11-09-2013, 12:40 PM
اخیرا بنظر بنده میاد که تعداد متکدیان هم زیادتر شده است.
و تیپ این افراد هم خیلی هایشان به متکدیان حرفه ای نمیخورد.
خیلی از آنها را قبلا ندیده بودم.
تعداد زیادی از آنها هم زنان جوان یا جا افتاده هستند. بعضی کمی مسن.
نیم قیافهء یکی از آنها را در حالتی غمگین چند وقت پیش دیده بودم بدجوری حالم بد شد، هر دفه رد میشدم 500 تومن برایش میگذاشتم. اصلا نمیخورد گدای حرفه ای باشد. و بنظر زن مومنی هم میامد. من تعجب کردم که چطور در این مملکت کسی نبوده که نگذارد یک زن مومن به این کار روی بیاورد. یعنی چطور راه دیگری نداشته و تنها مانده.
یک عده هم متکدی نیستند، بلکه رو به دستفروشی آورده اند.
متاسفانه به آنها نمیتوانم کمکی بکنم. یعنی نمیتوانم همینطوری بهشان پول بدهم. رویم هم نمیشود برم جلو. بعضی وقتها اصلا جنسی ندارند که به درد من بخورد (مثلا جنسهای زنانه دارند). تازه منهم خودم کم مانده از بی پولی کفش و کاپشنم وسط خیابان پاره شده و بدر رود! والله منهم درآمد ناچیزی دارم و روی به عزب مانی آوردم یک دلیلش همین بود. چون مجرد هستم و بقیهء خانواده هم کم جمعیت هستیم (درواقع فقط باید به مادرم کمک خرج بدهم) به زور دارم با چندر غاز زندگی میکنم. پدرم هم سالها پیش فوت شد.
بعضی از این دستفروشان فکر نمیکنم درآمد چندانی داشته باشند.
یعنی متکدیان احتمالا درآمد بیشتر و راحتتری دارند تا آنها.
بعضی هایشان با بچه هایشان میایند که باید الان در مدرسه باشند. این را که میبینم میگویم وای خدای من اینها در این جهان امروز که اینقدر به سواد و علم و تخصص نیاز است دارند فنا میشوند! چقدر هولناک بنظر میاید!
من این زنها را که میبینم خیلی ناراحت میشوم. یاد مادر خودم میفتم و مظلومیت و ناتوانی که در او سراغ دارم. میگویم وای اینها هم زنانی هستند، مادرانی، مثل مادر من، چرا باید مجبور باشند گوشهء خیابان بنشینند تمام روز را، در معرض گذرکنندگان، و با هوایی که رو به سردی هم میرود.
دیشب اصلا گریه ام گرفته بود. چند قطره اشکی ریختم.
من نمیدانم این آقای شما چه آقاییست. چه ولایتی است. چه منطقی دارد. که مردم ایران باید اینچنین شوند بخاطرش.
و چرا آقایتان خون گریه نمیکند؟
مگر شعور و شرافت ندارد؟
مگر مرد نیست؟
مگر شفقت ندارد؟
مگر نمیداند؟
چرا این کشور با این همه منابع طبیعی باید وضع مردمش این باشد؟
چرا هر روز وضع دارد بدتر میشود انگار؟
انبوهی از جوانان، مردان میانسال، و پیر، هر روز به شغلهایی همچون دستفروشی و پخش آگهی میپردازند.
شغلهای کاذب و بساط کنار خیابان.
و تیپ این افراد هم خیلی هایشان به متکدیان حرفه ای نمیخورد.
خیلی از آنها را قبلا ندیده بودم.
تعداد زیادی از آنها هم زنان جوان یا جا افتاده هستند. بعضی کمی مسن.
نیم قیافهء یکی از آنها را در حالتی غمگین چند وقت پیش دیده بودم بدجوری حالم بد شد، هر دفه رد میشدم 500 تومن برایش میگذاشتم. اصلا نمیخورد گدای حرفه ای باشد. و بنظر زن مومنی هم میامد. من تعجب کردم که چطور در این مملکت کسی نبوده که نگذارد یک زن مومن به این کار روی بیاورد. یعنی چطور راه دیگری نداشته و تنها مانده.
یک عده هم متکدی نیستند، بلکه رو به دستفروشی آورده اند.
متاسفانه به آنها نمیتوانم کمکی بکنم. یعنی نمیتوانم همینطوری بهشان پول بدهم. رویم هم نمیشود برم جلو. بعضی وقتها اصلا جنسی ندارند که به درد من بخورد (مثلا جنسهای زنانه دارند). تازه منهم خودم کم مانده از بی پولی کفش و کاپشنم وسط خیابان پاره شده و بدر رود! والله منهم درآمد ناچیزی دارم و روی به عزب مانی آوردم یک دلیلش همین بود. چون مجرد هستم و بقیهء خانواده هم کم جمعیت هستیم (درواقع فقط باید به مادرم کمک خرج بدهم) به زور دارم با چندر غاز زندگی میکنم. پدرم هم سالها پیش فوت شد.
بعضی از این دستفروشان فکر نمیکنم درآمد چندانی داشته باشند.
یعنی متکدیان احتمالا درآمد بیشتر و راحتتری دارند تا آنها.
بعضی هایشان با بچه هایشان میایند که باید الان در مدرسه باشند. این را که میبینم میگویم وای خدای من اینها در این جهان امروز که اینقدر به سواد و علم و تخصص نیاز است دارند فنا میشوند! چقدر هولناک بنظر میاید!
من این زنها را که میبینم خیلی ناراحت میشوم. یاد مادر خودم میفتم و مظلومیت و ناتوانی که در او سراغ دارم. میگویم وای اینها هم زنانی هستند، مادرانی، مثل مادر من، چرا باید مجبور باشند گوشهء خیابان بنشینند تمام روز را، در معرض گذرکنندگان، و با هوایی که رو به سردی هم میرود.
دیشب اصلا گریه ام گرفته بود. چند قطره اشکی ریختم.
من نمیدانم این آقای شما چه آقاییست. چه ولایتی است. چه منطقی دارد. که مردم ایران باید اینچنین شوند بخاطرش.
و چرا آقایتان خون گریه نمیکند؟
مگر شعور و شرافت ندارد؟
مگر مرد نیست؟
مگر شفقت ندارد؟
مگر نمیداند؟
چرا این کشور با این همه منابع طبیعی باید وضع مردمش این باشد؟
چرا هر روز وضع دارد بدتر میشود انگار؟
انبوهی از جوانان، مردان میانسال، و پیر، هر روز به شغلهایی همچون دستفروشی و پخش آگهی میپردازند.
شغلهای کاذب و بساط کنار خیابان.