hursday, June 05, 2003
ناسزا
بخش چهارم
بیماری کودنانه راست روی در فاشیسم و افشین زند (بخش پایانی)
ناسیونالیسم و زبان فارسی آفشین زند
دوری گزینی آفشین(نه افشین) زند از ادبیات خشونت گرایانی چون صمد بهرنگی با بینش خلقی و وطنفروشانه شان از یکسو و برداشت گسترده و خردمندانه ایشان از تاریخ جنگهای قومی(نه ملی) مردم وحشی و بی لیاقت ایران زمین که مانند مردم سویس نیستند (و همچون افغانستانی های امروزی سه هزار سال آزگار است با توپ و مسلسل و موشکهای استینگر اهدائی آمریکا، در هنگام اشغال نظامی ایران بوسیله شوروی در دوران کورش کبیر به جان هم اوفتاده اند)، از سوی دیگر. حس وطن پرستی(و نه ملی گرایی) را در ایشان برانگیخته است.
برای نجات آب خاک ایران از جنگهای سه هزار ساله این اقوام وحشی که پارسی هم نمی دانند، آفشین زند حسابگرانه از خزینه (نه گنجینه) خرد خویش، بخشش مفت می کند و آنرادر راه گسترش اقتصاد ایران بکار می اندازد و سپس درنوشته خود "جمهوری فدرال ایران ؟!"
به پاکسازی "زبانی" این اقوام وحشی می پردازد. ایرانیان عرب زبان را از خوزستان برداشته و به کویر لوت می برد تا "نی" شان را بیاندازند، عربی را فراموش کرده و فارسی یاد بگیرند. باشندگان گیلان و مازندران را برداشته و به خوزستان برده و با این کار این دو قوم گیلکی و مازندرانی را از یاد برده، فارسی یاد می گیرند، افزون بر این سردی شان هم خوب خواهد شد. آذری ها را باید به سیستان فرستاده شوند تا مانند (بدور از آذری های گرامی) آفشین شوند و فارسی یاد بگیرند و سیستانی ها را به آدز بایجان فرستاد تا هم فارسی یاد بگیرند و هم چشمشان از چشم اهالی افغانستان بیافتد . کردها اصلا بویی از ایران و ایرانی نبرده اند و به قوم ماد وابسته اند که در 2641 سال پیش کردستان را اشغال کرده اند، قوم دیاکو خیلی پدر سوخته بوده اند که لسان اصیل عجمی عزیز ما را به واژه های(ریشه واژه از وت کردی است به این همانی گفتن) مادی آلوده اند و اصلا فارسی نمی دانند و به والا حضرت شمس می گویند شازده خور ( خورشید در کُردی)، از این گذشته بی "لیاقتی حکومت مرکزی اسلامی" در کردستان باعث شده گروهای خشونت طلب مارکسیستی که ماهی سیاه کوچولو هم خوانده اند در این پاره از ایران لانه کرده و به کرده ها یاد داده اند که بگویند خودمختاری برای کردستان و دمکراسی برای ایران. برای همین کردها را باید به بلوچستان فرستاد تا فارسی یاد گرفته ایرانی شوند، روشن است پس از پاکسازی کردستان از وجود گروه های "گروهای خشونت طلب مارکسیستی ماهی سیاه کوچولو خوانده" بلوچ ها را به کردستان فرستاده خواهند تا آنها هم فارسی یاد بگیرند.
پایتخت را نباید فراموش کرد باید آنرا پاکسازی زبانی کرد، آزمون سراسری برگزار نموده و کسانی را که فارسی آفشینی نمی دانند به مناطق مربوطه خواهیم فرستاد تا فارسی یاد بگیرند و بدین ترتیب درس عبرتی به لیبرال های بی عرضه غربی داده خواهد شد، که فکری برای پاکسازی شهر های بزرگ و کوچکشان از وجود گروهای پست زبانی عرب، کرد، ترک، فارس، تاجیک، افغان، آفریقایی که "فارسی" هم نمی دانند، بکنند و این لکه های ننگ آلود فقر جهانی را که برای لقمه ای نان به غرب آمده اند از دامن پاک سرمایه داری مدرن و پیشرفته پایان تاریخ پاک کنند.
از آنجایی که مردم ایران هیچ شایستگی ندارند و همیشه توی سر هم زده اند و چیزی از فدرالیسم نمی دانند، دوسه میلیون از دست راستی سرتراشیده غربی را که "زبان فارسی آفشینی" را نیک میدانند و از قضا بیکار هم هستند به ایران آورده خواهند شد و در گیلان و مازندران که خالی هم مانده و آب هوای اروپایی داشته و غربی پسند است جای داده و بعنوان کارشناسان آموزش زبان فارسی آفشینی بکار گمارده خواهند شد.
برای اینکه دست نوازش شمری مان را بر سروگوش آقای افشین زند کشیده باشیم تا لبخندی بزنند و توفیر تیزاب شمری را با صابون گلنار دریابند، پیشنهاد می کنیم که مردم بزرگوار قم را که از ننگ حوزه های علمیه بجان آمده و از زخم زبان های دوست و دشمن آزرده اند از قم کوچانده و به قزوین فرستاده و مردم بزرگوار قزوین را به قم بیاورید تا بزرگان دین و طلبه ها گویش "کُس کربلایی" را فراموش کرده پارسی یاد گرفته و چشم جهان اسلام هم باز گردد.
آقای زند:
"اگر اسکندر، عربها، مغولها و آخوندها توانسته بودند این کار را به انجام برسانند، تو هم می توانی. این نوشته پاد ایرانی ترین نگرشی بوده که تاکنون از یک ایرانی خوانده بودم. تنها جای شرم دارد. تو نه ایران را می شناسی و نه تارِیخ ایران را. این پاد چپ بودن تو، اندیشه هایت (در هم گویی هایت) را به آمیزشی، از اندیشه های نیمه فاشیستی ( برای روش انجامیدن آنچه را که آرزومندی) و نازیسم ( هر آنچه برآیند نابودی قومهای ایرانی ) از روی زمین است کشانده. ایران هنگامی ایران است که همه انسانها را با هر نژاد و تیره و فرهنگ و خرده فرهنگها را در خود جای داده. بی همه اینها ایرانی در کار نیست. هم اندیشه ات و هم راه کارت ناامید کننده است. من خواهان ایرانی آباد و آزاد و پیش رفته هستم نه بازگشت به برنهاد ( تئوری) های که دست کم پنجاه سال است ورشکستگی آنها جهانگیر شده. من خواهان همزیستی مردمانی هستم که به دلبخواه خواهان ماندن در مرزهایی هستند که آن را دوست دارند. تنها ایران آباد و آزاد پشتوانه این همزیستی ( در دوران مدرن) خواهد بود. ما ملت و مردم یک شبه پدیدار نشده ایم که به مانند دیگران ناپدید بشویم. اگر زمانی و هنگامی پیش آمد در باره اش خواهم نوشت"
دوستان
از آنجایی که ما خیلی رو راستیم، همینجا می گوییم که پیش از نوشتن این بخش، کنجکاوانه سری به یکی از نوشته های کنجکاو زده بودیم و آنرا بدون دستکاری در اینجا آورده بودیم، تا کنجکاو بداند چرا این نوشته به او پیشکش کرده بودیم،
گفتگوی انتقادی و رهگذر تواب
یکی دیگر از نشانه های دمکرات بودن آقای افشین زند همانا پایبندی ایشان به گفتگوی آزاد و دوسویه با خوانندگان وبلاگش می باشد و برای اثبات نظریات خویش به نامه یکی دوستان وبلاگ نویس خود که چپ بوده و حقوق هم خوانده است پاسخ داده و برای اینکه یکسویه به داوری نرود، نامه آن دوست را به گونه زیر می آورد
"یکی از دوستای وبلاگ نویس ما نامه داده که "آقای زند بد کاری کردی به صمد بهرنگی و گلسرخی گیر دادی!" (نقل به مضمون)"
و در پی آن پاسخی دندان شکن به این نامه این دوست می دهد که کوتاه شده آن چنین است.
