Theodor Herzl نوشته: حزب دیگری حق فعالیت ندارد. احزاب دیگر لزوماً حتی کاپیتالیست نیستند
در اینجا باید نخست نیک بنگریم که باهماد( حزب) چیست و آماج و تاریخچه ی پیدایش آنها به کجا میرسد.
از دیرباز میان مردم نبردی برای اینکه چه کسی برخ (سهم) بیشتری از بنمایه ها و کالاهای فراورده و
سودها را بدست بیاورد، زبانه میکشیده Verteilungskampf/resource allocation conflict. آدمها دریافتند
که اگر گروهی کار بکنند، میتوانند به تک ها و گروه های کوچکتر چیره شوند، هتّا اگر اینها پرشمار تر باشند.
این بود که گروه هومن های همپیمان و سوگند خورده و یا هم دین و هم باور پیداشد. خود دین ها در فربود
یک باهماد سیاسی بودند و چسب پیمان شان ، بنام خدا و موسی و عیسا وغضنفر بود و گرنه در چرایی
و آماج پیدایش شان، یکسان بودند و آنهم این بود که چگونه میتوانیم بیش از دیگران از این خوشی ها
و بنمایه ها، بهره مند شویم. یا اینکه چگونه میتوانیم از چپاول شدن بدست دیگران جلوگیری کنیم. پس کار
یک باهماد، چیزی نبوده جز جنگ سرد و گاهی گرم ، بر سر بنمایه ها و چپاول ها و یا بری پدافند از آنها.
خود ملت ها هم در نهاد، چیزی جز باهماد های اندک بزرگتر نیستند که چسب پیمان انها، خون و نزدیکی
ژنتیک شان بوده که کم کم چسب دین هم گاهی روی ان آمده و چسب های دیگر نوین تر، مانند یکسان بودن
پیشه ( در صنف ها که خودشان یک جور باهماد سیاسی هم هستند) مانند بازاری ها، ... در جهان نوین
هم ریشه پیدایش باهماد ها چیزی جز این نیست، برای نمونه دمکراتها و رپابلیکن ها ، دو دسته هستند که
بیشتر، نمایندگان گروه های همپیمان سرمایه داری میباشند و ستیزسان بر سر این است که چه کسی برخ بیشتری
از سود هارا ببرد. در این راستا گروهی از مردم را هم که سرمایه دار نیستند ولی روی کارآمدن این یا ان گروه
سرمایه دار را به سود خود میبینند، پشت سر انها راه افتاده اند. در کشور هایی که این چنین پولدار نیستند
و ستیز میان بهره کشان و بهره دهان، پررنگ تر از ستیز میان خود بهره کشان است، باهماد هایی هم پدید
میاید که میخواهند از سزامندی ها و برخ کارگران و بهرهدهان پدافند نمایند. برای نمونه در فرانسه و آلمان
و ایتالیا و یونان و .. باهماد های چپ ، چپ میانه ( که میخواهند با سازش با سرمایه دار به جایی برسند
و بیشتر از خورده-بهره-کشان هستند که از سوی سرمایه داران گنده تر زیر فشارند) در کنار باهماد های
راست از ترسایی(مسیحی) گرفته تا لیبرال و ناسیونالیست و هتّا فاشیست دیده میشوند که همه بر سر
اینکه چه اندازه بهره کشی بشود و این چپاول ها چه جوری میان چه کسانی پخش گردد ( برخ شیر و
برخ روباه) با هم در نبردند و ابزار این نبردشان هم همان رای گیری و گزیدمان است که در آن، هرکس
میکوشد مغز مردم را بسود خود، بکار گیرد و روشن است که انکه نیروی رسانه ای و پول بیشتر برای
خریدن یکراست یا نایکراست رای دارد ( برای نمونه با نوید دادن پاداش بیشتر به این و ان که پس
از گزیدمان هم بیشتر این نوید ها فراموش میشوند!) برنده میشود. همچنین در تاریخ به روشنی میبینیم که
بهره کشان تا زمانی این بازی را انجام میدهند که در آن برنده باشند و اگر دیدند که چپ ها براستی با
همین ابزار روی کار دارند میایند، با کودتا و یابا لگدمال کردن همین "تئاتر آزادی" خودشان، روی به
فاشیسم و زورگویی میاورند. برای نمونه هیتلر را سرمایه داران و فئودال های آلمان برای این سرکارآوردند
که جلوی پیشرفت کمونیست ها و سوسیالیست هارا از یکسو با نوید های توده فریب خود و از سوی
دیگر با سرکوب فیزیکی چپ ها و ازادیخواهان ، بگیرد( در آلمان کم مانده بود که کمونیست ها پیروز شوند
و هتّا در مونیخ هم کوتاه زمانی دولت کمونیستی درست شد: واژگشت نوامبر در کشور بایرن آلمان )
یا نمونه دیگر وتازه تر که سالوادور آلینده، رهبر سوسیالیست ها در شیلکی با همین ابزار پارلمانی
برنده شد ولی راست ها با همکاری CIA بدست ژنرال خودفروخته "پینوشه" کودتا کرده و هزاران
روشنویر و کارگران کنشگر و رهبران سندیکا ها و .. از سر به نیست کردند. یا کشتار ۵ میلیون
کمونیست اندونزی به بهانه ی اینکه دارند "توطئه" میکنند که دیرتر دانسته شد که چنین نبوده !
در خود آمریکا هم هتّا در سالهای پس از جنگ جهانی دوم که کمونیسم و چپ گرایی در امریکا در
پیسرفت بود، راستگرایان دست به سرکوب کمونیست ها، بیرون کردن انها از کار و پیشه و به زیر
اندیشه پرسی (انکیزیسیون) کشیدن آنها روی اوردند که این شیوه به نام سناتور "مککارتی" که
رهبر این کارهای فاشیستی بود، به زمانه ی "مککارتیسم "McCarthyism پرآوازه شد و
اینگونه هزاران کمونیست از کار و زندگی بیبهره شدند و هزاران بیشتر، دم فروبسته و خودسانسوری
نمودند و کسانی هم از آن کشور به ناچار بیرون رفتند. برای نمونه چارلی چاپلین که چپ بود،ناچار
به آمریکا پشت کرد.
پس میبینیم که آماج پیدایش و ستون هستی یک "باهماد"، آنگونه که میشناسیم، ستیز بر سر بخور بخور
و سود های بهره کشان و یا پدافند از بنمایه های خود و .. بوده است. پس اگر اکنون، بهره کشی از میان
برود و انترناسونالیسم، جای ستیز های میان ملت هارا بر سر خاک و نفت و آب و ،، بگیرد، دیگر
انگیزه ای برای بودن چنین باهماد هایی نخواهد بود. آنجا دیگر ستیز مردم بر سر بخور بخور و چاپیدن
این از آن و ان از این نبوده و سخن نیز بر سر این نخواهد بود که بهره کشی باشد یا نه، بساکه درست
مانند امروز که برده داری و فئودالیسم جای گفتگو ندارد و هر گروه هوادار برده دار باید به سختی
گوشمالی داده شده و نابود گردد، هر گروهی هم که سخن از براه انداختن بهره کشی به هر ترفند و راه
پینهانی دیگر به میان بیاورد باید سرکوب و نابود شود. آنگاه تنها دگرسانی اندیشوی
دوستانه ی مردم
در این خواهد بود که چه روشی برای بهزیستی مردم بهتر است، برای نمونه اگر راه اهن بیشتر درست
کنیم بهتر است یا اگر بزرگراه درست کنیم بهتر است، اگر شمار پزشکان را بالاتر ببریم کارساز تر است
یا اگر هنداسگران بیشتیر بسازیم . آیا این هنر برجسته تر است و یا آن هنر بیشتر به بهروزی و خوشی
مردم یاری میرساند و جستار هایی از این دست.
این جستار هم کم کم به یک رهگذر سراسر دانشیک
دگرگون خواهد شد و کارشناسان فرمان خواهند راند. پس میبینم که نگاه کهن به باهماد ها را ، نمیتوان به
بستر سوسیالسم و کمونیسم هم گسترش داد و در آنزمان، همه یکی و بگونه ای در یک باهماد خواهند
بود که این یک باهماد، دارای
گروه های درونی دگرسان و دیگراندیش است، آنها در اینکه بهره کشی
نباید باشد و در اینکه سر بخور بخور ستیزی نیست، همرای و همداستانند ولی در اینکه کدام شیوه
در کدام زمان و کدام بخش کشور و کدام سامه ها، کارساز تر و کارآمد تر هستند، با هم همپیشی
دوستانه دارند و چه بساکه در گزیدمان درونی رایزنی ها ، فرمانروای پیشین را نیز نکوهش نمایند و
فرمانروایی با ایده های دیگر بر سرکار خواهد آمد. همچنان که دردرون حزب کمونیست شوروی هم گروهبندی
هایی بودند و برای نمونه پس از استالین، خروشچوف که خود در همان باهماد، توانسته بود ببالد،
بر سر کارآمد که با روش های استالین ناسازگار بود. پس این باهماد توانسته بود در درون خود دگراندیش
را در چارچوبی گفتم ( تابو بودن بهره کشی) بپرورد و مهند هم همین است که اندیشه های گوناگون
در راستای بهینه کردن همبود، بتوانند پرورش یافته و اندیشه ی برتر بتواند به فرمان دست یابد.
(یا خود گورباچوف هم از درون باهماد کمونیست برخاسته بود و دریافت که بهتر است که مردم را
که زیر فشار همپیشی جنگ افزاری از یکسو و پروپاگاند جهان سرمایه داری و ویترین های لوکس
آن ناخرسند بودند رها کرد تا بار دیگر سرمایه داری را به تن خویش آروین کنند تا اینکه بخواهند
زور و خونریزی براه بیندازند و این بود که خودشان با آرامش کنار رفتند تا روزگار دیگری بیاید!)
از انجایی هم که این فرمانروایان به شیوه ی گزیدمان رایزنی (شوراها) از پایین ترین تا بالاترین
تراز ، گزیده میشوند وا این ها کارهای همدیگر و بالاتریان را کنترل و بازرسی نموده و از انها
پاسخگویی میخواهند، و از انجا که گردآوری دارایی و پول و "حرص زدن" نیازی هومنی نخواهد بود،
همه ی انرژی های هومنی برای بهزیستی او بکار رفته و چپاول و بخور بخور به پایین ترین تراز رسیده
و گندیدگی که این آزمندی به دنبال خود هم میآورده، بسیار کاهش خواهد یافت. هرآینه این چیزها
بیشتر در سایه ی آشتی و آرام و در یک سامانه ی جهانی بیشتر شدنی است و اگر چنین کشوری
زیر فشار جنگی و ناچار از همپیشی جنگ افزاری و دیگر فروبند ها باشد، دچار کژی و کاستی شده
و مانند هر کشور دیگری که در جنگ بسر میبرد، آزادی های دگراندیشی بیشتر با بدگمانی و فشار
روانی که از این جنگ پدید امده روبرو میگردد، درست مانند یک تن که با دیگری گلاویز است و
نمیتواند به خواهش های درونی هرچند درست خود, بپردازد.
•
پارسیگر