12-20-2013, 08:34 PM
خوان سه: اولین نصف کردن نقی یکی از اصحاب را بر حسب تصادف
ز بعد پدر بود نق جانشین*امام دهم بود و مولای دین
رها کرد درس و به پا کرد تخت*و شمع امامت برافروخت سخت
بنام خدا و به اسم امام*گرفتی ز هرجا و هرشخص کام
دم خلق از بیخ برچیده بود*که پیش پدر دوره ها دیده بود
زبرخورد خوب و ز عقل نقی*همه سامرا شد به وی متکی
ز روزی که نق بوی عنبر گرفت*نقی را سخن کل کشور گرفت
صحابی همه گرد وی جمع شد*چو پروانه اصحاب و نق شمع شد
به اطراف او در طی چارسال*شده جمع صد مرد ساندیس خوار
همه سرسپرده به گفتار او*و خشتک دران بَهرِ رفتار او
نقی خشمگین بود اما و سخت*نگاهش بسوزاند چوب درخت
ازین روی اصحاب ترسان بدند*همی لرزلرزان سویش می شدند
بپرسید شخصی ز نق جزرهفت *نقی پاسخش بود هشتاد و هفت
از اصحاب اما کسی دم نزد*که نق خشمگین بود و رزمنده مرد
ولی او بسان همان جد خویش*که موسای کاظم بُد و پشم کیش
ز بس خشم خود را فرو خورده بود*ورم کرده و فتق آورده بود
گذر کرد سال و سفر کرد ماه*عرب همچنان گورخر،راه راه
دراین حین یاران فرخنده فال*نشسته به اطراف و کردند حال
هتل بود بیت نقی،درب باز* صحابی به مال نقی دست یاز
یکی روز آمد به نزد نقی*یکی مرد رزمنده و متقی
ولی کله خر بود و بی عقل و هوش*ندیده نقی حین جوش و خروش
به سان رسوم خوش سامرا*بزد آروغ و گفت نقی مرحبا
چو سهم امام نقی را بداد*نقی پیش خواندش، همی گشت شاد
نقی شخص را نزد خود برنشاند*ز الطاف حق توی گوشش بخواند
ز کام نقی پرت شد این کلام*که ریدن حرام است در پشت بام
به نگاه همان شخص یک خنده زد*یکی قهقهه نیک و تابنده زد
نقی خشمگین گشت تیزی کشید*دگر چشم نقی هیچ جارا ندید
شد از حرص، صورت نقی را سیاه*بسان شبدگر هیچ کم حرف غم در نداد*و شد کار مردم به وفق مراد
بلی اینچنین است رسم امام*کند حجت خویش بر ما تمام
به زور و به تزویر خشتک دَرَد*تو گویی که برق از سرت بپرد
ی کاو ندیده ست ماه
و اصحاب خشتک دران در گریز*که بُد ذوالنقار نقی نیک تیز
نقی مرد خندنده را نیم کرد*بر این کار بی مکث تصمیم کرد
سرش برفتاد از تن و سوت شد*تن مرد سوی دگر شوت شد
نقی رم نمود و عنانش گسیخت*ز اصحاب صدها نفر خون بریخت
ازآن پس کسی بر نقی تو نگفت*که اصحاب ازآن روز کردند جفت
ز بعد پدر بود نق جانشین*امام دهم بود و مولای دین
رها کرد درس و به پا کرد تخت*و شمع امامت برافروخت سخت
بنام خدا و به اسم امام*گرفتی ز هرجا و هرشخص کام
دم خلق از بیخ برچیده بود*که پیش پدر دوره ها دیده بود
زبرخورد خوب و ز عقل نقی*همه سامرا شد به وی متکی
ز روزی که نق بوی عنبر گرفت*نقی را سخن کل کشور گرفت
صحابی همه گرد وی جمع شد*چو پروانه اصحاب و نق شمع شد
به اطراف او در طی چارسال*شده جمع صد مرد ساندیس خوار
همه سرسپرده به گفتار او*و خشتک دران بَهرِ رفتار او
نقی خشمگین بود اما و سخت*نگاهش بسوزاند چوب درخت
ازین روی اصحاب ترسان بدند*همی لرزلرزان سویش می شدند
بپرسید شخصی ز نق جزرهفت *نقی پاسخش بود هشتاد و هفت
از اصحاب اما کسی دم نزد*که نق خشمگین بود و رزمنده مرد
ولی او بسان همان جد خویش*که موسای کاظم بُد و پشم کیش
ز بس خشم خود را فرو خورده بود*ورم کرده و فتق آورده بود
گذر کرد سال و سفر کرد ماه*عرب همچنان گورخر،راه راه
دراین حین یاران فرخنده فال*نشسته به اطراف و کردند حال
هتل بود بیت نقی،درب باز* صحابی به مال نقی دست یاز
یکی روز آمد به نزد نقی*یکی مرد رزمنده و متقی
ولی کله خر بود و بی عقل و هوش*ندیده نقی حین جوش و خروش
به سان رسوم خوش سامرا*بزد آروغ و گفت نقی مرحبا
چو سهم امام نقی را بداد*نقی پیش خواندش، همی گشت شاد
نقی شخص را نزد خود برنشاند*ز الطاف حق توی گوشش بخواند
ز کام نقی پرت شد این کلام*که ریدن حرام است در پشت بام
به نگاه همان شخص یک خنده زد*یکی قهقهه نیک و تابنده زد
نقی خشمگین گشت تیزی کشید*دگر چشم نقی هیچ جارا ندید
شد از حرص، صورت نقی را سیاه*بسان شبدگر هیچ کم حرف غم در نداد*و شد کار مردم به وفق مراد
بلی اینچنین است رسم امام*کند حجت خویش بر ما تمام
به زور و به تزویر خشتک دَرَد*تو گویی که برق از سرت بپرد
ی کاو ندیده ست ماه
و اصحاب خشتک دران در گریز*که بُد ذوالنقار نقی نیک تیز
نقی مرد خندنده را نیم کرد*بر این کار بی مکث تصمیم کرد
سرش برفتاد از تن و سوت شد*تن مرد سوی دگر شوت شد
نقی رم نمود و عنانش گسیخت*ز اصحاب صدها نفر خون بریخت
ازآن پس کسی بر نقی تو نگفت*که اصحاب ازآن روز کردند جفت