نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی از اسارت (یک)
#31

کوشا نوشته: سانسور مشروع نیست اما هر چیزی هم جای خود را دارد.
الان یعنی مزدک و دفترچه و زندیق و اینها جاشون کجاست؟
یا حتی خود من.
باید رفع فیلتر بشن؟

نقل قول:مشکل اینجاست که احساس حجت نیست و اگر قرار بر رسیدن به خوشبختی و .... باشد اگر انسان قید همه چیز حتی اخلاق را هم بزند زودتر به نیتجه می رسد.
اطاعت کورکورانه البته نارواست اما وقتی کسی حداقل های لازم را در این زمینه ارائه کند و راه را بر راه دیگران ببندد قصه فرق می کند.
مرجع تشخیص نیاز و عدم نیاز چیست؟
منظورم این نبود که فقط احساسه.
عقل، احساس، وجدان.
در کل من دیگه نیاز چندانی به دین نمیبینم و احساس نمیکنم.
البته اگر بخواد چیزی فراتر از اصول بنیادین معنویت و مشترکات میان ادیان باشه.
آدم هم وقتی برای چیزی لزومی نمیبینه، دیگه چه دلیلی داره به چه انگیزه ای روش وقت و انرژی بذاره که چی بشه؟

نقل قول:فکر نکنم یک ماه روزه گرفتن و روزی چندبار نماز خواندن کار چندان پیچیده ای باشد.
دین که خیلی بیش از این هست.
از نظر گستردگی و پیچیدگی خیلی بیش از این هست.
نمیفهمم، یعنی شما حداقل دین رو الان تعریف کردید؟
این فتوا بر چه اساسی داده شده؟ آیا شما مرجع ذیصلاحی هستید؟
در ضمن همون نمازش هم بنظر من نباید اجباری باشه.
یعنی نباید فقط به خاطر نماز نخوندن و روزه نگرفتن کسی رو خدا به جهنم ببره.
البته در عرفان گفتن «اینا حق الله است، ولی خدا از حق خودش میگذره».
بنظر من عرفان درست میگه.
در ضمن همون نماز خوندن هم امروزه روز و برای هرکسی راحت و کم هزینه نیست دیگه.
اون کجا در آرامش در طبیعت و زندگی ساده و با فراغت باشی و نماز بخونی و اون کجا با هزاری گرفتاری و فشار و محدودیت زمان و مکان بخوای این چیزها رو بجا بیاری. من خودم نتونستم این سختی رو تحمل کنم. ازش فرار کردم به شدت! بخصوص که هیچ معنا و تاثیر عملی چندانی هم درش ندیدم.
و باوجود این همه منابع تردید و آگاهی و عقلانیت علمی و منطقی که انسان امروزه داره، کارهایی مثل نماز خوندن بیش از گذشته بی معنی و احمقانه بنظر میاد.
من خیلی وقتا در محیط کارم اونقدر خشمگین و سرشار از تنفر بودم که وقتی در این بین فرصتی پیدا میکردم و میرفتم نماز بخونم نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و سرانجام سر نماز هم فحش های رکیک میدادم (هم توی دلم و هم به زبان) و گاهی حتی به خود خدا هم گیر میدادم و بهش فحش میدادم چون همه اینا رو از چشم خدا میدیدم.
خب شاید من توانش رو نداشتم. ولی برای این خودم رو دیگه مقصر نمیدونم و سرزنش نمیکنم. چون این واقعیت و نهایت توان تحمل من بود که نمیتونستم ازش فراتر باشم. و از احساس گناه و تلاش های بی پایان بیهوده برای غلبه بر این چیزها هم دیگه خسته شدم و ادامهء این کار و روش رو عاقلانه ندیدم.
نقل قول:مهم این است که کار چندان زیاد دیگری در این مدت کوتاه نمی توانیم انجام دهیم
اگر خدایی وجود نداشته باشد
ما از همین الآن هم در ته خط و از پیش باخته ایم؛ نیتجه هر عددی که در صفر ضرب شود صفر است و مرگ نقطه صفر است.
حداقل میتونیم خودمون رو بخاطر چیزهایی که برامون قابل درک و پذیرش عقلانی و وجدانی نیستن شکنجه نکنیم.
من اینطوری راحتم.
ترجیح میدم وقت و انرژی خودم رو روی چیزهایی صرف کنم که خودم تونستم بفهمم علت و کاربردشون رو و عملا تجربه و واقعیت ها با اونا تطابق میکنن.

نقل قول: و اگر خدایی غیر از خدای ادیان وجود داشته باشد ما از خواست او اطلاعی نداریم و به طور طبیعی اعمال ما برای او بی معناست.
ادیان هم اثبات نشده هستند از دید بنده.
بخصوص باوجود تناقضها و مزخرفات زیادی که در آنها هست یا حداقل بنام آنها بیان شده است.
این نیست که بنظرم چیزی یک طرف معتبر باشه و در طرف دیگر چیزی نباشه.
در هیچ طرفی چیز زیادی نیست.
مگر جز همان اصول بنیادین و مشترکات میان ادیان که گفتم.
پاسخ
#32

کوشا نوشته: فکر نکنم یک ماه روزه گرفتن و روزی چندبار نماز خواندن کار چندان پیچیده ای باشد.
هزینه ی دینداری که همین ها نیست!
اینها لایه بیرونی و نمادین ان هستند!
از سواری دادن به آخوند و پذیرفتن توسری
و بستن بمب به خود و رفتن روی مین برای
خایه های اخوند و دور شدن از حقوق بشر
و سرکوب زنان و سرکوب آزادیخواهان و
از میان رفتن بهزیستی و آزادی اندیشه و
گرفتاری در خودکامگی ولایت سفیه و ....
هم از هزینه های دین داری می باشند!
پس ماست مالی نفرمایید!

خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
پاسخ
#33

من خودمم درست نمیدونم که چرا اینقدر از استثمار بدم میاد.
یعنی در حد مرگ از چنین نیت و عملی تنفر دارم و به خشم میام.
بعد اگر کارفرما و محیط کارم منو تحت چنین شرایطی قرار بدن، واقعا دیگه تمام هستی در نظرم پوچ و مسخره میشه.
اون فحش و تنفر و خشم و کینه هست که اونوقت نثار تمام هستی میکنم.
آخه مگه ما چه کردیم چه گهی خوردیم مگه گناه کردیم بوجود آمدیم اگر جایی واسه ما نبود چرا خدا ما رو توی این هستی مسخره آورد که بخاطر یه لقمه نون و زندگی که چشمی به کامل بودن و تجمل و لذت های آنچنانیش هم نداریم و قانع هستیم باید اینطور مورد ظلم و تحقیر و رنج قرار بگیریم؟
اگر جهان اینه، اگر هستی اینه، اگر خدا اینه، من دیگه تمایلی به هیچکدام ندارم، امیدی به خیر و عاقبت و عدالت و رحمتی در اون ندارم. ترجیح میدم برم، نابود بشم، و این هستی و آفرینش مسخره پیت حلبی ها رو برای خودشون و خداشون بذارم.
من به دنبال چنین خدایی، چنین هستی ای، چنین چیزی نیامدم.
من اومدم نمیدونم یادم نیست چرا به چه امیدی ولی حتما به طمع سخاوت خدا و یه هستی بهتری اومدم.
آخه این تحفه چیه میچپونن به ما!
نخواستیم بابا نخواستیم.
اگر چیزی عایدمون نمیشه، پس بیخود چرا خودمون رو علاف کنیم، امید ببندیم، و بخاطر چی رنج بکشیم.
بهتره بریم بابا که خبری نیست.
ترجیح میدم خودم به خدایی بپیوندم که آرزوش رو دارم. خدایی که دوستش دارم، اما انگار وجود نداره، و خدای شما نخواست که وجود داشته باشه. پس من نیز با آرزوی او به او ملحق خواهم شد در عدم. چراکه من نمیتوانم خدای دیگری را دوست بدارم و پرستش کنم.
من این حرفا رو وقتی بهم فشار میاد میزنم. چون نمیتونم تحمل کنم. همهء اینا رو به خدا رک میگم، و حتی بدترش رو، و به تمام هستیش بد و بیراه میگم، اگر خیلی ناراحت باشم به خود خدا هم فحش میدم تازه!! با اینکه میدونم زورم بهش نمیرسه (اگر اصلا وجود داشته باشه)، اما نمیتونم تحمل کنم و میترکم میریزم بیرون.

اون نماز هم همینطوری شد ازش متنفر شدم.
اولا که فایده نداشت چون بجای قرآن خوندن و دعا کردن خشم و کینه و فحش میشد.
دوما که تنفر از خود اون نماز هم پیدا کردم چون احساس میکردم خدا و دین منو به یک کار احمقانه و بی فایده واداشتن در این بحبوهه که نیاز به قدرت دارم و جنگ و دفاع از خودم.
خلاصه گفتم این نمازی که بی خاصیت باشه نتونه از هیچی جلوگیری کنه، نه قدرت دفاع از خودم رو بهم بده، نه حتی بتونه آرومم کنه، پس بهتره بره به درک به درد لای جرز میخوره! (یه دفه اینقدر عصبانی شدم که مهرش رو هم پرت کردم کوبیدم به در و دیوار که خورد بشه).
پاسخ
#34

بنظر من جمهوری اسلامی هم اگر شعور داره، مذهبیون و آخوندها هم اگر عقل و شعور و خرد و وجدان دارن، بهتره بجای این همه لاف زدن به فکر معیشت مردم باشن.
حداقل برای من قضیه اینه.
من نمیتونم در عین حالی که محتاج یه لقمه نون و سرپناه و آرامش کوفتی هستم در این هستی که خداش ادعا میکنه چنان و چنانه و قدرت مطلق و رحمت مطلق و وهاب و کریم و رزاق و ایناست، بهش باور و امید داشته باشم و باهاش راز و نیاز و عبادتش کنم.

