به قبرستان رفتم و آهسته قدم می زدم. اسم برخی از مرده ها را می خاندم و افسوس می خوردم که چرا بجای آن ها نیستم. با خودم فکر می کردم این ها چقدر خوشبخت بوده اند! به مرده هایی که تن آن ها زیر خاک از هم پاشیده شده بود رشک می بردم. هیچوقت یک احساس حسادتی به این اندازه در من پیدا نشده بود.
به نظرم می آمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمی دهند.
صادق هدایت
زنده به گور