08-20-2013, 03:12 AM
گفتیم که چگونه از تزِ مردسالاری در جهتِ نشان دادنِ همه چیز به سودِ مردان بهره برده میشود. اما این تنها یک وجه این مثلث است، وجه دیگرِ این عبارت این است که «همه چیز علیه زنان است». در این جا مهم نیست که زنان از یک سو مردان را در گرسنگیِ شدیدِ جنسی نگه میدارند به گونهای که برجستگیهای زیرِ چادر هم دیگر برای آنها میتوانند تحریک کننده باشند، و از سویی دیگر زنی از همان جامعه با یک مَن آرایش، انواعِ جراحیهای زیبایی و لباسهای جذاب ، خرامان خیابانگردی و دلبری میکند، عملا تعاملِ دو جنس را به سطحِ متلکهای خیابانی میکشاند و بدان رسمیت میبخشد، بلکه مهم این است که تمامِ جنبههای رفتارِ پسری که از این گرسنگیِ جنسی در رنج است و به دختری در خیابان متلک انداخته، در تعریفِ زنستیزی میگنجد و نمودیست در نهایتِ وضوح و روشنی برای مطالعهی جامعهای منحط، زن ستیز و متحجر در لابراتوارهای فمنیستی و کلاسهای Women study! همین پسران و مردان آنقدر در پائینترین سطحِ جایگاهِ شخصیتی و اجتماعی به آنها نگاه میشود که اگر دخترِ روستاییِ دماغ عملکردهی ِ ما با شنیدنِ «سلام خوشگل خانوم، میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم واسه صحبت؟» از پسرِ در خیابان، بدو چنین بگوید که « گمشو کثافتِ عوضی»، این نشانهی خوشایندی برای آن پسر میشود که یعنی گویا دختر خانم سیگنال داده که خوشش آمده و میشود ادامه داد. و البته سکوت و بیتوجهیِ خانم معلمِ دبستانِ غیرانتفاعی «حضرتِ زینب» که همزمان در حالِ تحصیل در مقطعِ کارشناسی ارشد در دانشگاهِ پیامِ نور در رشتهی کتابداری است ، در برابرِ همین متلکپرانِ خیابانی، نه از رویِ این است که نمیخواهد توهین یا بیادبی کند، بلکه او که اکنون شأنِ خود را کمتر از یک استادِ دانشگاه نمیبیند، چیزی شبیه به واق واقِ یک سگِ ولگردِ خیابانی میشنود که آنقدر بیارزش است که هتا ارزشِ سربرگرداندن را هم ندارد. زنی در منتهایِ استقلال و تَشَخُص که اکنون با باز شدنِ چشم و گوشاش در اجتماع، هرازگاهی که با پرایدِ نوخریدهاش مادرِ پیرِ خانهدارش را به گردش میبرد، گاهی به شوخی و گاهی جدی سرزنشاش میکند که چرا دل به این پدرِ کارمندی که همیشه هشتاش گروِ هفتاش بوده، باخته و زندگیاش را پایِ او تباه کرده؟ "آخه مامانــیِ خوشگلم، به خدا ارزشِ تو خیلی بیشتر از این بود؛ یه تارِ موی تو صدبار از سوسن خانوم خوشگلتر بود، ولی اونو ببین ، تو رو ببین؛ اون تو یه قصر زندگی میکنه، سه تا کلفت داره، یه زانتیا زیرِ پاشه و شوهرش نوکریش رو میکنه، دختراش هم دارن خدایی میکنن، تو چی؟ هم خودتو بدبخت کردی و هم دختراتو! آخرین باری که تو و بابا رفتین سفر کی بود؟ 5 سال پیش، والا اینم شد زندگی مامان؟" و نفسِ عمیقِ خود را با این جمله بیرون میدهد:" آرزو میکنم که ای کاش یه کم بیشتر ارزشِ خودتو میدونستی...".
در همین جا اگر قصد بر آن باشد که جامعهی ایران را در شکلِ نویناش توصیف کنیم، آن را «جامعهای در حالِ گذار» و پیش به سوی مدرنیسم میبینیم که در آن اگرچه مظاهرِ تحجر هنوز قدری به چشم میخورند، اما تمامِ اینها هرگز موجبِ گرسنگیِ جنسی نمیشوند و مردان براحتی میتوانند نیازهای جنسیِ خود را برآورده کنند، اما وقتی قرار باشد که همین جامعهی در حالِ گذار پیشفرض گرفته شود، نوحهسرایانِ فمنیست، جامعه را هنوز در حدِ روستایی 1000 نفره کوچک و متحجر می بینند که مردانِ سیبیلویِ روستا، غروبها در قهوهخانه جمع میشوند و همزمان که با سیگار و قلیان و چایی ِ پررنگ مشغولند، با برقی در چشمانِ هیز و تشنهشان از زنانِ مطلقه یا بیوهی محل آمارگیری میکنند و پیرامونِ سایزِ پستانبندشان سخن میگویند و همانطور که آلتِ نیمه برخاستهی خود را میخارانند، دندانهای زرد و جرمگرفتهی خود را با قهقههای بلند به هم نشان میدهند! در حالیکه اساسا امروز دیگر در شهرهای کوچک و کم جمعیت هم زندگی آنقدر پیچیده شده که کسی در بندِ همسایههایش نیست و سرش در کارِ خودش است و نه فقط برای یک زنِ بیوه یا مطلقه، بلکه هتا برای دخترانِ جوان هم تنها کافیست یک حلقهی دروغین به دست انداخته شود تا تقریبا از 90 درصد از «آزارهای خیابانی توسطِ اشرارِ شهر» در امان باشند و همهکس آنها را با یک زنِ شوهردار اشتباه بگیرند. در همین توصیف از جامعه میبینید که در مصائبِ یک زنِ مطلقه میتوان مرثیهنامهای نوشت که در آن یزیدیانِ زمانه با دندانهای تیز و آلتهای برآختهی خود همه جا به دنبالاش هستند تا او را بگایند؛ با همین مرثیهنامه، میتوان مراسمِ پرفیض و ربّانیِ شامِ غریبان و سینهزنی را در صحنِ حسینیهی «دفترچه» برگزار کرد. اما تنها قدری تامل نیاز است تا دریافته شود زنِ مطلقه، تنها سرآبیست برای رفعِ تشنگیِ جنسی مردی که حس میکند شریکِ بالقوهای یافته که احتمالا بهایش کمی از دیگران کمتر بوده و به بهای حقیقی نزدیکتر است. سرآبی که خیلی زود سرآب بودناش نمایان میشود و مردِ شرورِ داستان با سیلیِ زنی دست به خایه باز میگردد که اکنون اقساطِ مهریه او را بیش از پیش مستقل ساخته و همچنین مُهرِ طلاقِ درونِ شناسنامهاش او را بیش از همیشه بیپروا و افسارگسیخته ساخته که اکنون مردان در نگاهش فاصلهای اندک با یک اسباببازی دارند... بازهم دوستانِ فمنیست اینجا به وجودِ این قانون معترض نیستند، بلکه از نظر آنها همین که عدهای از مردان میتوانند با وکیل گرفتن و بازیهای اینچنینی از این قانونِ نادرست و غیرانسانی و همچنین میلههای زندان یا اقساط ماهانه فرار کنند، کافیست و اهمیتی ندارد آن تعدادِ پرشمارِ مردانی که در این سالها، روزهای عمرشان پشتِ میلههای زندان گذشته یا آنانکه موردِ سواستفاده و کلاهبرداری قرار گرفتهاند تنها بابتِ اینکه سرِ سفرهی عقد نتوانستهاند در برابر معاملهی 1360سکه به یمنِ سالِ تولدِ عروس ، در برابرِ کُسِ ظاهرا باکرهای که آنطرفِ سفرهی عقد چشمک میزند مقاومت کنند.
از همین تئوری به بهترین نحو استفاده میشود تا هربلایی که در هرجای کرهی خاکی بر سرِ یک زن میآید، مصیبتی از سوی سیستمِ مردسالاریِ غالب در جامعه و علیهِ زنان نمایانده شود و هتا در هر قانونِ نادرست و ناانسانی هم ، پیش از هر چیز دیگری و در اولین نگاه، جنبههای ضدزن و مرسالارانهاش دیده و بررسی شوند و اگر هم مشاهده نشد، به شکلی برایش ساخته شود. چنین میشود که اگرچه همه پذیرفتهاند که حجاب نادرست است، اما نادرستیاش تنها در موردِ زنان است و اینجا دیده نمیشود که در همین فلسفهی حجاب، اساسا مردان به عنوانِ آبجکتهای جنسیِ متحرکی دیده میشوند که زنان باید نقاطِ جنسیِ بدنِ خود را از سنسورهای بسیار حساسِ آنها دور بدارند تا مبادا به آنها حمله شود؛ همچنین دیده نمیشود که همین حجاب چگونه در راستای گرسنگی دادن به مردان بوده که قرار است از این طریق هر زنی برای همهی مردانِ جهان مناسب باشد. بر همین روال است که مثلا سنگسار، نه حکمی علیه بشریت، که علیه زنان تعریف میشود، چرا که اساسا مهم نیست که مردان هم سنگسار می شوند، مهم زنان هستند که سنگسار میشوند. مهم نیست که 36 درصد از مردان ختنه میشوند و 3.5 درصد از زنان، اما ختنه نه عملی نادرست در موردِ انسانها، که عملی نادرست علیه زنان تصویر میشود... و مواردِ پرشمارِ دیگری که در هر جستاری از تالارِ زنامرد، لیستی از آنها را به راحتی مییابید.
این دومین وجه از مثلثِ «مردسالاری» بود...
کسشر هم تعاونی؟!