05-13-2015, 07:56 AM
آری بعضی میگویند اگر ادیان به کنار بروند، اگر حکومتهای استبدادی به کنار بروند، اگر همه جا دموکراسی و سرمایه داری حاکم بشوند، همه چیز حل میشود، دنیا گلستان میشود، همهء مردم میتوانند همه چیز داشته باشند. و خلاصه از این حرفها.
اما، اما... من فکر نمیکنم اینطور باشد. و اصولا چرا حکومتهای استبدادی به کنار نمیروند؟ چرا همه جا دموکراسی و سرمایه داری حاکم نمیشود؟ چرا دنیا پس از این همه تاریخ و این همه قدرت علم و فناوری، با آن قدرت بمب های هیدروژنی که بشر به قدرتی دست یافته است که حتی میتواند کل کرهء زمین را نابود کند، هنوز اینگونه است؟
من فکر میکنم این حرفها ساده اندیشی است. مشکلاتی اساسی تر در جاهای دیگری وجود دارند.
من فکر میکنم هرگز زیاده خواهی ها، شهوات، بی بند و باری، خشونت و درندگی و بطور کلی خصوصیات منفی انسانها، نادانی و حماقت ها و اشتباهات آنها، نخواهد گذاشت که آن جهان آرمانی حاصل شود.
من فکر میکنم این در بطن نظام هستیست. در لایه هایی پنهان که ما فقط نتیجه و رویهء آن را مشاهده میکنیم. وگرنه میشد حتی بدون تمام اینها نیز یک جهان بسیار بهتری داشت. حتی بدون این همه علم و فناوری، بدون بمب های هیدروژنی، موشک های قاره پیما، زیردریایی ها، فضاپیماها، .... ما میتوانستیم خیلی پیش از اینها نیز آدم باشیم و جهانی نیک تر و زیباتر را بسازیم. اما چرا نکردیم؟ هرچند شاید پیشرفت هایی نیز کرده ایم!
من فکر میکنم یک جای کار، یک جای اساسی، بحساب نیامده است. یک جاهایی!
من فکر میکنم منشاء مشکلات در درون خود انسان است، و هیچ نظامی، هیچ علم و فناوری ای، هرچیزی که بشر خود ساخته باشد، نمیتواند آن را بطور اساسی، کامل، و برای همیشه حل کند. این ماییم، فقط خود ما، که باید آن اساس، آن بخش مهم را حل کنیم.
و من فکر میکنم نبرد و رنج جزیی از ماهیت زندگی، جزیی از ماهیت تکامل روحانی ماست، و این جهان، این زندگی، بنوعی مکان آزمون ها و نبردهای بزرگ ماست.
معنایی در همهء آن چیزی که ادیان گفته اند، در مشترکات آنها، در اصول بنیادین معنویت، در داستانهای تاریخ، در مکاتب معنوی و عرفانی، در سرگذشت و گفته های بزرگان، درمیابم. معنایی که هیچ علم و فناوری ای تاکنون بدانها نپرداخته است. همان مفاهیم ساده و روشن. همان چیزهایی که امروزه خیلی ها بدوی میخوانند یا فقط به ادیان بی سر و ته منسوب میکنند! ساده زیستی، قناعت، تهذیب نفس، معنویت، محبت، شفقت، خیرخواهی، ...
و اینکه خوب بودن، کار درست را کردن، هزینه دارد! همه چیز با هم نمیشود! حداقل، در اینجا، در این مکان، در این زمان، شدنی نیست. باید هزینه کرد، باید از چیزهایی چشم پوشید، باید اراده کرد، رنج هایی را تحمل کرد، انتخاب کرد، انتخاب های بزرگ و مهم. جز این شدنی نیست، و همه شعارها و توهمات و فریب هاییست بی ارزش. فرق میان خوب و بد، چطور مشخص میشود؟ نیک بودن هزینه دارد، یک انتخاب آگاهانه است، یک اراده و تحمل میخواهد. اما کسانی جهان را برای ما آنچنان به تصویر میکشند که گویی نیک بودن هزینه ای ندارد، گویی همگان میتوانند همه چیز را با هم داشته باشند، و همه انسان باشند، و مشکلی جدی در جای دیگری در کار نیست، مشکل فقط از نظامهاست، از دین و خرافات است، از کمبود علم و هوش است، ...
اما من فکر میکنم قضیه پیچیده تر از این حرفهاست.
واقعیت ها، شواهد، تجربیات شخصی من، میگویند که پیچیده تر از این حرفهاست. خیلی پیچیده تر! و آنچه این افراد میگویند خود بخشی از دروغها و فریب های بزرگ این جهان است.
اما، اما... من فکر نمیکنم اینطور باشد. و اصولا چرا حکومتهای استبدادی به کنار نمیروند؟ چرا همه جا دموکراسی و سرمایه داری حاکم نمیشود؟ چرا دنیا پس از این همه تاریخ و این همه قدرت علم و فناوری، با آن قدرت بمب های هیدروژنی که بشر به قدرتی دست یافته است که حتی میتواند کل کرهء زمین را نابود کند، هنوز اینگونه است؟
من فکر میکنم این حرفها ساده اندیشی است. مشکلاتی اساسی تر در جاهای دیگری وجود دارند.
من فکر میکنم هرگز زیاده خواهی ها، شهوات، بی بند و باری، خشونت و درندگی و بطور کلی خصوصیات منفی انسانها، نادانی و حماقت ها و اشتباهات آنها، نخواهد گذاشت که آن جهان آرمانی حاصل شود.
من فکر میکنم این در بطن نظام هستیست. در لایه هایی پنهان که ما فقط نتیجه و رویهء آن را مشاهده میکنیم. وگرنه میشد حتی بدون تمام اینها نیز یک جهان بسیار بهتری داشت. حتی بدون این همه علم و فناوری، بدون بمب های هیدروژنی، موشک های قاره پیما، زیردریایی ها، فضاپیماها، .... ما میتوانستیم خیلی پیش از اینها نیز آدم باشیم و جهانی نیک تر و زیباتر را بسازیم. اما چرا نکردیم؟ هرچند شاید پیشرفت هایی نیز کرده ایم!
من فکر میکنم یک جای کار، یک جای اساسی، بحساب نیامده است. یک جاهایی!
من فکر میکنم منشاء مشکلات در درون خود انسان است، و هیچ نظامی، هیچ علم و فناوری ای، هرچیزی که بشر خود ساخته باشد، نمیتواند آن را بطور اساسی، کامل، و برای همیشه حل کند. این ماییم، فقط خود ما، که باید آن اساس، آن بخش مهم را حل کنیم.
و من فکر میکنم نبرد و رنج جزیی از ماهیت زندگی، جزیی از ماهیت تکامل روحانی ماست، و این جهان، این زندگی، بنوعی مکان آزمون ها و نبردهای بزرگ ماست.
معنایی در همهء آن چیزی که ادیان گفته اند، در مشترکات آنها، در اصول بنیادین معنویت، در داستانهای تاریخ، در مکاتب معنوی و عرفانی، در سرگذشت و گفته های بزرگان، درمیابم. معنایی که هیچ علم و فناوری ای تاکنون بدانها نپرداخته است. همان مفاهیم ساده و روشن. همان چیزهایی که امروزه خیلی ها بدوی میخوانند یا فقط به ادیان بی سر و ته منسوب میکنند! ساده زیستی، قناعت، تهذیب نفس، معنویت، محبت، شفقت، خیرخواهی، ...
و اینکه خوب بودن، کار درست را کردن، هزینه دارد! همه چیز با هم نمیشود! حداقل، در اینجا، در این مکان، در این زمان، شدنی نیست. باید هزینه کرد، باید از چیزهایی چشم پوشید، باید اراده کرد، رنج هایی را تحمل کرد، انتخاب کرد، انتخاب های بزرگ و مهم. جز این شدنی نیست، و همه شعارها و توهمات و فریب هاییست بی ارزش. فرق میان خوب و بد، چطور مشخص میشود؟ نیک بودن هزینه دارد، یک انتخاب آگاهانه است، یک اراده و تحمل میخواهد. اما کسانی جهان را برای ما آنچنان به تصویر میکشند که گویی نیک بودن هزینه ای ندارد، گویی همگان میتوانند همه چیز را با هم داشته باشند، و همه انسان باشند، و مشکلی جدی در جای دیگری در کار نیست، مشکل فقط از نظامهاست، از دین و خرافات است، از کمبود علم و هوش است، ...
اما من فکر میکنم قضیه پیچیده تر از این حرفهاست.
واقعیت ها، شواهد، تجربیات شخصی من، میگویند که پیچیده تر از این حرفهاست. خیلی پیچیده تر! و آنچه این افراد میگویند خود بخشی از دروغها و فریب های بزرگ این جهان است.