نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سالگرد هموندی !
#9

سارا نوشته: پاسختان را با ابیاتی از آخرین غزل حضرت مولانا که در آخرین لحظات عمرش خطاب به پسرش سلطان ولد گفته است می دهم: رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن............... ترک من خراب شب گرد مبتلا کن...........ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها..............خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن.........از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی............. بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن.................................. پسر مولانا هم عارف بود در همان زمانِ پدرش هم عارف بود و محبوب پدرش و شمس تبریز بود اما مولانا در این شعر او را از این راهِ عشق و جنون بر حذر می دارد که : از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی................... بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن ....ولی در حقیقت دارد پسرش را ترغیب می کند به این راه!! اما پس چرا اینگونه؟ این شیوه ی خراباتیان هست وقتی چیزی را از جان دوستتر دارند بیشتر از آن می نالند و گله می کنند عشق را بلا می نامند ولی بعد می گویند : بلا من گفتم آن بالا به من ده!! چون دستِ خودشان نبود که عاشق شوند! آنها به دنبال ِ عشق نرفتند بلکه عشق آنها را اسیر ِ خود کرد! بقول شمس مغربی : هر زمان گویم که بگریزم ز عشق ......عشق پیش از من به منزل می رسدعشق آن ها را اسیر کرد ولی آنها خود به اختیار خویش بنده ی عشق شدند! بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم! و خب با این مقدمه ای که آوردم امیدوارم متوجه شده باشید منظور بنده از "دغدغه"در همان نخستین پیکم در این جستار چه بوده؟ "عشق" و اینکه همچنان هم خواهم نالید! چرا که اول عشق مرا اسیر خود کرد! یعنی ازوقتی که یادم می آید! خودم را اسیر عشق یافتم! اینکه اولین شعرهایی که از بر کردم اشعار حافظ بودند آنهم در 4 یا 5 سالگی ام بود و پیش از آن هیچ شعری از بر نبودم!! در حالی که همسالانم سالها پیش از من تمام شعرهای کودکانه را از بر بودند!! ولی من وقتی تنها یکبار اشعار عرافانه ی حافظ را شنیدم در همان یکبار شنیدن تمامشان را از بر شدم چراکه از جنس "عشق" بود! و اولین آهنگی که دلِ بی دست و پایم را به آتش کشید آهنگ عارفانه ای بود که شعرش از مولانا بود و خواننده اش یکی از اساتید بزرگ موسیقی سنتی ایران! آنهم در سن 5 سالگی!!! پس همانطور که دیده می شود من خودم به اختیار خودم این دغدغه را اختیار نکردم و این او بود که مرا اسیر کرده بود... و خب تنهایی برایم هم عذاب آور است..... خوش بحال شما اگر تنهایی برایتان سخت نیست ولی همانطور که پیشتر گفتم عرفای بزرگی چون مولانا و خرقانی از تنهایی چه ناله ها که نکرده اند و در عین حال تنهاییشان را به تمام دنیا هم نفروخته اند! باده ی تلخ غمت هر که نوشد......... کنج غم را کی به شادی می فروشد ......... و بنده ام تنهایی برایم سخت است ولی خب بقول مولانا آنچه جگرسوزه بود باز جگر سازه شود! در حقیقت شبیه ققنوس شده ام که از آتش می سوزد و دوباره متولد می شود. و خب این تنهایی هم برایم همان آتش است که برای ققنوس است! و در حال حاضر مشغولِ سوختن در آن هستم از اینرو برایم سخت رنج آور است هر چند امید به تولد دوباره از آن به من جان تازه ای می بخشد! و دیگر اینکه شما برداشتهای عجیبی از نوشته ی بنده کرده اید. اینکه بنده از سر فراغت و برای امرار معاش آمده ام و این رشته را می خوانم! نخست آنکه رشته ی من فلسفه نیست هر چند با آن بی ارتباط هم نیست و دیگر اینکه خودم را کشتم تا توانستم همین رشته را در دانشگاه دنبال کنم چرا؟ به خاطر همان دغدغه ام! و گرنه اگر به دنبال امرار معاش و چیزهای مادی بودم این رشته ی اولم خیلی خیلی بهتر در این زمینه ها پاسخ می دهد! و اینکه دوست داشتم با نگاه آکادمیک آشنا شوم پیشتر هرچه که خوانده بودم با نگاه سرگشته ی خودم بود و هیچ ترتیبی در نبود اما اکنون..... نمی دانم چه بگویم.... اما این را هم بگویم که خوب می دانم که علم عشق در دفتر نباشد... از همان ابتدا هم می دانستم که علم عشق را در آکادمیا و مدرسه و دانشگاه و هر آنچه که به کتاب مربوط است نمی توان یافت .. ولی نمی دانم چرا بازهم به سمت همانها رفتم!نمی دانم شاید برای آنکه دلم می خواست محیطی که در آن هستم برایم قابل قبولتر و دلپذیرتر گردد! و گرنه : ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم ............شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
نخست اینکه، من نگفتم رشته شما فلسفه است و یا برای امرار معاش به این مباحث می پردازید. فقط به طور کلی تلاش کردم تا با زبانی ساده، معنا و رویکردم را در گفتگو در این مباحث، و آنچه گفتگوی فلسفی خواندمش بیان کرده باشم. حال اگر در این راستا مایل به ادامه‌ی گفتگو با من هستید، پیشنهاد می کنم پیش از اینکه
بخواهید در گفتگو از عشق و شعر، شاعران یا عرفا در بیان دیدگاه یا احساستان بهره گیرید، نخست با ساده ترین و سرراست ترین واژه ها، معنای عشق، ارزش و جایگاه شعر و شاعری و عرفان را آنطور که مدنظرتان است، تبیین فرمایید. به ویژه، در انتظار پاسختان به نخستین نقدهای پیشینم در مورد جایگاه شاعری و عرفا هستم.

در ادامه اگر در عملٍ به گفتگو نمایان شود که دغدغه‌ی شما از جنس آن دغدغه هاییست که من تلاش کردم توضیح دهم، به طور مفصل می توانیم به چیستی "تنهایی"، جایگاه و عمل کردن به آن بپردازیم. چرا که تجربه، درک و دیدگاهم در این مورد هم متفاوت با شماست!
____________________________________

پ.ن: لازم است بیان کنم که تعریف و دیدگاه من از "فلسفه" و "فیلسوف" نسبت به آنچه که در آن مقاله‌‌ام خواندید، تاکنون بسیار دگرگون شده است.
چنانچه مفاهمی چون دین، عرفان و شهود هم در آن، تحت یک سیستم فلسفی قابل پرداختن و تبیین هستند.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ


پیام‌های این موضوع
سالگرد هموندی ! - توسط سارا - 07-05-2016, 01:23 AM
سالگرد هموندی ! - توسط Waffen - 07-05-2016, 05:12 PM
سالگرد هموندی ! - توسط Rationalist - 08-09-2016, 05:58 PM
سالگرد هموندی ! - توسط سارا - 08-10-2016, 04:53 AM
سالگرد هموندی ! - توسط Rationalist - 08-11-2016, 06:16 PM
سالگرد هموندی ! - توسط سارا - 08-11-2016, 08:02 PM
سالگرد هموندی ! - توسط Rationalist - 08-12-2016, 04:38 PM
سالگرد هموندی ! - توسط سارا - 08-12-2016, 10:02 PM
سالگرد هموندی ! - توسط Rationalist - 08-13-2016, 09:41 AM
سالگرد هموندی ! - توسط سارا - 08-14-2016, 02:14 AM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان