نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کامیابی و رشد شخصی
#1

در این تاپیک در مورد شیوه های شاد زیستن، موفقیت در زندگی و رشد کردن و درست زندگی کردن صحبت می کنیم. بیشتر تمایل دارم که به شکل مختصر در هر پست در قالب حداکثر چند جمله در مورد اصول رشد شخصی بنویسیم یا سخنان افرادی را که در این زمینه نوشته اند نقل قول کنیم.
پاسخ
#2

هرگاه که می اندیشیم مشکل بیرون از ماست خود آن اندیشه مشکل ماست. به آنچه بیرون از ماست این توانایی را می بخشیم که ما را کنترل کند. این را می گویند برداشت از بیرون به درون، یعنی آنچه بیرون از ماست باید عوض شود تا ما بتوانیم عوض شویم.

نگرش عامل(proactive) ایجاد دگرگونی از درون به بیرون است یعنی تغییر مثبت به وجود آوردن: می توانم تواناتر و کوشاتر و خلاق تر و سرشار از همکاری باشم...اگر در زندگی زناشویی خود با مشکل روبرو هستم، واقعا از بازگفتن مدام خطاهای همسرم چه عایدم می شود؟ با گفتن اینکه مسئول نیستم، از خودم یک قربانی ناتوان می سازم. و خودم را در وضعیتی منفی فلج می سازم. از توانایی خودم برای تاثیر گذاشتن بر او می کاهم- غرولند و متهم کردن و گرایش انتقادی من فقط این احساس را به او می دهد که ضعف های خود را معتبر بشمارد. انتقادم بدتر از رفتاری است که می خواهد اصلاح شود.

اگر بخواهم واقعا وضعم بهتر شود، می توانم بر یگانه چیزی که در اختیار است -خودم- متمرکز شوم. می توانم از اصلاح همسرم دست بکشم و به اصلاح ضعف های خودم بپردازم. می توانم بکوشم شریک زندگی بی نقص و کاملی باشم: منشاء عشق و حمایت بی قید و شرط. می توان امیدوار بود که همسرم قدرت این نمونه عامل را احساس کند و همان گونه پاسخ دهد. اما خواه همسرم اینگونه پاسخ دهد و خواه نه، مثبت ترین شیوه برای تاثیرگذاشتن بر وضعیتم این است که بر بهبود خودم- بر هستی ام- متمرکز شوم.

از راه های بسیار می توان بر حلقه نفوذ متمرکز شد: شنونده بهتر بودن، شریک زندگی مهرآمیز تر بودن، دانش آموز بهتری بودن، کارمندی سرشار از همکاری و ایثار بودن، گاه عامل ترین کاری که می توانیم بکنیم شاد بودن است: فقط لبخندی راستین. بعضی چیزها مانند آب و هوا هیچ گاه در حلقه نفوذ ما قرار نمی گیرند. اما به عنوان افرادی عامل می توانیم هوای جسمانی یا اجتماعی خود را به همراه آوریم. می توانیم شاد باشیم و آن چیزهایی را که نمی توانیم کنترل کنیم، بپذیریم و تلاش های خود را به اموری معطوف کنیم که می توانیم بر کف اختیار بگیریم.

از کتاب هفت عادت مردمان موثر نوشته استفن کاوی
پاسخ
#3

[ATTACH=CONFIG]3306[/ATTACH]


How much I missed, simply because I was afraid of missing it.
.paulo coelho


فایل‌های پیوست
.jpg 1525635_10152107268841211_1473932021_n.jpg اندازه 22.65 KB  تعداد دانلود: 65
پاسخ
#4

تا هنگامی که به نقش بازی کردن، پنهان نمودن و فرافکنی آنچه در درون داریم ادامه دهیم، آزاد نیستیم که باشیم و یا انتخاب کنیم...

هرگاه احساس یا میلی را سرکوب می کنیم قطب مخالف آن را نیز سرکوب می کنیم. با نفی زشتی های خود، از زیبایی هایمان می کاهیم، با نفی ترس خود، از شجاعت مان کم می کنیم و با نفی حرص و آز خود، بخشندگی مان را کاهش می دهیم...هنگامی می توانیم روشنایی را دربر گیریم که بتوانیم به طور کامل تاریکی را در آغوش کشیم.

کتاب نیمه تاریک وجود نوشته دبی فورد
پاسخ
#5

آن هنگام که درک کنید هرآنچه در دیگران می بینید، در خود دارید، کل دنیای شما دگرگون می شود. هدف ما این است که هر آن چه را در دیگران دوست داریم یا از آن بیزاریم، بیابیم و در آغوش بگیریم. هنگامی که این جنبه های طرد شده خود را بازپس بگیریم، به جهان درون را می یابیم. به محض آن که با خود به صلح برسیم، با جهان به صلح می رسیم...