بخاطر چی دنبال قدرت رفتم.
چون از دید من خدا همه چیز لازم رو برام بقدر کافی درست نکرد.
نماز درست نکرد.
روزه درست نکرد.
تازه بازم کامل کافر نشدم؛ چون گفتم شاید راه همینه شاید خدا فرصت و پتانسیل به خودم داده و خودم باید زحمت بکشم و فعالش کنم و خودم هم سهمی در نجات خودم از این وضع داشته باشم.
حالا دیگه اینه که دین و نماز و این حرفا درنظرم دیگه هیچ معنی نداره.
دیگه نمیتونم.
باید به راه خودم ادامه بدم.
آزموده را آزمودن خطاست.
پاسخ
#35

حالا شما که میگی سانسور مشروع نیست و باید افرادی مثل منم بتونن حرفشون رو بزنن، و جواب قانع کننده براش هست، چی میگی؟
یعنی واقعا میشه در جامعهء اسلامی این حرفا مطرح بشه؟
حتی اگر نتونید جواب بدید؟
حتی اگر همه قانع نشن؟
ما که تا دیدیم از همون بچگی و خانواده تا سطح گسترده تر و اجتماع و سیاست و حکومت، پر از سانسور و عقاید و حرفهای ممنوعه بوده.
هرچند به مرور و شاید خیلی سریع، این وضع تاحد زیادی عوض شده.
شاید چون خود مردم به مرور فهمیدن که این چیزها دیگه منطقی و کارا بنظر نمیاد.
پاسخ
#36

انسانها نباید اینقدر تحقیر شوند که عمرشان بابت دو لقمه نان کوفتی بگذرد و نتوانند فکر و کار چندان دیگری داشته باشند.
واقعا که خنده دار است بخاطر مسائل اولیه و ساده و ضروری زندگی اینقدر در رنج و محرومیت باشیم.
آخر چرا مردم اینطوری هستند.
چرا من باید مجبور باشم با این مردم کار و زندگی کنم؟
چرا باید خدا از من بخواهد در این بین نماز بخوانم؟
اصلا یک عزب اینقدر اعصاب ندارد و خدا با این خواسته خشم او را مضاعف میکند.
خب معلوم است عاقبتش همین میشود دیگر.
خدا خودش با دم من بازی کرده.
عزیزم تو که میدانستی نباید دست به دم من بزنی من اعصاب ندارم!
خب من ایمان نداشتم اصلا نخواستم ریسک بکنم که آنقدر به دست خودم بدبخت بشم که مجبور باشم تن به زیردستی و استثمار توسط این سیستم منزجر کننده بدهم.
آیا گناه من فقط همین بود؟
و آیا هرکس ازدواج کرد خداوند روزی اش را راحت تحویل داده است؟
منکه همچین چیزی ندیدم.
خیلی ها روزیشان سخت است، تنگ است.
میگویید آنها خودشان بد بوده اند، خطاکار بوده اند، چه میدانم لابد احمق بوده اند.
ولی خب همیشه یک بهانه ای هست دیگر.
مسئله اینست که چه کسی تضمین میکند؟
بالاخره روی چه میتوان حساب کرد؟
من از کجا میتوانم به خودم مطمئن باشم؟
اگر برای هرچیزی یک توجیهی میتوان درست کرد، و کسی مسئول و پاسخگو نیست، پس چرا بر چه اساسی خودمان را به خطر بیاندازیم؟ منکه میدانم اینطور هستم، ممکن است بهم فشار بیاید بزنم چند نفر را بکشم و خودم را هم به فاک بدهم، پس چرا این کار را بکنم؟ بدبختی دنیایش به کنار، آیا همین خدای شما بیخیال قتل و خشونت من خواهد شد؟ آیا مرا به بهشت میبرد؟
نهایت من همین بود. جهاد من همین بود. من تلاشم را کردم.
دیگر منت خدای شما را هم نمیکشم، چون گویا فایده ای ندارد.
دیگر آخرش با خودش. ما که زورمان نمیرسد، وگرنه به خودم خوشبختی میدادم.
نمیدانم چرا خدا نمیدهد. چون اگر من جای خدا بودم، و اگر او نیازمند من بود، حتی باوجود تمام بلاهایی که سرم آورده، باوجود تمام سوالهای بی جوابم، این را به او میدادم!
تنها چیزی که میتوانم تصور کنم از بابت این همه رنج و بدبختی و محرومیت و خشم، اینست که امروز قویتر از دیروزم. بله اینطور فکر میکنم. فکر میکنم خیلی قویترم، و البته خردمندتر، و حتی شاید انسان تر! منظورم اینست که شعور و احساس و شفقت بیشتری یافته ام و از خامی و حماقت دورتر شده ام.
پس شاید تمام این کون پارگی ها خاصیتش این بوده.
نمیدانم.
ولی شاید روزی بفهمم.
بهرحال الان و در عمل برایم تفاوتی نمیکند.
جز اینکه هنوز هم میتوانم تصور کنم که براستی خدای خوبی وجود داشته باشد.
چون من پیشرفت کرده ام. و اکنون از زمانی دورتر خوشبخت تر می یابم خویش را.
و دیگر چگونه میتوانم چیزی را که خلاف این را بگوید باور کنم؟
خدا باید مرا بپذیرد. همانطور که هستم و میتوانم باشم. و بگوید آری راه تو همین بود، و من همین را میخواستم، اینکه تو اراده ات را بکار بگیری، خردت را بکار بگیری، تمام نیروهای وجودت را، عقل خودت را، وجدان خودت را، تلاش خودت را، و قویتر و خوشبخت تر شوی، داناتر شوی، باشعورتر شوی، مهربان تر شوی.
نه اینکه بگوید نماز نخواندی، روزه نگرفتی، دیندار نبودی، پس هیچ نداری!
نه اینکه بگوید مهر نماز را به دیوار کوبیدی، فحش دادی، خشم و تنفر پیدا کردی از عجز و از بدبختی و ظلم، و دنبال قدرت رفتی، پس هیچ نداری و تازه در جهنم میدهم حسابی حالت را بگیرند.
نه خدای من این نیست.
چون خدای من خودش این جهان را، و من را، به این شکل آفریده است، و من هیچ چاره ای نیافتم جز اینکه همین باشم و همین راه را انتخاب کنم.
پاسخ
#37

folaani نوشته: آخه مگه ما چه کردیم چه گهی خوردیم مگه گناه کردیم بوجود آمدیم اگر جایی واسه ما نبود چرا خدا ما رو توی این هستی مسخره آورد که بخاطر یه لقمه نون و زندگی که چشمی به کامل بودن و تجمل و لذت های آنچنانیش هم نداریم و قانع هستیم باید اینطور مورد ظلم و تحقیر و رنج قرار بگیریم
پس گمان کردید از کجا بیخدایان و کمونیست ها پیدا شدند
و بر فرهنگ "خدا پرستی " ( = فرمانبری کورکورانه و بندگی
و خایه مالی) چیره ی بر همبودشان شوریدند و بیم مرگ را
به جان خریدند؟ چون دریافتند که خدا و دین تنها، ابزاری
است برای خر کردن و خرسواری گرفتن از انها و چاق تر
شدن اقا ها و اقازاده ها. مانیفست کمونیست ( آرمان-نامه ی
همباز گرایان) میگوید که هرگز دستی از اسمان برای رهایی
رنجبران بیرون نیامده و نخواهد امد
، تو خودت هستی که
باید زنجیر هایت را بشکنی چرا که چیزی جز این زنجیر ها
نداری که از دست بدهی !

خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
پاسخ
#38

مزدک عزیز، درسته، ولی با این وجود این تفکر هم نمیتونه به تنهایی همه چیز به آدم بده.
یک مقدار معنویت و اصول و مشترکات حداقلی بنظر بنده ضرری ندارد و بلکه بسیار مفید است، حتی شاید ضروری.
بنده بطور مثال در تجربهء زندگی خودم اوقاتی که به سمت کفر کامل پیش میرفتم مبدل به چنان تاریکی و چیز هراسناکی میشدم که حتی خودم از بابت آن رنج میکشیدم. یعنی این خودم بودم که به یک سیاهچاله تبدیل میشدم که در آن هیچ چیز جز بی معنایی و نابودی محض وجود نداشت.
و حتی ادیان و مذاهب رو هم باوجود این همه مسائل و ایرادهایی که ازشون میگیریم، میشه یک جورهایی توجیه کرد، نه به معنای اینکه همانطور که بقیه پیرو آنها هستند پیرو آنها شویم، بلکه دلیل وجودیشان را درک کنیم به گونه ای که لزوما با وجود خداوند هستی و خلقت و نیکی تضادی نداشته باشد.
حداقلش این مسئله ای نیست که بتوانیم به این سادگی درمورد آن نتیجه گیری کلی و قاطع نهایی بکنیم.
بنابراین بنده ترجیح میدهم این مسئله را بحال خودش بگذارم. چون ضرورتی هم نمیبینم. دلیل و سند کافی موجود نیست.
و بنده لزوما ضرورتی هم نمیبینم که برای رهایی از این بند و استثمار و عقب ماندگی، کل و اساس ادیان را به کلی و با قاطعیت بتوانیم رد کنیم. حال بر فرض هم که رد کردیم، آیا جهان جای خیلی بهتری خواهد شد؟ منکه فکر نمیکنم. بخصوص که از آن طرف ممکن است آن معنویت و اصول حداقلی هم درنظر عموم بشریت خدشه دار شوند.
بنده فکر میکنم شما دیگر زیادی تند میروید و زیاده روی میکنید جناب مزدک.
چطور من اینقدر مطمئن نیستم؟
با وجود تمام خشم و تنفر و شورشی که داشتم. باوجود تمام تجربه های تلخم. با وجود محرومیت. و با وجود عزب ماندن (شما شاید تجربه نکرده اید و نمیدانید چقدر به انسان فشار میاورد و پتانسیل خشم ایجاد میکند).

معنویت و آن اصولا مشترک، فکر نمیکنم چیزی را در این زمینه و فرصتی را از ما سلب کنند.
برای منکه فعلا معنویت و حداقل اینکه احتمال وجود و صحت این حرفهای خدا و ماوراء را بدهم، جایگزینی ندارد، و دلیلی نمیبینم خودم را از این پتانسیل محروم کنم درحالیکه نمیدانم براستی وجود دارد یا نه و بهرحال تجربیات و نشانه هایی در این باب هم فکر میکنم داشته ام و دارم.

همین الان داشتم بخشهای دیگری از آن کتاب درمورد جناب «خدامراد» را میخواندم.
آشکارا چیز عجیب و غنی ای است. اینکه باور کنم تمام اینها ساختگی و دروغ است برایم دشوار است.
و اصلا برای چه باید این کار را بکنم؟
ضمنا خیلی چیزهایی که در این کتاب بیان شده است با چیزهایی که بنده بصورت عقلانی و تجربی و شاید نیز درونی بطور مستقل دریافته ام، نزدیکی بسیاری دارد و حتی در اساس تقریبا بطور کامل منطبق با هم هستند.
پاسخ
#39

folaani نوشته: مزدک عزیز، درسته، ولی با این وجود این تفکر هم نمیتونه به تنهایی همه چیز به آدم بده.
یک مقدار معنویت و اصول و مشترکات حداقلی بنظر بنده ضرری ندارد و بلکه بسیار مفید است، حتی شاید ضروری.
بنده بطور مثال در تجربهء زندگی خودم اوقاتی که به سمت کفر کامل پیش میرفتم مبدل به چنان تاریکی و چیز هراسناکی میشدم که حتی خودم از بابت آن رنج میکشیدم. یعنی این خودم بودم که به یک سیاهچاله تبدیل میشدم که در آن هیچ چیز جز بی معنایی و نابودی محض وجود نداشت.
و حتی ادیان و مذاهب رو هم باوجود این همه مسائل و ایرادهایی که ازشون میگیریم، میشه یک جورهایی توجیه کرد، نه به معنای اینکه همانطور که بقیه پیرو آنها هستند پیرو آنها شویم، بلکه دلیل وجودیشان را درک کنیم به گونه ای که لزوما با وجود خداوند هستی و خلقت و نیکی تضادی نداشته باشد.
حداقلش این مسئله ای نیست که بتوانیم به این سادگی درمورد آن نتیجه گیری کلی و قاطع نهایی بکنیم.
بنابراین بنده ترجیح میدهم این مسئله را بحال خودش بگذارم. چون ضرورتی هم نمیبینم. دلیل و سند کافی موجود نیست.
و بنده لزوما ضرورتی هم نمیبینم که برای رهایی از این بند و استثمار و عقب ماندگی، کل و اساس ادیان را به کلی و با قاطعیت بتوانیم رد کنیم. حال بر فرض هم که رد کردیم، آیا جهان جای خیلی بهتری خواهد شد؟ منکه فکر نمیکنم. بخصوص که از آن طرف ممکن است آن معنویت و اصول حداقلی هم درنظر عموم بشریت خدشه دار شوند.
بنده فکر میکنم شما دیگر زیادی تند میروید و زیاده روی میکنید جناب مزدک.
چطور من اینقدر مطمئن نیستم؟
با وجود تمام خشم و تنفر و شورشی که داشتم. باوجود تمام تجربه های تلخم. با وجود محرومیت. و با وجود عزب ماندن (شما شاید تجربه نکرده اید و نمیدانید چقدر به انسان فشار میاورد و پتانسیل خشم ایجاد میکند).

معنویت و آن اصولا مشترک، فکر نمیکنم چیزی را در این زمینه و فرصتی را از ما سلب کنند.
برای منکه فعلا معنویت و حداقل اینکه احتمال وجود و صحت این حرفهای خدا و ماوراء را بدهم، جایگزینی ندارد، و دلیلی نمیبینم خودم را از این پتانسیل محروم کنم درحالیکه نمیدانم براستی وجود دارد یا نه و بهرحال تجربیات و نشانه هایی در این باب هم فکر میکنم داشته ام و دارم.

همین الان داشتم بخشهای دیگری از آن کتاب درمورد جناب «خدامراد» را میخواندم.
آشکارا چیز عجیب و غنی ای است. اینکه باور کنم تمام اینها ساختگی و دروغ است برایم دشوار است.
و اصلا برای چه باید این کار را بکنم؟
ضمنا خیلی چیزهایی که در این کتاب بیان شده است با چیزهایی که بنده بصورت عقلانی و تجربی و شاید نیز درونی بطور مستقل دریافته ام، نزدیکی بسیاری دارد و حتی در اساس تقریبا بطور کامل منطبق با هم هستند.
در زندگی پیشامد های فراوانی هست که از انجا که ما همواره نمیدانیم به چه انگیزه های مادی روی داده اند
آنهارا نشانه های ایزدی و برخی نیز شانس و بختاوری میپندارند. اگر با ان اتوبوس میرفتم که توی دره افتاد،
من هم میمردم، "خدا را شکر" ! که جان ما رها شد، ولی نمیگوید که خب ان ۴۰ تن که داغون شدند و سوختند
را چرا خدا نرهانید :
" لابد کفرشان از مرز و اندازه گذشته بود" یا "حکمت خدا را نمیشه فهمید" یا "حتما ً مصلحت همین بود"
اینها بدرد خود گول زدن و بجای بازرسی فندی اتوبوس می نشیند ولی زمانی که خودمان گرفتار این بدبختیها
میشویم، دیگر جان دیگران در میان نیست که بتوان با این گزاره ها خود را گول زد، خودمان میبینیم که با
همه ایمان و باور و نماز و روزه، بازهم به گا رفته ایم و از کمترین های این جهان برخوردار نیستیم
باید به چند انگل شکم گنده و نادان پرور سواری بدهیم که سالی یک صیغه بکنند ولی ما حال خود خشنودی
هم نداشته باشیم، از بس که کار از ما کشیده اند. در اینجا باز همان فریب ها و اموزه های دینی سراغ
شما می ایند که لابد خدا میخواهد شکیبایی و نیروی ایمان شمارا بیازماید! ببین ایوب چی شد؟ شما هم
تاب بیاور و بار بکش که خدا "بزودی" گشایشی در کار شما میاورد! با دادن این امید افیونی، باز هم از
شما کار میکشند و میفرستند روی مین ! خب گاهی دری به تخته ای میخورد و کار و باری پیدا میشود،
آنگاه میگویند دیدی؟! شکیبایی ات میوه داد! خدا را بازم شکر! نمیگویند سامانه ی بازار و اینها بوده،
نه! خود خدا برای شما کاریابی و همسریابی کرده، ولی خب، گاهی هم می بینید که پیر و شکسته شده اید
و هیچ هم ندارید و رنج تان جیب دیگران پر کرده است. بیجا نیست که مارکس دین را افیون توده ها
دانسته است و بیجا نیست که میگوییم که خدایی در کار نیست که شمارا از گرفتاری برهاند، خودتان باید
در پی چرا ها و انگیزه های مادی بروید و هرچند تلخ باشند، با همان ها بکوشید که اندکی خوشبختی
بیشتر از جهان، تا زمان دارید، بدست بیاورید. از خدا و دین اویزان نشوید ، این "سفسته ی قمارباز"
است که به امید تهی میگوید که چون تا کنون باخته ام پس بزودی برنده خواهم شد! همین نیاکان و پیشنیان
هوشمند ما هوشیده اند و زبانزد هایی گفته اند مانند " درباغ سبز نشان دادن"، " سیلی نقد به از حلوای
نسیه"، " نخست زانوی شتر را ببند و سپس به خدا توکل نما!" ، " هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد" ، " اگر روزگار به کام ما نگشت، کیر در کون روزگار کنیم "

اکنون هم بیجا به واپس مانده های دین و اخوند آویزان نشوید : هومن بارها ازموده است که براستی
هرگز هیچ دستی از آسمان به یاری او نیامده است، اگر در این جهان خوشی بردی، که بردی و گرنه
مفت زیستی و مفت مردی ! همه ی این ترفند هارا یارو درست کرده بود که بخورد و بگاید و هم اکنون
هم همه ی داستان بر سر خوردن دلار های نفتی است و اخوند در اندیشه ی صیغه دیگری است و نه
در اندیشه و نگران نان شب شما. داغ و درفش و تازیانه را برای همین آماده کرده است که اگر کسی
از خواب ماتریکسی دود افیون دین، بیدار شد، مستر اسمیت را به سراغش بفرستد!

خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
پاسخ
#40

folaani نوشته: الان یعنی مزدک و دفترچه و زندیق و اینها جاشون کجاست؟
یا حتی خود من.
باید رفع فیلتر بشن؟
دو حالت دارد
یا واقعا شبهه دارند که سایت ها و مراکز پاسخگویی متعددی وجود دارد می توانند به آنها رجوع کنند کما اینکه روزانه هزاران نفر این کار را می کنند.
یا قصد مبارزه دارند که خب قصه فرق می کند و مبارزه آداب و قانون خاص خود را دارد.
نقل قول:منظورم این نبود که فقط احساسه.
عقل، احساس، وجدان.
در کل من دیگه نیاز چندانی به دین نمیبینم و احساس نمیکنم.
البته اگر بخواد چیزی فراتر از اصول بنیادین معنویت و مشترکات میان ادیان باشه.
آدم هم وقتی برای چیزی لزومی نمیبینه، دیگه چه دلیلی داره به چه انگیزه ای روش وقت و انرژی بذاره که چی بشه؟
این عدم لزوم نیاز به برهان قوی و قاطع و چیزی ورای احساس نیاز دارد و الا انسان می شود مصداق "ان هم الا یظنون" و " ان الظن لا یغنی من الحق شیئا"

نقل قول:دین که خیلی بیش از این هست.
از نظر گستردگی و پیچیدگی خیلی بیش از این هست.
نمیفهمم، یعنی شما حداقل دین رو الان تعریف کردید؟
این فتوا بر چه اساسی داده شده؟ آیا شما مرجع ذیصلاحی هستید؟
در معارف دینی آمده که انجام واجبات برای طی کردن مرحله دنیا کافی است؛ نماز و روزه دو عمل واجبی هستند که تقریبا همه انسانهای مومن را درگیر خود می کنند سایر واجبات مثل حج، زکات، خمس و ... یا شامل بسیاری از افراد نمی شوند و یا اگر هم بشوند مقعطی و در زمان خاصی هستند.
نقل قول:در ضمن همون نمازش هم بنظر من نباید اجباری باشه.
یعنی نباید فقط به خاطر نماز نخوندن و روزه نگرفتن کسی رو خدا به جهنم ببره.
شما اگر بخواهید عضو تیم فوتبال محله خود شوید نیز لازم است یک حداقل هایی را رعایت کنید تا عضو آن تیم محسوب شوید؛ به عنوان عضو یک خانواده نیز یکسری باید و نباید اجتناب ناپذیر است؛ همسر بودن، پدر بودن، مادر بودن و .... ملزوماتی را به دنبال دارند؛ شما مجبور نیستید مومن باشید اما اگر ایمان را اختیار کردید رعایت حداقل ها ضروری است و حداقل چیزی که از شما انتظار می رود خواندن نماز است.

نقل قول:البته در عرفان گفتن «اینا حق الله است، ولی خدا از حق خودش میگذره».
بنظر من عرفان درست میگه.
در بعضی از روایات آمده که روز قیامت طبق یک قاعده فقهی همه گناه بشر را به گردن شیطان انداخته و انسان را از عذاب جهنم رها می کند.
بر اساس قانون شرع اگر انسانی زمین دیگری را غصب کند و منفعتی از آن به دست آورد، منعفت از آن اوست اما باید اجاره زمین را به صاحب آن پرداخت کند.
روز قیامت هم خدا خطاب به شیطان می گوید زمین وجود انسان را غصب کردی و تخم گناه و معصیت در آن افشاندی، محصول این بذر از آن خودت زمین مرا پس بده.
در اینکه خدا بر فرض وجود رسم خدایی خود را به جا خواهد آورد شکی نیست و تعیین تکلیف برای او نوعی بچگی کردن است.
صحبت اصلی بر به جا آوردن رسم بندگی از طرف من و شماست.

نقل قول:در ضمن همون نماز خوندن هم امروزه روز و برای هرکسی راحت و کم هزینه نیست دیگه.
اون کجا در آرامش در طبیعت و زندگی ساده و با فراغت باشی و نماز بخونی و اون کجا با هزاری گرفتاری و فشار و محدودیت زمان و مکان بخوای این چیزها رو بجا بیاری. من خودم نتونستم این سختی رو تحمل کنم. ازش فرار کردم به شدت! بخصوص که هیچ معنا و تاثیر عملی چندانی هم درش ندیدم.
بله نماز خواندن سخت است خیلی هم سخت است:
واسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ

از صبر و نماز كمك بجوئید و آن بسى سنگین است مگر براى خشوع پیشگان

راه هر چند کوتاه اما پیمودن آن بسی دشوار است و نیاز به توشه ای درخور دارد و اصلی ترین توشه نماز است
پس با همه دشواری ناز این نماز کشیدن دارد و صد البته این کار از هر انسان ناشکیبی بر نمی آید.
نقل قول:و باوجود این همه منابع تردید و آگاهی و عقلانیت علمی و منطقی که انسان امروزه داره، کارهایی مثل نماز خوندن بیش از گذشته بی معنی و احمقانه بنظر میاد.
بدون نماز میلیاردها برابر آگاهی و عقلانیت علمی و منطقی موجود، پر کاهی ارزش ندارد و خالی از معنا و هویت است و یک سوال بسیار ساده و ابتدایی که
خب که چه؟
بنیان عظیم و رفیع آن به یکباره رو می ریزد.
نقل قول:من خیلی وقتا در محیط کارم اونقدر خشمگین و سرشار از تنفر بودم که وقتی در این بین فرصتی پیدا میکردم و میرفتم نماز بخونم نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و سرانجام سر نماز هم فحش های رکیک میدادم (هم توی دلم و هم به زبان) و گاهی حتی به خود خدا هم گیر میدادم و بهش فحش میدادم چون همه اینا رو از چشم خدا میدیدم.
خب شاید من توانش رو نداشتم. ولی برای این خودم رو دیگه مقصر نمیدونم و سرزنش نمیکنم. چون این واقعیت و نهایت توان تحمل من بود که نمیتونستم ازش فراتر باشم. و از احساس گناه و تلاش های بی پایان بیهوده برای غلبه بر این چیزها هم دیگه خسته شدم و ادامهء این کار و روش رو عاقلانه ندیدم.

حداقل میتونیم خودمون رو بخاطر چیزهایی که برامون قابل درک و پذیرش عقلانی و وجدانی نیستن شکنجه نکنیم.
من اینطوری راحتم.
ترجیح میدم وقت و انرژی خودم رو روی چیزهایی صرف کنم که خودم تونستم بفهمم علت و کاربردشون رو و عملا تجربه و واقعیت ها با اونا تطابق میکنن.
بر فرض وجود خدا ما چیزی طلبکار نیستیم
ما اکنون مانند میلیاردها نفر دیگر موجودیم اما می توانستیم مانند میلیاردها میلیارد انسان دیگر که موجود نیستند، موجود نباشیم
پس حال که هستیم، درک می کنیم و می فهمیم به جای جنگیدن با خود و محیط اطراف بهتر است راهی برای خارج شدن از این پازل پیچ در پیچ بیابیم
ماندن در این پازل هر چند گاهی اغوا کننده است به حکم عقل و وجدان هیچ نفعی برای ما ندارد؛یک راه برای فرار از این زندان بزرگ ساده کردن مفاهیمی است که درگیر آنها هستیم و در مرحله بعد کنار آمدن با آنها و بکارگیری آنها به نفع خود است.
نقل قول:ادیان هم اثبات نشده هستند از دید بنده.
بخصوص باوجود تناقضها و مزخرفات زیادی که در آنها هست یا حداقل بنام آنها بیان شده است.
این نیست که بنظرم چیزی یک طرف معتبر باشه و در طرف دیگر چیزی نباشه.
در هیچ طرفی چیز زیادی نیست.
مگر جز همان اصول بنیادین و مشترکات میان ادیان که گفتم.
اگر بتوانیم در دین اصولی بیابیم که قابل قبول و قابل فهم باشد مشکل تمام است در موضوعات و موارد دیگر نیز ما تقریبا همین کار را می کنیم
یعنی مثلا در طب، نجوم، زیست شناسی و ... با تکیه بر اصول مسلم با مشکلات و مجهولات آن کنار می آییم.
همانطور که قبلا هم اشاره کردم
نباید از دین انتظار چوب شعبده باز را داشت و همه چیز را به صورت فعلی طلب کرد؛ دین با تلاش ما دین می شود من و شما نیز جزئی از چرخه دین هستیم و کمال انسان و کمال دین اثر متقابل بر هم دارند.
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان