03-01-2013, 08:26 PM
گفتگوهای فی مابین مرا برآن داشت تا با بازكردن این جستار بطور مشخص به شناخت از جامعه سرمایه داری از دیدگاه ماركس بپردازیم تا بدین ترتیب بتوانیم به گفتگو ها سمت وسوی نتیجه بخش بدهیم
ابتدا با آشنا شدن درك وی از سوسیالیزم خواهیم توانست جنبه نگاه انسان گرانه وی كه از دید دوستان بدور مانده است به حقیقت مطلب واقف شویم درک بنیانگذاران فلسفه علمی از یک جامعهی خوب، همچون دیگر سوسیالیستهای اوایل قرن نوزدهم، جامعهای بود که موجب رشد و شکوفایی همه قابلیتهای انسانی میشود. فردریش انگلس رفیق همراه مارکس در طرح و در نسخهی نهایی مانیفست که توسط مارکس به رشته تحریر درآمد، جامعهی نوین را همچون اجتماعی ترسیم میکنند "که در آن رشد آزادانه هر فرد، شرط رشد آزادانه همگان باشد."
ایدهی رشد و شکوفایی قابلیتهای انسانی در همه آثار مارکس وجود دارد- امکان رشد انسانهایی غنی با نیازهای چندجانبه و وسیع، امکان تربیت انسانهایی که در نیاز و قابلیتهایشان غنی و چندسویه باشند. از نظر او "در واقع ثروت چه میتواند باشد؟ جز همهجانبهگی و کلیت نیازها، قابلیتها، سرخوشیها و نیروهای مولده انسانی و نظایر آن...؟ ثروت واقعی چیزی نیست جز رشد فردیت غنی انسانی که هم در تولید و هم در مصرف خود، چند سویه باشد. این ثروت چیزی به جز پردازش و به ثمر رساندن کامل این قابلیتهای خلاق نیست. در اینجا رشد و شکوفایی همه تواناییهای انسانی به مثابهی هدفی در خود مطرح است".
اما تحقق این توانایی از آسمان بر ما نازل نمیشود. تحقق این هدف در واقع تحقق جامعهای را میطلبد که در آن انسانها یکدیگر را به مثابهی موجوداتی جدا از هم نمیبینند، جامعهای که ما در آن، با وابستگی متقابل و آگاهانه، وارد مناسبات همکاری آزادانه با یکدیگر میشویم. مارکس بر این نظر است که ما در این جامعه، همچون انسان با یکدیگر وارد مراوده میشویم. از آنجا که نیازهای یکدیگر را همچون نتیجهی فعالیت اجتماعی خودمان میدانیم پس با شادمانی برای تحقق نیازهای یکدیگر به تولید و فعالیت دست مییازیم و در این مسیر از درک ارزش کارمان احساس لذت و رضایت میکنیم. "نیاز تو برای ایجاد انگیزهی فعالیت در من کفایت میکند و در مقابل مرا همین بس که در فکر تو جایی داشته باشم و از عشق تو سهمی نصیب من باشد". البته آنچه مارکس در اینجا توصیف میکند مفهوم خانواده انسانی است.
درک مارکس از یک اجتماع آزاد متشکل از تولیدکنندگان همبسته که یک درک اخلاقی است، مارکس را در اوان زندگیاش بدان جا رهنمون ساخت که پرسشهایی تحلیلی و معین طرح کند. چرا زندگی در جامعه کنونی چنان است که اگر تو از نیازت با من بگویی، نیازی که من قادر به برآوردنش هستم، درخواست تو همچون دادخواهی و تضرعی حقارتبار درک خواهد شد، و آمیخته به حس شرم بوده و برای تو خواری به بار میآورد؟ چگونه است که درخواست تو به جای آن که تصدیق قابلیت عمل و فعالیت در من باشد و توان من برای یاری رساندن به انسانی دیگر را ثابت کند، به جای آن به منبع اقتدار برای من بدل میشوند؟ چگونه است که که نیازهای تو به جای آن کهوسیلهای باشند برای توانمند ساختن تو، تا از عمل خلاق و تولیدات من بهرهگیری، تبدیل به ابزاری برای اعمال قدرت من بر روی تو میشوند؟".
مارکس نتیجه میگیرد: "تا زمانی که ما نه همچون اعضای یک جامعه انسانی بلکه همچون مالکان منفعت-محور با هم ارتباط داریم این جدایی تبهکارانه انسانها از یکدیگر هم بر سر جای خود باقی است. به این ترتیب مارکس به سوی پژوهش حول خصلت روابط اجتماعی موجود بین انسانها گام برداشت تا خصلت روابط تولیدی- یعنی روابطی را تحقیق کند که منجر به تولید خود آنها و نیز تولید دیگر انسانها میشود. حالا او به مرحلهی تحلیل سرمایهداری رسیده بود.
