12-30-2013, 08:45 AM
کوشا دیدی آخرش توی داستان خدامراد حرفی از دین و مذهب و نماز و روزه نبود؟ :e057:
اسمی از پیامبر و امام هم نیامد. حتی کوچکترین اشاره ای بهش نبود.
البته من با همین نوع عرفان حال میکنم! چون با عقل من بیشتر تطابق داره.
بنظر من راههای زیادی برای پیشرفت در بعد معنوی و وارد شدن به سطوح برتر هست.
ولی نزد عموم تصور اینه که فقط دین و مذهب باید داشته باشی و اگر نداشته باشی وضعت اونور خرابه.
اما من اینطور فکر نمیکنم.
هرچند کسی چه میدونه شاید خدامراد هم در اون سطح گیر کرده بود و ناشناختنی براش یک چیز دست نیافتنی و ناشناختنی بنظر میامد بخاطر همین. شاید بخاطر همین غمگین بود و فکر آرزوهای دیگرش.
آخه آدم به هرجا هم برسه خب دوست داره بیشتر پیش بره به جای برتری برسه. چون فکر میکنه ممکنه شدنی باشه. چون حتما این پتانسیل رو میبینه که دلش میخواد. اینکه دلمون میخواد، شاید یعنی اینکه واقعا هم ظرفیتش رو داریم و جایی که هستیم حد آخر ما نیست!
بهرحال کسی چه میداند.
همه چیز پیچیده و قابل تردید است.
اما من فکر میکنم بهرحال گریزی از این نیست که هرکس بر اساس خود واقعیش پیش بره.
برای من این راه و زندگی اجتناب ناپذیر بود. این تفکر.
و فکر میکنم اینطوری سرعت پیشرفتم حداکثری شده. حداکثر ممکن برای من در حال حاضر!
بهرحال مهم نیست.
باید مثل خدامراد بود.
زیاد سخت نگرفت به خود.
ما تلاش خودمون رو میکنیم در جهتی و تاحدی که براش انگیزه و دلیل و توان کافی داریم.
دیگه نباید که خودمون رو بخاطر چیزهای نامعلوم شکنجه کنیم و آزار بدیم.
آدم باید اول در حق خودش مروت و مهربانی و عدالت رو روا بکنه.
و برای این من به حرف این و اون و منابع دینی مراجعه یا اکتفا نمیکنم، چون بهرصورت قانعم نکردن.
اسمی از پیامبر و امام هم نیامد. حتی کوچکترین اشاره ای بهش نبود.
البته من با همین نوع عرفان حال میکنم! چون با عقل من بیشتر تطابق داره.
بنظر من راههای زیادی برای پیشرفت در بعد معنوی و وارد شدن به سطوح برتر هست.
ولی نزد عموم تصور اینه که فقط دین و مذهب باید داشته باشی و اگر نداشته باشی وضعت اونور خرابه.
اما من اینطور فکر نمیکنم.
هرچند کسی چه میدونه شاید خدامراد هم در اون سطح گیر کرده بود و ناشناختنی براش یک چیز دست نیافتنی و ناشناختنی بنظر میامد بخاطر همین. شاید بخاطر همین غمگین بود و فکر آرزوهای دیگرش.
آخه آدم به هرجا هم برسه خب دوست داره بیشتر پیش بره به جای برتری برسه. چون فکر میکنه ممکنه شدنی باشه. چون حتما این پتانسیل رو میبینه که دلش میخواد. اینکه دلمون میخواد، شاید یعنی اینکه واقعا هم ظرفیتش رو داریم و جایی که هستیم حد آخر ما نیست!
بهرحال کسی چه میداند.
همه چیز پیچیده و قابل تردید است.
اما من فکر میکنم بهرحال گریزی از این نیست که هرکس بر اساس خود واقعیش پیش بره.
برای من این راه و زندگی اجتناب ناپذیر بود. این تفکر.
و فکر میکنم اینطوری سرعت پیشرفتم حداکثری شده. حداکثر ممکن برای من در حال حاضر!
بهرحال مهم نیست.
باید مثل خدامراد بود.
زیاد سخت نگرفت به خود.
ما تلاش خودمون رو میکنیم در جهتی و تاحدی که براش انگیزه و دلیل و توان کافی داریم.
دیگه نباید که خودمون رو بخاطر چیزهای نامعلوم شکنجه کنیم و آزار بدیم.
آدم باید اول در حق خودش مروت و مهربانی و عدالت رو روا بکنه.
و برای این من به حرف این و اون و منابع دینی مراجعه یا اکتفا نمیکنم، چون بهرصورت قانعم نکردن.