04-30-2012, 10:02 PM
اکبر گنجی − در این بخش ضمن اشاره به آرای پارهی دیگری از فقیهان – خصوصاً فقیهان معاصر – به ریشهها و بنیادهای نزاع فقیهان و فیلسوفان پرداخته و نشان خواهیم داد که چرا فقیهان در برابر فیلسوفان ایستاده و آنان را تکفیر میکردند.
بیان سادهی مدعا این بود که محمد رازی- نماد فیلسوفان- در برابر پیامبر گرامی اسلام ایستاده و محصولات عقلی خود را برتر از فرآوردههای وحیانی حضرت محمد قلمداد میکند.
هشتم- شیخ بهایی: شیخ بهائی (۱۰۳۰- ۹۵۳) سخنان تندی علیه فلاسفه بیان کرده است. او فیلسوفان را ریزه خواران سفرهی ارسطو و افلاطون قلمداد میکند. میگوید:
ای کـرده به علم مجازی خو
نشــنیده زعـلم حـقیقی بــو
سـرگرم بـه حکـمت یـونانی
دلســرد ز حکــمت ایــمانی
تا کی ز شفاش، شفا طلبی
وز کاسهی زهر، دواطلبی؟
تـا چـند چـو نکـبتیان مانی
بـر ســفرهی چـرکن یـونانی
“سـؤر المـؤمن” فـرموده نـبی
از سـور ارسـطو چه میطلبی؟
تا چند ز فلسفه ات لافی
واین یابس و رطب به هم بافی؟
رسوا کردت به میان بشر
برهان ثبوت “عقل عشر”
در سر ننهاده بجز بادت
برهان “تناهی ابعادت”
تا کی لافی ز “طبیعی دون”
تا کی باشی به رهش مفتون؟
و آن فکر که شد به هیولا صرف
صورت نگرفت از آن یک حرف
تصدیق چه گونه به این بتوان
که اندر ظلمت، برود الوان
علمی که مسائل او این است
بی شبهه، فریب شیاطین است
تا چند دو اسبه پی اش تازی
تا کی به مطالعه اش نازی؟
واین علم دنی که تورا جان است
فضلات فضایل یونان است
خود گو تا چند چو خرمگسان
نازی به سر فضلات کسان!
تا چند ز غایت بی دینی
خشت کتبش بر هم چینی؟
اندر پی آن کتب افتاده
پشتی به کتاب خدا داده
نی رو به شریعت مصطفوی
نی دل به طریقت مرتضوی
نه بهره ز علم فروع و اصول
شرمت بادا ز خدا و رسول [۳۴]
شیخ بهایی “حکمت یونانیان” را در برابر “حکمت ایمانیان” قرار میدهد که همان دین اسلام است. او میگوید:
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست تلبیس ابلیس شقی
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگرد تو صد فخر راز
از هیولا تا به کی این گفت و گوی؟
رو به معنی آر و از صورت مگوی
دل که فارغ شد ز مهر آن نگار
سنگ استنجای شیطانش شمار
این علوم و این خیالات و صور
فضلهی شیطان بود بر آن حجر
تو، به غیر از علم عشق ار دل نهی
سنگ استنجا به شیطان میدهی
شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!
سنگ استنجای شیطان در بغل
لوح دل، از فضلهی شیطان بشوی
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکت یونانیان
حکمت ایمانیان را هم بدان
دل منور کن به انوار جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم، شه دنیا و دین
سر ممن را شفا گفت ای حزین!
سور رسطالیس و سور بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی[۳۵].
نهم- ملا محسن فیض کاشانی: ملا محسن فیض کاشانی (۱۰۹۰- ۱۰۰۶ ه.ق) شاگرد و داماد ملاصدرا است. او به پیروی از غزالی، وقت صرف کردن برای خواندن فلسفه را ناروا میداند. به گمان او راه فلاسفه پر خطر و هلاکت خیز است. فلسفههای موجود، آغشتهی با تحریفاتاند. اگر فلسفه دارای معارفی است که به درد جهان پس مرگ میخورد، پیامبر اسلام نکاتی که به آدمیان یاد داده بهتر و کاملتر است. اما اگر معارف فلسفی به درد آخرت نمیخورد، پس به چه دردی میخورد؟ بدین ترتیب برای عموم افراد بهتر است که از فلسفه دوری گزینند: “فالأ ولی الاعراض من علومهم و عدم الخوض فی طریقتهم“.
اما خواصی که رسوخ در همهی معارف دینی دارند، آشنایی شان با فلسفه رواست. فیض میگوید غزالی برای عوام به شریعت التزام بورزند و وقت خود را مصروف امور بی فایده نکنند، از سر شفقت و مصلحت فلسفیدن را مذمت کرده است[۳۶].