ادامه دارد
ابتدا با آشنا شدن درك وی از سوسیالیزم خواهیم توانست جنبه نگاه انسان گرانه وی كه از دید دوستان بدور مانده است به حقیقت مطلب واقف شویم درک بنیانگذاران فلسفه علمی از یک جامعهی خوب، همچون دیگر سوسیالیستهای اوایل قرن نوزدهم، جامعهای بود که موجب رشد و شکوفایی همه قابلیتهای انسانی میشود. فردریش انگلس رفیق همراه مارکس در طرح و در نسخهی نهایی مانیفست که توسط مارکس به رشته تحریر درآمد، جامعهی نوین را همچون اجتماعی ترسیم میکنند "که در آن رشد آزادانه هر فرد، شرط رشد آزادانه همگان باشد."
ایدهی رشد و شکوفایی قابلیتهای انسانی در همه آثار مارکس وجود دارد- امکان رشد انسانهایی غنی با نیازهای چندجانبه و وسیع، امکان تربیت انسانهایی که در نیاز و قابلیتهایشان غنی و چندسویه باشند. از نظر او "در واقع ثروت چه میتواند باشد؟ جز همهجانبهگی و کلیت نیازها، قابلیتها، سرخوشیها و نیروهای مولده انسانی و نظایر آن...؟ ثروت واقعی چیزی نیست جز رشد فردیت غنی انسانی که هم در تولید و هم در مصرف خود، چند سویه باشد. این ثروت چیزی به جز پردازش و به ثمر رساندن کامل این قابلیتهای خلاق نیست. در اینجا رشد و شکوفایی همه تواناییهای انسانی به مثابهی هدفی در خود مطرح است".
اما تحقق این توانایی از آسمان بر ما نازل نمیشود. تحقق این هدف در واقع تحقق جامعهای را میطلبد که در آن انسانها یکدیگر را به مثابهی موجوداتی جدا از هم نمیبینند، جامعهای که ما در آن، با وابستگی متقابل و آگاهانه، وارد مناسبات همکاری آزادانه با یکدیگر میشویم. مارکس بر این نظر است که ما در این جامعه، همچون انسان با یکدیگر وارد مراوده میشویم. از آنجا که نیازهای یکدیگر را همچون نتیجهی فعالیت اجتماعی خودمان میدانیم پس با شادمانی برای تحقق نیازهای یکدیگر به تولید و فعالیت دست مییازیم و در این مسیر از درک ارزش کارمان احساس لذت و رضایت میکنیم. "نیاز تو برای ایجاد انگیزهی فعالیت در من کفایت میکند و در مقابل مرا همین بس که در فکر تو جایی داشته باشم و از عشق تو سهمی نصیب من باشد". البته آنچه مارکس در اینجا توصیف میکند مفهوم خانواده انسانی است.
درک مارکس از یک اجتماع آزاد متشکل از تولیدکنندگان همبسته که یک درک اخلاقی است، مارکس را در اوان زندگیاش بدان جا رهنمون ساخت که پرسشهایی تحلیلی و معین طرح کند. چرا زندگی در جامعه کنونی چنان است که اگر تو از نیازت با من بگویی، نیازی که من قادر به برآوردنش هستم، درخواست تو همچون دادخواهی و تضرعی حقارتبار درک خواهد شد، و آمیخته به حس شرم بوده و برای تو خواری به بار میآورد؟ چگونه است که درخواست تو به جای آن که تصدیق قابلیت عمل و فعالیت در من باشد و توان من برای یاری رساندن به انسانی دیگر را ثابت کند، به جای آن به منبع اقتدار برای من بدل میشوند؟ چگونه است که که نیازهای تو به جای آن کهوسیلهای باشند برای توانمند ساختن تو، تا از عمل خلاق و تولیدات من بهرهگیری، تبدیل به ابزاری برای اعمال قدرت من بر روی تو میشوند؟".
مارکس نتیجه میگیرد: "تا زمانی که ما نه همچون اعضای یک جامعه انسانی بلکه همچون مالکان منفعت-محور با هم ارتباط داریم این جدایی تبهکارانه انسانها از یکدیگر هم بر سر جای خود باقی است. به این ترتیب مارکس به سوی پژوهش حول خصلت روابط اجتماعی موجود بین انسانها گام برداشت تا خصلت روابط تولیدی- یعنی روابطی را تحقیق کند که منجر به تولید خود آنها و نیز تولید دیگر انسانها میشود. حالا او به مرحلهی تحلیل سرمایهداری رسیده بود.
ادامه دارد