09-18-2012, 05:11 PM
چند سال پیش بحثی با دوستی داشتم بر سر نادرست بودن دین ستیزی:
استدلال او این بود که ریشه همه مشکلات بشری از دین است پس باید با آن مبارزه و آن
را از ذهن مردمان پاک و با هر نوع دیدگاه دینی برخورد کرد. توجه او به خصوص روی اسلام بود.
می گفت دین اسلام به هزار یک دلیل که در کتابهای تاریخی و قرآن است دینی خطرناک است و باید با آن مبارزه کرد.
من با او مخالف بودم و هنوز هم هستم. استدلال من این بود که مبارزه و
حمله جز ایجاد حالت دفاعی و مقابله و گارد گرفتن اثری ندارد و بلکه موجب
نشنیدن انتقادات به جا و افزایش دگم اندیشی می شود. به نظر من بسیاری از
دیدگاههای بدوی و تاریخی اسلام در طول زمانه بهبود یافته و مقایسه اسلام امروز
مردمان بر مبنای نوشته های تاریخی اسلامی نمی توان مقایسه درستی باشد.
جز گروه اندک از افراطیون همچون طالبان اکثریت مسلمین دین ملایمی دارند که
ایده آل نیست ولی شباهتی هم با دین ورزی عهد رسول ندارد.
به نظر من به جای مبارزه و برخورد و حمله باید راه انتقاد را در پیش گرفت.
به این معنی که اشکالات و نارسایی های دین که به درست یا نادرست
در آن وجود دارد را نقد کرد و این اشکالات را درست کرد.
گرچه همین نوع انتقاد و اصلاح هم از چشم مدعیان دین فرقی با مبارزه (محارب؟) با دین
ندارد و هر دو این گروه را به یک چشم می نگرند با این تفاوت که در گروه منتقدان عده ای از
دینداران نیز هستند که به دنبال کیمیای روشنفکری دینی هستند.
اما آیا مبارزه فایده ای هم دارد؟
به نظر من به ازاء هر از دین برگشته ای که در اثر این نوع برخورد به وجود آید در گروه دینداران یک افراطی دینی به وجود می آید.
در حالیکه در راه انتقاد آدمها به هم نزدیکتر می شوند و شاید در آینده امکان گفتمان بیشتر و فهمیدن حرف هم بیشتر شود تا وضع دیگر.
آیا این راه بهتر نیست که به جای افراط و مبارزه با کلیت دین با اجزاء نادرستش مبارزه کرد. با دیدگاههای افراطی و عقب افتاده و خرافی دینی
مبارزه کرد. و در نهایت با جدایی (و آزادی) آن از بند سیاست؟
استدلال او این بود که ریشه همه مشکلات بشری از دین است پس باید با آن مبارزه و آن
را از ذهن مردمان پاک و با هر نوع دیدگاه دینی برخورد کرد. توجه او به خصوص روی اسلام بود.
می گفت دین اسلام به هزار یک دلیل که در کتابهای تاریخی و قرآن است دینی خطرناک است و باید با آن مبارزه کرد.
من با او مخالف بودم و هنوز هم هستم. استدلال من این بود که مبارزه و
حمله جز ایجاد حالت دفاعی و مقابله و گارد گرفتن اثری ندارد و بلکه موجب
نشنیدن انتقادات به جا و افزایش دگم اندیشی می شود. به نظر من بسیاری از
دیدگاههای بدوی و تاریخی اسلام در طول زمانه بهبود یافته و مقایسه اسلام امروز
مردمان بر مبنای نوشته های تاریخی اسلامی نمی توان مقایسه درستی باشد.
جز گروه اندک از افراطیون همچون طالبان اکثریت مسلمین دین ملایمی دارند که
ایده آل نیست ولی شباهتی هم با دین ورزی عهد رسول ندارد.
به نظر من به جای مبارزه و برخورد و حمله باید راه انتقاد را در پیش گرفت.
به این معنی که اشکالات و نارسایی های دین که به درست یا نادرست
در آن وجود دارد را نقد کرد و این اشکالات را درست کرد.
گرچه همین نوع انتقاد و اصلاح هم از چشم مدعیان دین فرقی با مبارزه (محارب؟) با دین
ندارد و هر دو این گروه را به یک چشم می نگرند با این تفاوت که در گروه منتقدان عده ای از
دینداران نیز هستند که به دنبال کیمیای روشنفکری دینی هستند.
اما آیا مبارزه فایده ای هم دارد؟
به نظر من به ازاء هر از دین برگشته ای که در اثر این نوع برخورد به وجود آید در گروه دینداران یک افراطی دینی به وجود می آید.
در حالیکه در راه انتقاد آدمها به هم نزدیکتر می شوند و شاید در آینده امکان گفتمان بیشتر و فهمیدن حرف هم بیشتر شود تا وضع دیگر.
آیا این راه بهتر نیست که به جای افراط و مبارزه با کلیت دین با اجزاء نادرستش مبارزه کرد. با دیدگاههای افراطی و عقب افتاده و خرافی دینی
مبارزه کرد. و در نهایت با جدایی (و آزادی) آن از بند سیاست؟
Qui Tacet Consentire