نداره.
اینطور نیست که بگم 30% از این و 40% از اون.
بلکه من یک برداشت کلی و تحلیل از موارد اساسی از همهء اینها دارم که بین همه مشترک است.
اون اساس و بنیادین های حداقلی و تحلیل کلی یکی بیشتر نیست و بین اسلام و بودا و مسیح و ابراهیم و خیلی های دیگه مشترکه.

من اصلا با جزییات دینها و مسائل و شاخ و برگ های بیشترشون زیاد کاری ندارم. نه میگم کدوم درسته و نه کدوم غلط. من دنبال اون موارد بنیادین بودم چون بنظرم فقط روی اونا میشه تاحد زیادی اشتراک و معنای قابل درک دید و تضادها و تناقضهاشون رو حل کرد.
خدایی نصف حرفاتون درمورد بنده مغلطه و اتهام بدون دلیل و سند روشن و محکمه. حداقلش برداشتهای شخصی و سطحی اشتباه خودتونه.

ضمنا بنده کلا حرف زدنم خیلی وقتا به حالت احتمالاتیه و کلی و بنیادین. زیاد توی جزییات نمیرم. بنظر من جزییات همونقدر که دچار تناقض و تضاد هستن، کم اعتبار و غیراساسی و کم اهمیت هم هستن.

من نه فقط اینجا و در اینطور بحثها بلکه کلا زیاد احتمالاتی صحبت میکنم.
مثلا حتی بارها در بحثهای فنی و تخصصی و برنامه نویسی که داشتم کسانی گفتن چقدر توی حرفات «بنظرم» و «احتمالا» و «شاید» و «ممکنه» و اینها هست!
خب من طرز صحبت کردنم اینطوریه. چون اینقدر احتمالات و موارد گسترده و پیچیده در خیلی چیزها بنظرم میرسه و اینقدر جای تردید و تحقیق و عدم قطعیت میبینم که نمیتونم به همین راحتی و بدون استفاده از این کلمات خیلی چیزها رو بگم. باید راه رو باز بذارم، چون میدونم باز هم هست.
حالا اون طرف مقابل اکثرا بقدر من در اون زمینه اطلاعات نداره و عمیق و گسترده فکر نکرده و اون همه احتمالات و امکانهای ظریف و پیچیده رو همزمان در ذهنش ندیده، بنابراین اصلا درک نمیکنه که چرا من اون کلمات رو در اون جاها گذاشتم و اونطور صحبت کردم. منم که وقت و انگیزهء تحقیق و توضیح و اثبات این همه احتمالات و مسائل رو نداشتم، ولی بازم گفتار خودم رو بقدر کافی غنی و لازم دونستم که بیان کردم؛ یعنی درصورت استفاده از کلماتی که بقدر کافی جای مانور توی گفته ها میذارن، و بنوعی اشاره هستن به اینکه احتمالات و موارد دیگر و پیچیدگی های بیشتری هم هست که حداقل فعلا واردشون نشدیم. اون کسی که آدمش باشه خودش میفهمه و میتونه سوال و تحقیق کنه. آدم اگر توی یه کاری وارد باشه اکثرا بهش اشاره کنی زود میگیره و خودش میتونه پیگیری کنه. میفهمه که اون بنظرم اونجا به دلیلی هست و قضیه پیچیده تر و گسترده تر و ظریف تره و شاید استثناهایی داره و غیره.

ولی شما تمام ساختار جملات و کلمات خاص استفاده شده توسط بنده رو یکسره نادیده میگیرید و میگید من ادعای خاصی کردم. نه من ادعای خاصی نکردم. نهایت شک کردم یا کمی بیشتر به سمت باور کردن پیش رفتم، اما بازم ادعا نکردم، و همیشه ذهنم برای پذیرفتن چیزهای جدید و مخالف باز و آماده است و تغییر نظر برام کار خیلی راحت و سریعیه.

ولی شما همهء اینا رو بصورت معکوس تفسیر/ادعا کردید.
بخاطر اینکه ذهن خودتون محدوده و میگید فقط همین حالته که ما میگیم و لاغیر.

عنوان تاپیک سواله، پستش سواله، بحثش هم احتمالاتیه، ایرادهام لزوما در ارتباط مستقیم با نظر کلی طرفین نیست بلکه به ضعف و مشکلات استدلالها و اسناد استفاده شده است، ... بعد شما همهء اینا رو طوری که خودتون تصور میکنید تفسیر میکنید و میگید همینه! نه عزیزم همین نیست فقط. میتونه چیزهای دیگری هم باشه. یخورده ذهنت رو باز کن.

من نمیگم مثلا هارپ رو کمی باور نکردم. چرا یک مقدار واقعا بیشتر باورش کردم. البته اگر بشه اسمش رو باور گذاشت؛ چون باور قطعی و نهایی و کاملی نبوده. شاید بیشتر یک ظن شدید بوده. اگر کامل باور کرده بودم که عنوان و پست اول تاپیک رو سوالی و با بیان دو گزینهء افسانه و واقعیت درج نمیکردم. خب با استدلالها و اسنادی که دیگران مطرح کردن من بعدش باز مقداری از این ظن دور شدم و بیشتر به صحتش شک کردم. ولی انتظار نداشته باشید بیام به چیزی اعتراف کنم که واقعا مرتکب نشدم. چون من هیچوقت باور کامل/قطعی به این چیزها نیاوردم، و بنابراین هیچوقت ادعای قاطع و صریحی در این مورد نکردم.

همین الانش هم من میگم باز با وجود اینها همه چیز ممکنه. ممکنه، ولو یک در میلیون، که افسانهء هارپ واقعیت داشته باشه. و در عین حال قبول دارم که نباید این چیزهایی رو که میگن باور کنیم، چون دلیل و سند بقدر کافی روشن و محکم براش نیست، ولی مشکلی نداره آدم توی ذهنش باشه این موارد و یک احتمالی هرچند خیلی کم براش قائل باشه. چون واقعا در دلایل و اسناد مخالف هم قطعیت مطلق وجود نداره. همیشه هزار و یک جور احتمال دیگر هم هست یا میتونه باشه که حتی ما به ذهنمون نرسیده. من میگم حتی اگر یک چیزی رو جلوی چشمم ببینم و همه جوره مستقیما زیر دست خودم باشه بازم میگم قطعیت نداره، چه برسه به اینطور چیزها.

درمورد خدا و دین هم من همینطور فکر میکنم.
شاید غیرممکن بدونید، اما برای من مشکل زیادی نداره که این همه مذاهب مختلف رو دارای منشاء مشترک و در اساس و بنیاد سازگاری پذیر با همدیگر بدونم. و البته اینکه اصولا فرعیات و شاخ و برگ ها و چیزهای غیراساسی اونقدرها هم مهم نیستن برای کسی که نه به دنبال بهانه، بلکه به دنبال واقعیت و انصاف است.
صفحات: 1 2 3 4 5