فیض در پایان عمر ضمن ندامت از فلسفه آموزی پیشین خود در کتاب الانصاف مینویسد:
“سبحان الله عجب دارم از قومی که بهترین پیغمبران
بیان سادهی مدعا این بود که محمد رازی- نماد فیلسوفان- در برابر پیامبر گرامی اسلام ایستاده و محصولات عقلی خود را برتر از فرآوردههای وحیانی حضرت محمد قلمداد میکند.
هشتم- شیخ بهایی: شیخ بهائی (۱۰۳۰- ۹۵۳) سخنان تندی علیه فلاسفه بیان کرده است. او فیلسوفان را ریزه خواران سفرهی ارسطو و افلاطون قلمداد میکند. میگوید:
ای کـرده به علم مجازی خو
نشــنیده زعـلم حـقیقی بــو
سـرگرم بـه حکـمت یـونانی
دلســرد ز حکــمت ایــمانی
تا کی ز شفاش، شفا طلبی
وز کاسهی زهر، دواطلبی؟
تـا چـند چـو نکـبتیان مانی
بـر ســفرهی چـرکن یـونانی
“سـؤر المـؤمن” فـرموده نـبی
از سـور ارسـطو چه میطلبی؟
تا چند ز فلسفه ات لافی
واین یابس و رطب به هم بافی؟
رسوا کردت به میان بشر
برهان ثبوت “عقل عشر”
در سر ننهاده بجز بادت
برهان “تناهی ابعادت”
تا کی لافی ز “طبیعی دون”
تا کی باشی به رهش مفتون؟
و آن فکر که شد به هیولا صرف
صورت نگرفت از آن یک حرف
تصدیق چه گونه به این بتوان
که اندر ظلمت، برود الوان
علمی که مسائل او این است
بی شبهه، فریب شیاطین است
تا چند دو اسبه پی اش تازی
تا کی به مطالعه اش نازی؟
واین علم دنی که تورا جان است
فضلات فضایل یونان است
خود گو تا چند چو خرمگسان
نازی به سر فضلات کسان!
تا چند ز غایت بی دینی
خشت کتبش بر هم چینی؟
اندر پی آن کتب افتاده
پشتی به کتاب خدا داده
نی رو به شریعت مصطفوی
نی دل به طریقت مرتضوی
نه بهره ز علم فروع و اصول
شرمت بادا ز خدا و رسول [۳۴]
شیخ بهایی “حکمت یونانیان” را در برابر “حکمت ایمانیان” قرار میدهد که همان دین اسلام است. او میگوید:
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست تلبیس ابلیس شقی
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگرد تو صد فخر راز
از هیولا تا به کی این گفت و گوی؟
رو به معنی آر و از صورت مگوی
دل که فارغ شد ز مهر آن نگار
سنگ استنجای شیطانش شمار
این علوم و این خیالات و صور
فضلهی شیطان بود بر آن حجر
تو، به غیر از علم عشق ار دل نهی
سنگ استنجا به شیطان میدهی
شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!
سنگ استنجای شیطان در بغل
لوح دل، از فضلهی شیطان بشوی
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکت یونانیان
حکمت ایمانیان را هم بدان
دل منور کن به انوار جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
سرور عالم، شه دنیا و دین
سر ممن را شفا گفت ای حزین!
سور رسطالیس و سور بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی[۳۵].
نهم- ملا محسن فیض کاشانی: ملا محسن فیض کاشانی (۱۰۹۰- ۱۰۰۶ ه.ق) شاگرد و داماد ملاصدرا است. او به پیروی از غزالی، وقت صرف کردن برای خواندن فلسفه را ناروا میداند. به گمان او راه فلاسفه پر خطر و هلاکت خیز است. فلسفههای موجود، آغشتهی با تحریفاتاند. اگر فلسفه دارای معارفی است که به درد جهان پس مرگ میخورد، پیامبر اسلام نکاتی که به آدمیان یاد داده بهتر و کاملتر است. اما اگر معارف فلسفی به درد آخرت نمیخورد، پس به چه دردی میخورد؟ بدین ترتیب برای عموم افراد بهتر است که از فلسفه دوری گزینند: “فالأ ولی الاعراض من علومهم و عدم الخوض فی طریقتهم“.
اما خواصی که رسوخ در همهی معارف دینی دارند، آشنایی شان با فلسفه رواست. فیض میگوید غزالی برای عوام به شریعت التزام بورزند و وقت خود را مصروف امور بی فایده نکنند، از سر شفقت و مصلحت فلسفیدن را مذمت کرده است[۳۶].
فیض در پایان عمر ضمن ندامت از فلسفه آموزی پیشین خود در کتاب الانصاف مینویسد:
“سبحان الله عجب دارم از قومی که بهترین پیغمبران
Qui Tacet Consentire