06-21-2012, 11:26 PM
سه پـُرسشِ سوكرات*
( به پارسی پاك)
در یونان باستان، سوكرات به انگیزه خرد و هوشمندی، برستوده بود.
روزی فیلـُسوفی كه از آشنایان سوكرات بشمار میرفت، نزد وی آمده و بیتابانه به او گفت:
" میدانی در باره ی یكی از شاگردانت چه شنیده ام؟"
سوكرات پاسخ داد: " دمی درنگ كن، پیش از اینكه به من چیزی بگویی از تو می خواهم كه آزمون كوچكی را كه <سه پرسش> نام دارد، بیازمایی."
مرد پرسید" " سه پرسش؟"
سوكرات به آرامی گفت: " آری درست است، پیش از اینكه در باره ی شاگردم با من گپ بزنی، بیا آنچه را كه میخواهی به من بگویی، بیازماییم"
•
" نخستین پرسش، <پرسش راستــُمندی> است : آیا به فرزام² ، دل استواری كه آنچه كه میخواهی به من بگویی، راست است؟ "
مرد گفت. " نه، تنها آنرا شنیده ام"
سوكرات گفت: " بسیار خوب، پس براستی نمیدانی كه آنچه كه میخواهی به من بگویی، راست است یا دروغ."
•
" اكنون ، پرسش دوّم، <پرسش نیكــُمندی> است: آیا انچه كه میخواهی به من در باره ی شاگردم بگویی، آگاهی خوبی است ؟"
مرد پاسخ داد: " نه، به وارونه ! "
سوكرات سخن خود را چنین پی گرفت: "پس میخواهی، آگاهیِ بدی در باره ی شاگردم، كه از راستی آن هم در گمان هستی، به من بدهی؟"
مرد كمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
•
ولی سوكرات سخن را پی گرفت : " و اكنون، پرسش سوّم، <پرسش سودمندی> است: آنچه كه میخواهی در باره ی شاگردم به من بگویی، برای من سودمند و بهره آور است؟"
مرد گفت: " نه همچین !.."
پس سوكرات چنین فرجام یابی³ كرد: " پس: گفتن چیزی كه نه بیگمان راست بوده ، نه نیك است و نه سودمند، زیبنده ی خرد نباشد و ناگفتنش بهتر.!"
as
*
نگاره ( نقاشی) : سوكرات و دو تن از شاگردانش
( به پارسی پاك)
در یونان باستان، سوكرات به انگیزه خرد و هوشمندی، برستوده بود.
روزی فیلـُسوفی كه از آشنایان سوكرات بشمار میرفت، نزد وی آمده و بیتابانه به او گفت:
" میدانی در باره ی یكی از شاگردانت چه شنیده ام؟"
سوكرات پاسخ داد: " دمی درنگ كن، پیش از اینكه به من چیزی بگویی از تو می خواهم كه آزمون كوچكی را كه <سه پرسش> نام دارد، بیازمایی."
مرد پرسید" " سه پرسش؟"
سوكرات به آرامی گفت: " آری درست است، پیش از اینكه در باره ی شاگردم با من گپ بزنی، بیا آنچه را كه میخواهی به من بگویی، بیازماییم"
•
" نخستین پرسش، <پرسش راستــُمندی> است : آیا به فرزام² ، دل استواری كه آنچه كه میخواهی به من بگویی، راست است؟ "
مرد گفت. " نه، تنها آنرا شنیده ام"
سوكرات گفت: " بسیار خوب، پس براستی نمیدانی كه آنچه كه میخواهی به من بگویی، راست است یا دروغ."
•
" اكنون ، پرسش دوّم، <پرسش نیكــُمندی> است: آیا انچه كه میخواهی به من در باره ی شاگردم بگویی، آگاهی خوبی است ؟"
مرد پاسخ داد: " نه، به وارونه ! "
سوكرات سخن خود را چنین پی گرفت: "پس میخواهی، آگاهیِ بدی در باره ی شاگردم، كه از راستی آن هم در گمان هستی، به من بدهی؟"
مرد كمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
•
ولی سوكرات سخن را پی گرفت : " و اكنون، پرسش سوّم، <پرسش سودمندی> است: آنچه كه میخواهی در باره ی شاگردم به من بگویی، برای من سودمند و بهره آور است؟"
مرد گفت: " نه همچین !.."
پس سوكرات چنین فرجام یابی³ كرد: " پس: گفتن چیزی كه نه بیگمان راست بوده ، نه نیك است و نه سودمند، زیبنده ی خرد نباشد و ناگفتنش بهتر.!"
as
*
- سوكرات، همان "سقراط" كه عربی شده ی نام راستین اوست.
- ² به فرزام = كاملا ً
- ³ نتیجه گیری (منطقی)
نگاره ( نقاشی) : سوكرات و دو تن از شاگردانش
.Unexpected places give you unexpected returns