09-30-2012, 05:06 PM
كار نیكو كردن از پــُر كردن است
[higlight]كار استادانه، در پی چندباره كردن آن (تكرار آن) بدست میاید.[/higlight]
AS
و اینهم داستان آن از "هفت پیكر نظامی" به پارسی سره:
روزی بهرام گور ساسانی با کنیزک چینی زیبای خود به نخجیر رفت و گورخرهای فراوانی شكار کرد. با آنکه همه ی همراهان به چیره دستی و استادی بهرام در شکار گورخر آفرینها گفتند با این همه از کنیزک سدایی برنیامد ودر ستایش و آفرین شهریار ساسانی سخنی نگفت.
بهرام اندی درنگ کرد تا گورخری از دورپیدا شد و آن گاه به کنیزک گفت: می خواهم این گور را به هر روشی که دلخواه توباشد شکار کنم . کنیزک از روی ناز و فراتنی:
بهرام گورمهره ای در کمان گروهه نهاد و به تیزچشمی رها کرد تا درگوش گورخر جای گرفت، جانور بیچاره سم پای راستش را برای خاراندن به گوش خود نزدیک کرد تا مهره را از گوش بیرون کند و بهرام بتندی و تیزی ، تیری دیگر بینداخته و سم گور در گوش وی دوخت. کنیزک گفت که آدمی در هر کاری اگر برزش و كوشش کند بیگمان ورزیده و کارآزموده خواهد شد چه کار نیکو کردن از پرکردن است.
شاه چون این سخن شنید خشمگین شد و کینه اورا به دل گرفت پس به سرهنگی که در همراهی اش بود فرمان داد آن کنیزک گستاخ وبی شرم را گردن بزند.
کنیزک زیبا چون خود را در چنگ مرگ و چنگال سرهنگ گرفتار دید به لابه درآمد و از او خواست که در كشتنش شتاب نکند ،و گفت: دور نیست که شاهنشاه روزی از کرده پشیمان شود وترا که بی درنگ انجام فرمان کردی زیر خشم و سرزنش نهد، اگر دوراندیشی را بكار داری و مرا نکشی ، پیمان می بندم کاری بکنم و چاره ای بیندیشم که بهرام گور نه تنها خشمگین نشود، بساكه ترا بیش از پیش زیر مهر و نوازش آورد.
سرهنگ دربرابر پیشنهاد کنیزک سر پذیرش فرود آورد و او را در كاخ شید اندودی که در بیرون از شهر داشت كاشانه داد تا پنهانی در رده ی پیشكاران کار کند وكیستی اش را نهان دارد.
این كاخ سربه آسمان کشیده شست پله داشت و کنیزک همان روزهای نخست گوساله ای را که تازه از مادر زاییده شده بود بر دوش گرفت و روزی چند بار به بالای كاخ می برد و پایین می آورد، گوساله در پی گذشت روز ها و شبها میرُست و بزرگ می شد ولی چون به دوش کشیدن و بالا بردن آن همه روزه چندین بار برزیده و بازكرده می گردید پس رستن اندك اندك گوساله در دشواری بار كشیدن اش كارگر نبود.
کنیزک چون زمان را درخور دید درخواستی بر دوش سرهنگ نهاد که بهرام گور را را به هرشیوه ای که بشود روزی به این باغ و كاخ شست پله بیاورد. سرهنگ چنان کرد و روزی که بهرام به شکار گورخر می رفت او را برای لـَختی آسایش و آرامش به باغ و كاخ زیبایش فراخواند و به ویژه داستان کنیزک و بردوش کشیدن گاو سترگ و بالا بردن از كاخ شست پله را بازگو كرد تا شاهنشاه ساسانی را گرایش و خواهش نگرش این چشم انداز شگفت دست داد.
پس بهرام گور به باغ آمد و کنیزک زیبا همچنان که روی خود را پوشانیده بود، در برابر شگفتی بهرام و همرهانش،گاو را بر دوش گرفت و بی هیچ اندك سهش خستگی و رنج آن را از شست پله به بالای كاخ برد و بازگردانید.
بهرام به روی خود نیاورد وگفت: می دانم چگونه به این كار بزرگ و شگرف دست یافتی .این گاو را از زمانی که گوساله نوزاد بود بر دوش گرفته به بالای كاخ بردی و چون در این کار از برزش و كوشش دست نکشیدی، پس بالیدن گوساله در خواست و توانایی تو خراش وشكستی اندر نیاورد و گرنه خود بهتر می دانی که این از توان و زورمندی نیست بساكه زاده ی آموزش و برزش و كوشش می باشد. کنیزک زیبا که به شكیبِ چنین پرسش و فرنودی روز شماری می کرد بی درنگ و در پوشش شوخی پاسخ داد: شهریارا، اگر زن سست پیكری گاوی را بر دوش بگیرد و به بالای كاخ شست پله ای ببرد شگرفی و شگفتی ندارد و زاده ی برزش و كوشش اش باید دانست ولی اگر شاهنشاه سم و گوش گورخری را به هم بدوزد نباید نام پرورش و برزش بر آن نهاد؟!
بهرام گور به تیزهوشی دریافت که این همان کنیزک زیبای چینی است. پس در کنارش گرفت و از آنچه گذشت پوزش خواست. سرهنگ را نیز که در كشتن کنیزک شتاب زدگی نداده بود پاداش و نوازش كرد.
mm
رونوشت از Facebook
[higlight]كار استادانه، در پی چندباره كردن آن (تكرار آن) بدست میاید.[/higlight]
AS
و اینهم داستان آن از "هفت پیكر نظامی" به پارسی سره:
روزی بهرام گور ساسانی با کنیزک چینی زیبای خود به نخجیر رفت و گورخرهای فراوانی شكار کرد. با آنکه همه ی همراهان به چیره دستی و استادی بهرام در شکار گورخر آفرینها گفتند با این همه از کنیزک سدایی برنیامد ودر ستایش و آفرین شهریار ساسانی سخنی نگفت.
بهرام اندی درنگ کرد تا گورخری از دورپیدا شد و آن گاه به کنیزک گفت: می خواهم این گور را به هر روشی که دلخواه توباشد شکار کنم . کنیزک از روی ناز و فراتنی:
گفت باید که رخ برافروزی
سر این گور در سمش دوزی
سر این گور در سمش دوزی
بهرام گورمهره ای در کمان گروهه نهاد و به تیزچشمی رها کرد تا درگوش گورخر جای گرفت، جانور بیچاره سم پای راستش را برای خاراندن به گوش خود نزدیک کرد تا مهره را از گوش بیرون کند و بهرام بتندی و تیزی ، تیری دیگر بینداخته و سم گور در گوش وی دوخت. کنیزک گفت که آدمی در هر کاری اگر برزش و كوشش کند بیگمان ورزیده و کارآزموده خواهد شد چه کار نیکو کردن از پرکردن است.
شاه چون این سخن شنید خشمگین شد و کینه اورا به دل گرفت پس به سرهنگی که در همراهی اش بود فرمان داد آن کنیزک گستاخ وبی شرم را گردن بزند.
کنیزک زیبا چون خود را در چنگ مرگ و چنگال سرهنگ گرفتار دید به لابه درآمد و از او خواست که در كشتنش شتاب نکند ،و گفت: دور نیست که شاهنشاه روزی از کرده پشیمان شود وترا که بی درنگ انجام فرمان کردی زیر خشم و سرزنش نهد، اگر دوراندیشی را بكار داری و مرا نکشی ، پیمان می بندم کاری بکنم و چاره ای بیندیشم که بهرام گور نه تنها خشمگین نشود، بساكه ترا بیش از پیش زیر مهر و نوازش آورد.
سرهنگ دربرابر پیشنهاد کنیزک سر پذیرش فرود آورد و او را در كاخ شید اندودی که در بیرون از شهر داشت كاشانه داد تا پنهانی در رده ی پیشكاران کار کند وكیستی اش را نهان دارد.
این كاخ سربه آسمان کشیده شست پله داشت و کنیزک همان روزهای نخست گوساله ای را که تازه از مادر زاییده شده بود بر دوش گرفت و روزی چند بار به بالای كاخ می برد و پایین می آورد، گوساله در پی گذشت روز ها و شبها میرُست و بزرگ می شد ولی چون به دوش کشیدن و بالا بردن آن همه روزه چندین بار برزیده و بازكرده می گردید پس رستن اندك اندك گوساله در دشواری بار كشیدن اش كارگر نبود.
کنیزک چون زمان را درخور دید درخواستی بر دوش سرهنگ نهاد که بهرام گور را را به هرشیوه ای که بشود روزی به این باغ و كاخ شست پله بیاورد. سرهنگ چنان کرد و روزی که بهرام به شکار گورخر می رفت او را برای لـَختی آسایش و آرامش به باغ و كاخ زیبایش فراخواند و به ویژه داستان کنیزک و بردوش کشیدن گاو سترگ و بالا بردن از كاخ شست پله را بازگو كرد تا شاهنشاه ساسانی را گرایش و خواهش نگرش این چشم انداز شگفت دست داد.
پس بهرام گور به باغ آمد و کنیزک زیبا همچنان که روی خود را پوشانیده بود، در برابر شگفتی بهرام و همرهانش،گاو را بر دوش گرفت و بی هیچ اندك سهش خستگی و رنج آن را از شست پله به بالای كاخ برد و بازگردانید.
بهرام به روی خود نیاورد وگفت: می دانم چگونه به این كار بزرگ و شگرف دست یافتی .این گاو را از زمانی که گوساله نوزاد بود بر دوش گرفته به بالای كاخ بردی و چون در این کار از برزش و كوشش دست نکشیدی، پس بالیدن گوساله در خواست و توانایی تو خراش وشكستی اندر نیاورد و گرنه خود بهتر می دانی که این از توان و زورمندی نیست بساكه زاده ی آموزش و برزش و كوشش می باشد. کنیزک زیبا که به شكیبِ چنین پرسش و فرنودی روز شماری می کرد بی درنگ و در پوشش شوخی پاسخ داد: شهریارا، اگر زن سست پیكری گاوی را بر دوش بگیرد و به بالای كاخ شست پله ای ببرد شگرفی و شگفتی ندارد و زاده ی برزش و كوشش اش باید دانست ولی اگر شاهنشاه سم و گوش گورخری را به هم بدوزد نباید نام پرورش و برزش بر آن نهاد؟!
بهرام گور به تیزهوشی دریافت که این همان کنیزک زیبای چینی است. پس در کنارش گرفت و از آنچه گذشت پوزش خواست. سرهنگ را نیز که در كشتن کنیزک شتاب زدگی نداده بود پاداش و نوازش كرد.
mm
رونوشت از Facebook
.Unexpected places give you unexpected returns