اینها (صمد بهرنگی و گلسرخی) آدمهای مزاحمی بوده اند که مرده شان هم آدم تنها نمی گذارد، این قهرمانان انقلابی شما هوس کرده بودند با گروگان گیری و آدم کشی گند بزنن تو تاریخ یک ملت و ما رو به روز سیاه بشونن .
این ها چند تا جوان ساده دل دهاتی کم سواد بوده اند که "گُه زدن به مملکت و خیر سرشون سیفون رو هم نکشیدن".
"خسرو گلسرخی با چند تا رفقاش خواستن پسر رئیس مملکت رو بدزدن و با این وسیله چند تا تروریست رو از زندان بکشن بیرون."
البته این دوست افشین زند از آن چپهای عجیب و غریب است که از یکسو مردم را به شرکت در انتخابات دعوت می کنند و از سوی دیگر مردم را به خشونت فرا می خوانند و رفقایش بجای اینکه به نقد روشنگران پاسخ دهند دست به ترور شخصیت می زنند. در اینجا افشین زند رسم دوستی بجا آورده و به این دوست عوضی مینویسند:
"من خودم چند نفر از شما رو تو همین وبلاگ معرفی کردم، اما روتون خیلی زیادتر از این حرفهاست که با نصیحت امثال من از رو برین."
از آنجایی که ما خودمان را فعال اجتماعی فلکزدگان چپگرا در وبلاگستان میدانیم ولی چون تنها کارشناس امام حسین کشی و ریدن به اعتقادات شیعیان می باشیم، از این گفتگوی بی سروته حقوقی سیاسی آقای زند سر درنیاوردیم و ناچار شدیم در فرمانی به حرمله که حقوق سیاسی و کشور شناسی خوانده، خواستیم به این نوشته افشین زند بر خورد کرده و پاسخش را برای ما بفرستد. ایشان هم سنگ تمام گذاشته و پاسخ زیر را برای ما فرستاده است.
سرور گرامی شمر
آقای افشین زند شله زرد می خورد که از این غلطها می کند. اگر او کمترین بویی از رابطه کشور، ملت و دولت در سیاست شناسی و حقوق برده بود هرگز چنین چرند پرندهای در وبلاگ خود نمی نوشت. کاری به اتهام ایشان علیه آقا خسرو گلسرخی که از بنیاد نادرست است نداریم.
این مردک کودن اصلا نمی داند که:
کشور در برگیرنده سرزمینی است، که یک ملت و یا چندین ملت در آن گرد هم آمده و در آن چهارچوب مرزهای آن با یکدیگر زندگی می کنند. ملت در برگیرنده شهروندان که بر اساس قانون اساسی آن کشور داری آزادی های فردی، اجتماعی، سیاسی و مسئولیتهای حقوقی می باشند. هر کسی میداند قانون اساسی هر کشور، سند پایه ای رابطه حقوقی ملت یا بهتر بگوییم شهروندان آن کشور با خودشان و با دولت می باشد و بر اساس این قانون است که شهروندان میتوانند کارکردهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی داشته باشند.
آقای افشین زند در کدامین بند "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" به شاه بنام رئیس مملکت اشاره شده است؟ بر اساس این قانون شاه باید سلطنت می کرد و نه حکومت، و سلطنت هم مقامی تشریفاتی است. بر اساس "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" پادشاهان خاندان پهلوی بدلیل زیر پا گذاشتن "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" مجرم بشمار می آیند.
آیا کودتای سوم اسفند و بیست هشت مرداد جرم سیاسی نیست؟ آیا از میان بردن احزاب سیاسی و انجمنهای کاری و سیاسی که تنها ابزار دخالت شهروندان در سیاست کشور بر اساس "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" بود جرم سیاسی نبوده، که تو در برابر آن خاموشی.
آیا دخالت کردن در انتخابات و فساد گسترده مالی و سیاسی دربار و خانواده سلطنتی جرم نیست؟
از همه اینها گذشته اگر آزادی سخن این بنیادی ترین حقوق شهروندان در "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" دوره پادشاهی خاندان پهلوی زیر پا گذاشته نمی شد، آیا امکان داشت واپسگرایانی که از گور 1400 ساله اسلام برخاسته اند در آن کشور به قدرت برسند؟
این نوشته افشین زند آنروی سکه صادق خلخالی است که بدون در نظر گرفتن و زیر پا گذاشتن "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" افسران ارتش و امیر عباس هویدا و بسیاری از وزیران و کارمندان دولتی با قوانین بندتنبانی قرآنی "مفسد فی الارض" و "محارب با خدا" خوانده و به جوخه های مرگ سپرد.
کوتاه بگویم :روی کار آمدن حکومت اسلامی در ایران که به تباهی زندگی میلیونها ایرانی انجامیده، بر آیند زیر پا گذاشتن "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" بوسیله حکومت خودکامه گان خاندان پهلوی می باشد.
اگر زیرپا گذاشتن "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" که یکی از دستاورده های تاریخی ملتی بود که نخستین انقلاب دمکراتیک قرن بیستم به نام "انقلاب مشروطه" به سرانجام رسانید گند زدن به تاریخ کشور نیست پس چیست؟
این فرافکنی افشین زند و محکوم کردن کسانی که خود قربانی زیرپا گذاشتن حقوق شهروندان ایرانی از سوی حکومت پهلوی ها بودند نشانگر نبود "شرافت سیاسی" در این فرد می باشد. آقای زند! می توان دست راستی بود و از این شله زرد ها هم نخورد.
آقای افشین زند واپسین دادنامه خسروگلسرخی که شما از آن نام میبرید ننگی بر است بر زندگی سیاسی محمد رضا شاه. برای کسی که کمترین بویی از انسانیت برده باشداین دادنامه را بی اندازه اندوهناک می نماید. آری انسانی که خود را مارکسیست می نامد، ناخودآگاه علی جاکش و فرزند دیوثش حسین را سوسیالیست و آزادیخواه مینامد. آیا اگر خسرو گلسرخی دسترسی به کتاب داشت و از تاریخ کشورش آگاهی داشت چنین می گفت؟ چرا دور برویم مگر کتابهای دین ستیزانه روشن اندیشان ایرانی در ایران اجازه چاپخش داشتند؟ مگر ذات مقدس جاکش همایونی به کمک کاشانی این نور چشم خمینی(مج- مادر جنده) و بیگانگان دست به کودتا علیه دکتر محمد مصدق نخست وزیر قانونی ایران نزد؟ مگر وی روحانیون را برخلاف "قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" در سیاست دخالت نمی داد؟
"بی فرهنگی سیاسی" چپ و راست در ایران بدلیل نبود آزادی های سیاسی شهروندان در آن کشور بود. هنگامی که در دانشگاهای اروپایی و آمریکایی نوشتار های اندیشمندان چپ و راست به دانشجویان آموخته می شد، در تمدن بزرگ جزوه های بی سروته به دانشجویان علوم سیاسی داده میشد و استادانی که پای خود را کج می گذاشتند سروکارشان با ساواک بود.
چون آقای افشین زند بویی از حقوق سیاسی نبرده است بهتر است با زبان سیاست خودش ،ایشان را شیر فهم کرد
همه میدانند که: در تمامی دستگاه حکومتی شاه یک سیاستمدار آشنا به فرهنگ سیاسی نبود و تمامی آنان چاکر منشان و خایه مالان ذات تخمی همایونی و قهرمانان توجیه نادانی شاه بودند و بهره هوشی آنان دست کمی از شما نداشت.
همه میدانند که: این محمد رضا شاه بود، که صدای "انقلاب" را در آن سخنرانی تلویزیونی خود شنید، دست به عبای آیات عظام هم شد و گند زد.
همه میدانند که: او حتی به خدمت کاران خود رحم نکرد آنان را قربانی گند زدن تاریخی خود کرد و بسیاری از آنان هم طعمه خلخالی جلاد نمود.
همه میدانند که: او حتی توان یک دیکتاتور را نداشت و بدون مشاورت با سفیر آمریکا در تهران دست به هیچ کاری نمی زد، او بود که با چشمانی گریان بند تنبان خود را که از امام رضا گرفته بود پای پلکان آن پرواز شرمگینانه جا گذاشت و از ایران گریخت و گند زد.
کاربرد واژه "دهاتی" از سوی افشین زند برای ناچیز شمردن دشمنان خود، نشان از بی فرهنگی وی دارد. این کودن نمی داند بخش بزرگی از شهروندان ایرانی در روستاها زندگی می کنند.
در باره ترور شخصیت و واپسین دسته گل ایشان کیش شخصیت باید بگویم، که افشین زند خیلی پرت و پلا می گوید و اصلا نمی داند در باره چه مینویسد. . نگاهی به آنچه که تا کنون نوشته ای بکن، پاچه چند نفر را گرفته ای، به چند نفر تهمت زده ای و همین نوشته ات را نگاه کن اسم چند نفر را می آوری؟ نام اینرا چه میگذاری.
در باره کیش شخصیت، آخر قربان عقل آخر مسلمان مورچه چیست که کله پاچه اش چه باشد یک آدم که شخصیتی وبلاگی دارد چه احتیاجی به کیش شخصیت دارد. خواب مبارزه با استالینیسم را دیدی آقای افشین زند، اما خودمانیم با این افکار رضا شاهی که تو داری گمان نکنم چیزی از کیش شخصیت سر در بیاوری.
گرامی شمر این آنچه بود که من می توانستم در باره نوشته افشین زند بگوییم.
با سپاس حرمله
در بایسته است که یاد آوری کنیم که این برخوردهای سازنده آقای افشین زند چندان هم بیهوده نبوده و دست کم به تواب شدن یکی از چپول های وبلاگستان بنام "رهگذر ثانی" که در اینجا و آنجا یاداشت می گذاشت انجامیده است. رهگذر ثانی که به گمان ما ماهی سیاه کوچولو خوانده بود و از خشنونت گریان وبلاگستان بود. به هر آنچه که افشین گفته باور آورده و نه تنها از خشنونت گرایی دور گشته است بلکه "زبان فارسی" آفشین زند را یاد گرفته و با آنهم مینویسد. هرکس هم که گمان برد این به داستان کیش شخصیت افشین زند ربط دارد مارکسیست خشونت طلبی است که با پرسشهای مارکسیستی به رضا پهلوی در تورنتو حمله کرده است.
پرسشواره زنان، داستان بانوان و جوانان برومند افشین زند
دوست گرامی و زیبا روی ما، قطامه با دلداده دلیرش ابن ملجم مرادی امشب میهمان ما هستند. از آنجایی که قطامه گاهی وبلاگ می خواند و دل خوشی از دیدگاه افشین زند در باره پرسشواره زنان ندارد دوست دارد چند خطی برای او بنویسد و نوشته زیر هم دستپخت ایشان است.
یکی از ویژگی های پایه ای ایدئولوژی توحیدی(و نه توتالیتر زیرا ویژگی های این حکومت از چهارچوب توتالیتاریسم فراتر می رود) حکومت اسلامی زن ستیزی آن است، بگونه ای که زنان ایرانی نخستین گروه اجتماعی بودند که قربانی حکومت اسلامی شدند.
امروزه همه گروه های سیاسی از چپ گرفته تا راست، یادشان اوفتاده که می شود از این نمد کلاهی ساخت و روی نیروی زنان برای بدست آوردن قدرت سیاسی حساب باز کرد.
آقای افشین زنده هم در باره این پرسشواره دیدگاه های ژرفی دارد که جای برخورد دارد
نخست اینکه ایشان در بزرگداشت روز جهانی زن پا را پیش گذاشته و در سوم مارس به پیشواز آن رفته و مینویسد "هشت مارس، روز بانوان مبارک باد" و در پی آن چند آهنگ می آورد.
راستش این واژه "بانوان" آقای افشین زند بدجوری بوی مسلمانی میدهد. در زبان پارسی واژه بانو را برای زنانی که همسرگزیده اند بکار می برند و در به زنانی که هنوز همسر ندارند می گویند دوشیزه. با این حساب روز زن آقای افشین زند روز زنانی است که ازدواج کرده اند، و دوشیزه گان از دیدگاه ایشان زن به شمار نمی آیند. این ریشه در فرهنگ اسلامی دارد که که زن شوهر کرده زن میشود و دوشیزه گان تا هنگامی که شوهر نکرده اند آدم به شمار نمی آیند تا چه رسد به زن. ناگفته نماند از کسی که چنین دیدی نسبت به زنان دارد چشمداشت اینکه از چند و چون اینروز و چرایی بزرگداشت هشت مارس که برای برابری زن و مرد می باشد، سخنی بمیان آورد بیهوده است و ایشان هم چنین کاری نمی کند.
برای اینکه این دیدگاه افشین زند را بیشتر بشکافم نگاهی به نوشته دیگر ایشان بنام "فمینیست های بیگانه!" می کنم، آنچه که افشین در این نوشته می گوید مشتی پرت و پلاست که بر اساس این برنهاد که زنان آدم نیستند ساخته شده این برنهاد ایشان است که:
"وضعیت ایران امروز چنین است: کشوری که دو نسل از جوانان برومند خود را یا درجنگ و یا در زندانهای آخوندی از دست داده، یا بخشی از این جوانان مفقود الاثر یا جانباز شده اند، یا از ایران به عناوین مختلف گریخته اند، نمی تواند شرایط اجتماعی همگونی داشته باشد."
در این برنهاد افشین زند،دست غلامرضا ملاحسنی را از پشت بسته و زنان را به شمار جوانان برومند ایران نمی آورد. باید از افشین زند پرسید ذلیل مرده! مگر زنان در جنگ کشته نشدند؟ ایکبیری! مگر زنان ایرانی به زندان نرفتند، شکنجه نشدند؟ خاک بر سر! مگر گروه گروه اعدام نشدند و در برابر جوخه های مرگ حکومت اسلامی قرار نگرفتند؟ از همه اینها گذشته مرده شوی برده! مگر بسیاری از زنان ایرانی از جهنم حکومت اسلامی نگریخته اند؟
چشمم روشن آقای افشین زند، خجالت هم خوب چیزی است، خاک عالم بر سرت با این چرت و پرتهات، مرده شور برده بیا و یکسره بگو زنها آدم نیستند و خیال خودت را راحت کن. خاک تو سر او شازده بشه که ترا به امامت جمعه توی وبلاگستان گماشته است.
افسوس که دلم نمی خواهد پایم را توی کفش زنهای ایرانی کنم ورنه اون خشتک پدرشاهی ات را در می آوردم و دور سرت می پیچیدیم تا اعلیحضرت رضا پهلوی حساب کار بیاد دستش. آبروی این یتیم بی تاج و تخت را بردی با این چرت و پرتها.
قطامه
خوب آقای زند گاه آن رسیده که خودمان که شمرباشیم بگوییم:
هر آن کو گریزد زآشوب پشم
مپندار کآسان فتد در کام خشم
برای آندسته از خوانندگان که از سابقه چکامه سرایی ما بی خبرند، باید بگوییم دوسه هفته ای بیش نیست که چکامه های مردم را از اینسو آنسو گیر آورده و به روزشان می کنیم، اما این دوپاره از آن خودمان است. پشم که نماد حکومت اسلامی است و خشم هم که کوتاه شده "خدا، شاه، میهن" است، نماد کسانی بوده که خودکامانه " قانون اساسی مشروطه پادشاهی ایران" را زیر پا نهادند و راه را بر روی قدرت آمدن حکومت اسلامی هموار نمودند.
سخن پایانی
آقای افشین زند سیاست جدی تر از این است که شما می اندیشید، همانگونه پیشترها گفتیم و شما رندانه پاسخ ندادید راست روی نوشته های چند ماه گذشته شما چندش آور است، ما در این نوشته به دیگر دیدگاههای مسخره شما در باره ربط دادن مارکسیسم به اسلام و یا روز کارگر و ... برخورد نکرده ایم. اندرز شمرانه ما به شما این است کوشش نکنید برخوردی "ایدئولوژیک" به سیاست کنید چرا که از خرد بدور شده و خنده دار مینویسید.
شمرنامه