08-21-2016, 01:54 PM
Rationalist نوشته: پیش تر تلاش کرده بودم دلیل آن را با قلمی ساده برایتان توضیح دهم: در حال حاضر در این انجمن من فقط با شما در حال گفتگو هستم و از این رو برای نزدیکتر شدن و عمیق تر شدن گفتگو، تیغ نقادی ام فقط متوجه شماست. کاری ندارم دیگری چه گفته و چه کرده... مهم این است که شما چه واکنشی داشته اید! و این تازه آغاز دشمنی ام است. در صورت ادامه و عمیق تر شدن در گفتگو، حملات من نیز مهلکتر و دردناکتر خواهند بود. چه بسا که خودویرانگری ها و نقدهای درونی ام در جریان گفتگو مشترک می شوند... این به شما بستگی داشته که چقدر این هشدارها را جدی گرفته باشید، هنگامی که به گفتگو ادامه دادید.
بله پیشتر آن سخنان را گوشزد کرده بودید و خب بنده ام بدنبال همان نقد شما از واکنش های خودم هستم! خب بنده بی صبرانه مشتاقم تا نقد کوبنده اتان را در مورد نوشته هایم و پاسخ هایم بدانم و البته امیدوارم که مغرضانه و سوگیرانه نباشد! شما اگر بدترین دشنامها و کوبنده ترین نقدها را در موردِ خودم تاکید می کنم در موردم خودم و نه چیرهای دیگر بکنید و اگر تمام اینها از روی اخلاص باشد شک نکنید که به دشمنی و یا دفاع از خویش بر نخواهم خواست و در محتملترین حالت سکوت بر می گزینم و به تک تک واژه های شما می اندیشم!
Rationalist نوشته: پس اگر فقط دغدغهتان عالم درون است و گمان می کنید که باید به عالم برون بی اعتناء بود، سخت در خودفریبی به سر می برید! چنانچه پیش تر هم اشاره ای داشتم، بسیاری از اهالی عرفان و زاهدپیشگان و عابدان و کاهنان هم به دنبال گریز از دغدغه های برونی و زندگی مادی هستند و در فریب خودشان به شکلی مهلک، سعی دارند در انزوا، محدودیت و دوری از جامعه و لذت ها به تعالی و عالم درون دست بیابند! در حالیکه هر نوع تعالی و رهایی از این عالم مادی، در گرو زیستن و رودررو شدن با چالش ها، وسوسه ها و دشواری های همین عالم است. اتفاقا نحوهی مواجهه با ساده ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات زندگی، در این راستا بسیار مهم است. اینکه در جمع دوستان چه طور صحبت کنیم، با یک فقیر چگونه رفتار کنیم، در هنگام تصادف رانندگی و یا هنگامی که مورد فحاشی قرار می گیریم... کسی که به راستی تنهایی را می جوید، در میان مردم و آشنایان تنها است و مهم تر از آن بر اساس تنهاییش در هر شرایطی زندگی میکند... در مواجهه با بازاریان، مدیرعامل سرمایه دار، اساتید دانشگاه، جنس مخالف، مامور حکومت و اوباش خیابان همچنان خودش است. در شرایط خطرناک و دشوار و وسوسه برانگیز خم به ابرو نیاورده و محکم و باصلابت به قدم برداشتن در راه خود ادامه می دهد. به همین خاطر از دید من دیوژن جایگاه بسیار والایی در میان فلاسفه دارد. زیرا فلسفه اش را بدون واهمه زندگی می کرده است. حقیقتِ مفاهیمی همچون صداقت، عشق، شهامت، آزادگی و عدالت هنگامی عمیقتر بر ما روشن می شوند که براستی آنها را زندگی کنیم. و البته اینجا که فقط یک انجمن مجازیست... چالش اصلی بیرون از اینجا در کف خیابان ها و در جامعه است. اینکه دیگران به ما بخندند، توهین کنند و به چشم ابله، متوهم و دیوانه بنگرند و ما همچنان مسیر خودمان را برویم. پس اگر براستی بخواهیم از این جهان رها شده و به عالم درون خویش نزدیک شویم، راهش از گام نهادن در قلب تاریکی های همین جهان مادی و روبهرو شدن با آنها می گذرد. خیالتان راحت!!! در صورت گسترش جریان گفتگو، به وقتش نقدهایم گسترده تر و برنده تر خواهند شد... همچنین هدف نقدهای من، حملهای سطحی به شخص شما نیست که توجهتان به پاسخ دادن و چگونه رفتار کردنتان در مقابل من جلب شود! بلکه آن معنایی که برای گفتگو بیان کردم، این نقدها و حملات را ایجاب می کند. در آن راستا دیگر شخص من و پاسخ به من اصلا مهم نیست. بلکه اندیشیدن و پرداختن به آن نقدها در برابر خودتان مهم است. بر خلاف انواع مشاجره ها و بحث های دیگر، در گفتگویی که از آن سخن می گویم، "من" و "شما" به تدریج محو می شوند و به دغدغه هایی مشترک، به طور مشترک پرداخته می شوند. به همین خاطر لازم است به نقدها و دشمنی هایی که ابراز می کنم، در برابر خود و درون خویشتنتان روبهرو شوید.
وقتی می گویم "دغدغه" ی عالم درون دارم نه برون را یعنی آنچه که اندیشه ام (اندیشه را در اینجا بر دو معنا در نظر بگیرید : تفکر و ترس) را در بر می گیرد همان عالم درون است و آنچه که آماج زندگی ام شده همانا یافتن حقیقت است که در عالم درون تحقق می یابد.... و اما عالم برون پیشتر هم گفتم دغدغه اش را ندارم یعنی رسیدن به آن و اندیشیدن در مورد آن و.... برایم رخ نمی دهد چرا؟ چون دارم در آن زندگی می کنم در حقیقت اگر دغدغه ی عالم برون را داشتم می شدم همان ماهی سیاه کوچکی که در ته دریا زندگی می کرد و آرزوی رفتن به دریا را داشت!
و اینکه در عالم برون زندگی می کنم و مجبورم با مردمانش خود را سازگار نشان دهم مجبورم به اراجیف ها گوش کنم و حتی گاهی تایید ! و خودم را و هستی ام را نا دیده بگیرم و مزخرفترین کارهایی که می شود کرد را انجام دهم آنهم دنبال مسائلی که حقیقی نیستند و ریشه در حقیقت ندارند و تنها توجیه می کنند ... و من چقدر از توجیه پدیده ها بجای یافتن حقیقتشان بیزارم.
راستش نام دیوژن را آوردید و خب در تعریفی که از عرفان پیشتر گفتم و اینکه عاشق حقیقت هستند و... خب دیوژن یک عارف هست همانطور که سقراط هست و...... شعر معروف حضرت مولانا :
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر .........
خب این شیخِ شعر حضرت مولانا همان دیوژن هست که چراغ بدست در روز روشن بدنبال انسان می گشت در شهر آتن! و آنزمان آتن پر بود از فیلسوف و حکیم و در هر کوی و برزنی جمعی نشسته به بحث..... از اینرو آنها همان فلاسفه و حکیمان به دیوژن می گویند : یافت می نشود گشته ایم ما..... ولی او همچنان بدنبال یافتن انسان بود که آنچه یافت می نشود آنم آرزوست..
اما شاید بد نباشد که بدانید که من تا همین سال پیش در هیچ فروم ایرانی هموند ِ فعال نبودم.. گاهی برای دانلود کتابی نرم افزاری مجبور به عضویت می شدم ولی فعال نبودم...در مقابل در فروم های غیر ایرانی چرا خیلی فعال بودم. و خیلی خیلی هم آموختم.... و همانطور که در جستار سالگرد هموندی گفتم دقیقا در ماه رمضان سال پیش عوض اینجا شدم که دو ماه پیش از آن نیز در یک فروم مذهبی شیعی هموند شده بودم و خب در آنجا همه یکجور بودند همه بسیار مذهبی بودند و بعضی هایشان طلبه بودند و....خب خیلی در شریعت بودند و اهل طریقت را تکفیر می کردند و موسیقی را هم حرام یادم می آید حتی در آخرین نوشته هایم آمدم و یک دفاع تمام قد از موسیقی که بدون آن نمی توان زندگی کرد ، انجام دادم که حتی خودشان هم آن را تایید کردند و البته با تبصره.......... راستش آنها یقین داشتند که به حقیقت رسیده اند و حقیقت همان شیعه است.. یک جستاری من آنجا باز کردم و پرسیدم که چرا شیعه را قبول دارید در همان ابتدا کلی انگ وهابی بودن و یا شیعه ی هدایت شده (!) به من زدند (درست به ماند اینجا که هر چه انگ بود را به ما زدند!! )و وقتی دیدند هیچکدام از آنها نیستم مرا سنی خواندند و خواهر اهل تسنن مرا نامیدند! و هنوز هم مرا از اهل سنت می دانند!! و در آخر هم جستار توسط کارشناسشان قفل شد با این بیان که من به مانند دیگر برادران اهل سنت اهل شهید کردن مباحث هستم!!! و گویا این سبک خاص اهل سنت هست که در کودکی ان را می آموزند و من هم آن را بی استاد و احتمالا از طرف غیب آموختم:)) و خب بعد آمدم اینجا که ایکاش پیش از آمدن به اینجا به هم میهن می رفتم و دیگر اینجا نمی آمدم...
راستش را بخواهید چندان تفاوتی میان همان فروم شیعی و اینجا نمی بینم آنها تنها شیعه هستند و اینجا تنها بی خدا و بی اعتقاد به دین! ولی شباهت بسیار است اینکه هر دو "من" را می پرستند و براستی که میان خداباور و ناخداباور هیچ فرقی نیست وقتی که هر دو "من" را می پرستند. البته اگر منصفانه نگاه کنیم بله اینجا فضایش بازتر از آنجاست می توان در مورد هر چیزی که تابو و ممنوعه است صحبت کرد اما از آن طرف عفت کلام و .. وجود ندارد اما در مقابل در همان فروم شیعی که فضای بسته تری داشت اما بسیار عفت کلام در آنجا رعایت می شد و توهین و... اصلا در کار نبود یک جور فضای خیلی خیلی مودبانه و آرامی داشت.....و البته آنجا هم مانند اینجا آرام و کم کاربر است و همه ی کاربران هم را می شناسند و... خب بامزگیش آنجاست که من در هر دو فروم غریبم و خودی نیستم:)))و یکجورایی گاو پیشانی سپید...... اما پس از آشنایی اینجا سر از هم میهن درآوردم و فعالیتم را آنجا آغاز کردم فضایش خوب است دیگر از این غریب بودن در آمدم و مرا دوست دیدند ولی راستش همان دوست دیدن هم برایم سخت شد چرا که اینروزها علیرغم میل شدید از حضور و فعالیت در آنجا اجتناب می کنم .. آنجا زیاد در مورد دغدغه های درونی ام حرف زدم...
و راستش بنده به پیشنهاد دوستی آمدم و در فرومهای ایرانی هموند شدم.. برای آنکه بنویسم..... برای آنکه به زبانی که بیشتر از باقی زبانی هایی که می دانم دوستش دارم بنویسم تا از خویش به خویش برسم.. و راستش اینروزها دانستم که آن دوست راست می گفت ...... حرف بسیار است در مورد آنکه این واژه ها براستی که شگفت آورند و گویی پیامبرانی هستند که احوال آدمی را پیش از رسیدن به آگاهی به آگاهی می رسانند و خب اینکه هر آگاهی پیش از آنکه آگاهی باشد از جنس ناخودآگاهی بوده و خب شعر و نوشته از دل این نا خودآگاهی های متولد می شوند و آگاهی می آفرینند.....
خب برایم بسیار دل انگیز خواهد بود اگر واژه ها و حروف را برای در هم کوبیدن و به خاک و خون کشیدن هستی ام ، بیارایید!