نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ژاپنی ها و آمریکا - الگویی برای ما؟
#1

جنگ جهانی دوم آمریکا پدر ژاپن رو درآورد.
هرچند ژاپنی ها هم دمار از روزگار آمریکا درآوردن (پرل هاربر که معرف همگان هست!).
بهرحال نهایت با استفاده از بمب اتمی علیه ژاپن، آمریکا ژاپن رو وادار به تسلیم بی قید و شرط کرد.

بعدش حالا چی شد.
الان ژاپن دوست و متحد آمریکاست!
غیر از اینه؟
وضعش هم خیلی خوبه.
اقتصاد قوی داره، فناوری پیشرفته داره.
چطور آمریکا اجازه داد تا اینها اینقدر پیشرفت کنن؟
آیا آمریکا نمیتونست جلوی پیشرفتشون رو بگیره؟
بعد حالا هرچی!
واقعا چیش بده دوستی و اتحاد با آمریکا؟
فرجام بدی داشته برای ژاپن؟

بنظر من ژاپنی ها خیلی خردمند و واقعگرا بودن و بهترین روش عاقلانه رو در پیش گرفتن. اگر غرور و دیوانگی خاص خودشون رو داشتن، شاید از جنگ و شکست خودشون درسهای مناسبی گرفتن و تونستن خودشون رو اصلاح کنن و تطابق بدن و دیگه خطاهای گذشته رو تکرار نکنن.

و این بنظر بنده کاملا قابل ستایش است و جای درس آموختن و الگوگیری داره!
آفرین بر ژاپنی ها.
که تونستن خود و کشورشون رو نجات و ارتقا بدن.
و بیخودی هم روی کینه ها و غرورها و اعتقادات خاصی پافشاری نکنن.

بعضیا میگن ژاپنی ها به قدرت و کسی که بتونه شکستشون بده احترام میذارن.
لابد واسه همین تونستن با آمریکا روابط سازنده برقرار کنن.
نمیدونم! بهرحال بنظر من اینم میتونه تفکر صحیحی باشه.

حالا ما با دوتا آخوند و آدمهای عقب مانده و خنگ، و یک ایدئولوژی مذهبی-سیاسی مضحکشون که فقط بلده دهان ما رو در دنیا سرویس کنه و وعدهء آخرت بده، بنظر من واقعا در دید یک خردمند و آدم واقعگرا و عملگرا، یک Pragmatist، هیچ جای دفاعی نداره.

آرزو میکنم اکثریت ملت ما هم به اون سطح از شعور و توانایی دیدن نقص و ضعف و اشتباهات خودشون و تغییر و اصلاح خودشون برسن.
آدمی چه نیازی به ایدئولوژی های مطلق گرا و پر از تناقض و ناسازگار با واقعیت داره، وقتی خرد و دانش و تیزهوشی داشته باشه!؟

براستی در این نظام بنده تقابل ادعاهای ماورایی با عقل و خرد و تعالی قابل درک از دید بشری را دیدم؛ و چاره ای نداشتم جز اینکه حداقل آن بخشهایی از اعتقادات را که باعث این تناقضات بودند کنار بگذارم.

حالا بعضیا هم میگن ژاپنی ها استقلال سیاسی ندارن.
خب من نمیدونم این حرف تا چه حد صحت داره.
اما فکر میکنم اون کشور و ملتی که اینقدر توانایی و علم و فناوری و قدرت اقتصادی دارن، اگر واقعا اراده کنن و خودشون بخوان، خیلی بهتر از ملت و نظامی که همش ادعا میکنه و اینها رو در اون حد نداره، میتونن مستقل باشن.
اصلا استقلال چیه؟
آیا یک چیز فیکس شده هست که نمیشه تغییرش داد؟
یا اینکه ما هر وقت بخوایم میتونیم تغییرش بدیم؟
و آیا علم و فناوری و اراده و توانایی اقتصادی توش نقش اساسی رو بازی نمیکنه؟
آیا استقلال فقط اون وقتی وجود داره که ما حتما یک راه و روش مخصوص خودمون داشته باشیم و از دیگران پیروی نکنیم و حتما یک ساز مخالف بزنیم؟

گذشته از اینها، اصلا استقلال هم بنظر بنده بصورت مجزا و ایزوله و به خودی خودش مفهوم و ارزشی نداره. یعنی من بنظرم نمیرسه منطقا! اصلا یعنی چی اون استقلال! چرا به چه دردی میخوره؟
مثلا کرهء شمالی استقلال داره؟
بعد این همه چیز و رفاه و آزادی و خوشبختی مردم رو داده و این استقلال رو گرفته؟
واقعا که خنده داره!

من به تنها چیزی که احساس نیاز نمیکنم، ایدئولوژی مذهبی-سیاسی این نظام است. و تنها عامل اصلی ای که سد راه پیشرفت و آزادی ماست.
ما با اتکا به خرد و دانش و تشخیص خودمون صلاحیت و توانایی بیشتری برای انتخاب مسیر و سرنوشت خودمون داریم.
هیچ نیازی به این دین و ایدئولوژی نمیبینم.
بلکه سد راه ماست.

در حقیقت من فکر میکنم ما و آمریکا باید با هم دوست باشیم. حالا حد و حدودش و مسئلهء اسرائیل رو میتونیم جدا و تعیین کنیم.
حداقلش اینکه ما نباید با آمریکا دشمن باشیم.

بنظر بنده ما و آمریکا از دوستی با هم میتونیم متقابلا سود سرشاری ببریم. و لازم هم نیست در همه چیز وابسته و دنباله رو آمریکا باشیم و در نقاط منفی و ضررهای اون هم شریک بشیم.

ماهیت من به شخصه، و هدفم، رسیدن به چیزهای واقعیست. قدرت، آزادی، رفاه در حد یک زندگی انسانی.
و هیچ مشکلی در آزمودن راههای جدید و هوشمندانه نمیبینم.
فقط قدرت مهمه. فقط هدف. فقط چیزهای واقعی که واقعا بدست میان.
این رو تجربهء زندگیم به من ثابت کرده.
زمانی که ایدئولوژی مذهبی حاکم رو بقدر کافی آزمودم و شکستش رو مشاهده کردم.
در تجربهء یک فرد.
این مسئله ایست که نمیتوانم در آن شک کنم.
چیزیست که عینا دیدم و لمس کردم.
حال ادعا و تئوری و باورهای کور به چه درد من میخورند؟
و اگر به درد یک فرد نمیخورند و قادر به حل مشکلات اساسی اش نیستند، چطور باید باور کنیم به درد یک ملت و هرکس دیگری میخورند؟
پاسخ
#2

این روزها قوم بربر هم برای ما الگو هستند !!!

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ
#3

توضیح: این پستم در تاپیکی در فروم هممیهن بوده که کپی آنرا در اینجا نیز درج میکنم.

-----------------------------------------------------------------

آیا شما حکومت و مردم کرهء شمالی را عزتمند میدانید؟
و اگر بله، آیا این عزت بنظر شما ارزشش را داشته است؟

بنظر من نه حکومتش و نه مردمش عزت ندارند.
حکومتش که هیچ.
مردمش هم در ناآگاهی و فشار و ترس زندگی میکنند و حکومت آنها را طوری که میخواهد بار میاورد. اینها مردم محرومی هستند. خیلی چیزها که ما داریم آنها ندارند. از بقیهء جهان ایزوله شده و از آگاهی و آزادی روز دنیا دور نگه داشته شده اند.
کم نیست. با یک ملت این کار را کرده اند!
بیچاره ها!!

عزت آن موقع است که انسانها با آگاهی و خرد و با میل واقعی خودشان انتخاب کنند.
آگاهی و خرد هم نیاز به آزادی و تعامل و مطالعه و آموزش و تجربه دارد.

من ژاپن را خیلی بیشتر عزتمند میدانم. از کرهء شمالی بیشتر، و از خودمان هم بیشتر.
حکومت آنها قابل احترام است، چون برای مردمش آزادی و رفاه و پیشرفت و ثبات به ارمغان آورده.
ژاپن با آمریکا دوستی کرد و متحد شد. آمریکایی که در جنگ جهانی دوم دشمنش بود و دو بمب اتمی بر سر مردمانش انداخت.

من عقل سلیم آنها و قدرت دیدن واقعیات، و اشتباهات و اصلاح خودشان را میستایم.

آنها هم میتوانستند به لجبازی ادامه دهند. به کینه توزی. به غرور. با شعارهای فریبنده ای همچون عزت. یا بر اساس ایدئولوژی برای خودشان برتری و قدرت نامحدود قائل شوند و حرفهای گنده تر از دهنشان بزنند.
اصلا به گمانم اینها بعد از جنگ دیگر کاری به دیگران ندارند؛ خیلی کم حرفی از آنها شنیده ام.
بنظر من انسان برجسته و دارای عقل سلیم، این چنین است.
آنها تکامل یافتند و به چیز بهتری مبدل شدند.
من آنها را ستایش میکنم.
به گمانم آنها به سمت ابرانسان شدن حرکت کرده اند.

باورهای کور هم که هزاران سال است همچنان به جک گفتن ادامه میدهند!!

عقل و خرد و تجربهء من در برابر این باورهاست. این باورها حداقل به این شکلی که بیشتر افراد تصور میکنند. نمیتوانم به خودم دروغ بگویم. کدام را باید انتخاب کنم؟
آن باورهای کور مدتها پیش شکست خوردند.
به گمانم آن شکست محتوم بود.
ترس و خشم از هر دو سو بود؛ جهان مادی و باورها.
در این جهان درد هست، ترس هست، خشم هست، و از آن سو نیز ترس و وعدهء درد و سخنانی که براستی متناقض و زورگویانه بنظر میرسند و خشم وجود آدمی را برمی انگیزند.
معادلهء ریاضی جواب را از پیش مشخص میکرد.
آنجا که باورها با واقعیات، عقل، خرد و تجربه، در تضاد بودند، باورها شکست خوردند.
تنها باورهایی باقی ماندند که تضاد آشکار و حل ناشدنی با این واقعیات نداشتند.

من پشیمان نیستم و فکر نمیکنم که اشتباه کردم. چون همه چیز کاملا منطقی بود، و راه دیگری نداشتم.
ترس از چیزی هم که نمیتوان از آن جلوگیری کرد، سودی ندارد، بلکه درد و ضرری افزوده است.
پس اگر خداوند خواست بخاطر تصمیم من، مرا مجازات کند، گریزی نیست از این خداوند غیرقابل درک. به چنین خدایی هیچ اعتماد و امیدی ندارم؛ البته اگر بتوانم باورش کنم!
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان