چقدر وجود و غایت ما بی معناست بدون چنان شکوه و اصالت مطلقی.
حتی اگر به غایت علم و قدرت برسیم، ولی بازهم بی معنا هستیم.
همهء زیبایی ها بدون معنا خواهند بود.
شکوه انگار که هرگز وجود نداشته است.
انگار تفاوتی میان خوبی و بدی، زیبایی و زشتی، نظم و هرج و مرج، قدرت و شکوه و ضعف و نیستی نیست.
اما اندیشهء انسان مرزها را درهم میشکند.
یک خواست که از طبیعت و قوانین فیزیک فراتر میرود.
نمیدانم...
یک جورهایی همین فکر که وجود دارد، همین به اصطلاح تصور و تخیل هم که هست، بنظر من یک موجودیست، حتی اگر برای مدت محدودی در ذهن ما خلق شود، بهرحال وجود دارد! انگار ما توانسته ایم شده ذره ای از آن شکوه و اصالت و خواستنی و کمال مطلق را برای لحظه ای هم که شده خلق کنیم.
و این قدرت خود الهام بخش و شگفت انگیز است.
و مرا به فکر می اندازد که شاید براستی چنین چیزی باشد/شدنی باشد.
و اینکه چطور از هیچ چنین چیزی بوجود میاید، خود شگفت انگیز است!
شاید براستی آن منشاء در اعماق و ازل وجود دارد.
این تصورات، حتی تخیلش هم... براستی شکوهمند است...
لذت بخش است.
البته به شرطی که با دعواهای مذهبی و اینطور چیزها قاطیش نکنیم :e057:
راستش من در این تصورات لذت بخش و الهام بخش هیچ ضرری نمیبینم. بلکه احساس میکنم از آن انرژی و انگیزه میگیرم برای هر هدف مثبتی که دارم. میخواهد علم باشد یا هرچیز دیگری. باشد من خدا را در علم دخالت نمیدهم، اما هرچه در کشف اسرار کائنات پیش میروم، آن تخیل و حس به من انرژی بیشتری میدهد برای پیشروی. شاید سرانجام به چیزی رسیدیم؛ کسی چه میداند.
وای الان دارم آهنگ Tron legacy هم گوش میکنم عجب حالی میده
تاثیر موسیقی رو با این افکار ترکیب میکنم. عالیه!