راه حل توجه به این نکته است که ما نمی توانیم چیزی را درک کنیم یا ببینیم و خود، آن نباشیم. ما نمی توانیم صفتی را که در خود نداریم، در دیگری تشخیص دهیم. اگر از شجاعت کسی به وجد می آیید، به دلیل آن است که خودتان آن ویژگی را دارید و اگر گمان می کنید کسی خودخواه است، مطمئن باشید شما هم می توانید به همان اندازه خودخواهی نشان دهید.

دبی فورد
پاسخ
#6

درک این نکته برایم ساده شده بود که با تغییر شرایط زندگی امکان داشت هرکاری بکنم و هرکسی بشوم...
کشف کردم این توان در من است که مانند همه افرادی که محکوم می کردم عمل کنم. اینک برایم روشن شده بود که باید روی آن ویژگی های دیگران که مرا ناراحت می کند دقت کنم. متوجه شدم این ها همان اتاق های خانه ام هستند که من درشان را بسته بودم... به مرور زمان آن صدای درونی که که پیوسته همه چیز و همه کس را داوری می کرد آرام گرفت. همه عمر آرزو داشتم ذهنم آرام گیرد و اکنون می دیدم این کار شدنی است. متوجه شدم زمانی افراد را مورد پیش داوری قرار می دهم که نمی توانم برخی ار حالات یا رفتار های آن ها را در خود ببینم. مثلا افراد خودنما را مورد قضاوت قرار نمی دادم چون می دانستم خودم هم خودنما هستم. اما هنگامی که کاملا باور داشتم امکان ندارد رفتار خاصی از من سر بزند، از آن رفتار ناراحت می شدم و شخص مرتکب را نشانه می رفتم. دستتان را دراز کنید و با انگشت به کسی اشاره کنید، می بینید که یک انگشت شما متوجه آن شخص است اما سه انگشت دیگر خودتان را نشانه رفته اند. یادآوری خوبی است تا بدانیم، هرگاه دیگری را سرزنش می کنیم در واقع آن ویژگی را در خود نفی می کنیم.

دبی فورد، نیمه تاریک وجود.
پاسخ
#7

[ATTACH=CONFIG]3307[/ATTACH]


فایل‌های پیوست
.jpg 1013274_10151795151481030_1525177922_n.jpg اندازه 192.53 KB  تعداد دانلود: 79
پاسخ
#8

The first symptom of the process of our killing our dreams is the lack of time. The busiest people I have known in my life always have time enough to do everything. Those who do nothing are always tired and pay no attention to the little amount of work they are required to do. They complain constantly that the day is too short. The truth is, they are afraid to fight the Good Fight.

The second symptom
of the death of our dreams lies in our certainties. Because we don’t want to see life as a grand adventure, we begin to think of ourselves as wise and fair and correct in asking so little of life. We look beyond the walls of our day-to-day existence, and we hear the sound of lances breaking, we smell the dust and the sweat, and we see the great defeats and the fire in the eyes of the warriors. But we never see the delight, the immense delight in the hearts of those who are engaged in the battle. For them, neither victory nor defeat is important; what’s important is only that they are fighting the Good Fight.

And, finally, the third symptom of the passing of our dreams is peace. Life becomes a Sunday afternoon; we ask for nothing grand, and we cease to demand anything more than we are willing to give. In that state, we think of ourselves as being mature; we put aside the fantasies of our youth, and we seek personal and professional achievement. We are surprised when people our age say that they still want this or that out of life. But really, deep in our hearts, we know that what has happened is that we have renounced the battle for our dreams – we have refused to fight the Good Fight.

When we renounce our dreams and find peace, we go through a short period of tranquility. But the dead dreams begin to rot within us and to infect our entire being.

We become cruel to those around us, and then we begin to direct this cruelty against ourselves. That’s when illnesses and psychoses arise. What we sought to avoid in combat – disappointment and defeat – come upon us because of our cowardice.

And one day, the dead, spoiled dreams make it difficult to breathe, and we actually seek death. It’s death that frees us from our certainties, from our work, and from that terrible peace of our Sunday afternoons
paulo coelho
پاسخ
#9

Sharpen your interest in two major subjects: life and people. You will only gather information from a source if you are interested in it." -- Jim Rohn


The worst kind of arrogance is arrogance from ignorance." -- Jim Rohn
پاسخ
#10

"If at first you don't succeed, find out if the loser gets anything."

~William Lyon Phelps


.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان