نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تقسیم قدرت به دو قسم «درونی و اصیل» و «برونی و دست دوم»
#11

Rationalist نوشته: @folaani جستار سودمندی را به راه انداخته اید؛ ولی نیکو تر بود که ابتدا تعریفی دقیق از "قدرت"
ارایه می کردید؛ هدف،سودمندی های اساسی و کاربردی آن را بیان داشته و سپس به تقسیم بندی آن
می پرداختید.:e303:E41f
با تشکر.
آخه افکار و بیان خودم هم همزمان با مطرح کردن موارد و نوشتن و خوندن و بحث با دیگران شکل میگیره و دقیق و مستحکم میشه. ایده ها و شکل و انسجام کلی و دقیق و شکل بیان اونها به مرور به ذهن خودم هم میان. بخصوص که بخواد طوری باشه که بشه از نظر منطق و ارائه و اثبات به دیگران کامل باشه. خودم قبلش بصورتی میدونم که تاحدی شخصی و تجربی و درونی خودم هست؛ مثل اینکه یه چیزی میدونی درسته، درک میکنی، دریافت درونی داری نسبت بهش، ولی اگر بخوای توی قالب رسمی منطق بصورت کامل و دقیق و برای ارائه و اثبات بیاریش نمیتونی هنوز (نه اینکه اصلا نشه ولی از ابتدا ناگهان بخوای از صفر تا 100 رو بری کار سختی میشه).
بهرحال شاید فکر خودم هم کاملا در نهایت تکامل نبود، ولی بهش نزدیک بود در این زمینه.
معمولا بنده همینطور عمل میکنم. یعنی موقعی که افکارم به درجه ای نزدیک به پختگی و کمال و انسجام و استحکام و اطمینان میرسن اونا رو بصورت عمومی ممکنه مطرح کنم و در این جریان خودم هم انگار دارم تحقیق و تحلیل و محک های نهایی رو انجام میدم. شاید یجورایی مثل الگوی توسعهء نرم افزارهای بازمتن میمونه که بنظر من واقعا روشی بهینه و عاقلانه است. یعنی یه چیزی رو هنوز 100% کامل و قطعی نکردی منتشر میکنی بصورت عمومی تا با همفکری و کمک عمومی بتونی اون رو بصورت بهینه با سرعت و راحتی و اطمینان بیشتری به شکل صحیح و نهایی ای که واقعا درسته برسونی.
پاسخ
#12

It's all about pragmatism

وقتی میبینم بقیهء مردم ماشین دارن، حتی مثلا زنها و دخترها، ولی من ندارم، خب اول یه فکر و احساس مختصری میاد که چرا منم ندارم و عقب و محروم موندم، ولی بعد بلافاصله میبینم که درواقع من بر اونها برتری دارم و احتمالا خیلی خوشبخت تر هستم. چرا؟ چون من مجهز به قدرتهای اصیل و درونی بیشتری هستم. چون بدن من سالم و قویه. چون فکر و روان و جسم و روحمه که در درجهء اول مهمه، و ارزشمندترین سرمایه های هر انسانیه.
اونا پشت ماشین نشستن، در گرما با کولر، در سرما با بخاری، ولی خودشون اکثرا آدمهایی ضعیف تر از من هستند، و من اینو میبینم.

پس غصه نمیخورم که چرا ماشین ندارم، چرا گوشی فلان و بهمان ندارم، و حتی چرا کامپیوترم قدیمیه.
گرچه اینا رو داشتن بد نیست و میتونه مفید هم باشه و حتی در جهت کسب قدرتهای اصیل و درونی استفاده بشن، ولی رسیدن به اونا هم اغلب هزینه ها و ریسک های سنگینی داره که در درجهء اول باید توجیه بشن.
مثل همهء اون مردمی که به این چیزا رسیدن، ولی من میبینم، بر اساس تفکر و تجربهء خودم، که اونا ضعیف تر از من هستند و پیشرفت واقعیشون شاید خیلی کمتر از من بوده.

خب این روشنی و دقت تفکر و تسلط به روان خود، خودش یک قدرت اصیل و درونی مهمه.

جسم من پیشرفته ترین و بهترین ماشین منه.
و یک جسم سالم و قوی، که یک فرماندهء تیزبین و باهوش داره هدایتش میکنه، یک روان پرشکوه، یک ابرانسان، بسیار برتر و ارزشمندتر از تمامی داشته های برونی مردم مثل ماشین و ویلا و غیره است.
کما اینکه میبینیم بسیاری از مردم با وجود داشته های مالی بسیار، دچار ناراحتی و بدبختی و مصیبت های بسیاری میشن و در عمل خوشبختی اونا کمتر و متزلزل تره از اون حدی که واقعا باید میبود یا میتونست باشه.

راستی من هنرهای رزمی، بخصوص کنگفو، را یکی از قویترین و کاملترین چیزها برای افزودن به قدرتهای درونی و اصیل حیاتی برای انسان میبینم.
واقعا قابل ستایشه که چنین چیزی رو چه افراد هوشمندی ابداع کردن.
کنگفو فقط برای نبرد و خشونت و کشت و کشتار دیگران نیست، بلکه روشی برای تطابق با واقعیت های جهان پیرامون ما، با جسم و روان ما، و بازیافتن کنترل بر زندگی و خوشبختی خویش است.
حتی راه رفتن ما در خیابان باید بر اساس کنگفو و هنر رزم و تعادل و کنترل و قدرت حداکثری جسم باشد.
این یک دیدگاه واقعی نسبت به واقعیات و روشی صحیح برای زندگیست.
پاسخ
#13

ورزش میکنم.
اونقدر ورزش میکنم، چه ذهن چه جسم، که این کار برام راحت بشه.
میخوام از مرزها عبور کنم.
ارادهء خودم رو بر سرنوشت خودم حاکم کنم.
همین الان هم دستاوردهای قابل توجهی در این زمینه ها داشتم.
بیشتر در زمینهء قدرت ذهن و علم، ولی در زمینهء ورزش (بیشتر به سمت مقولهء رزمی) هم بد نبوده.
الان مثلا 40 تا شنای اصولی و کامل میرم.
و نرمشهای رزمی رو انجام میدم.
خیلی ها میگن که از سنم چندین سال، حتی تا 10 سال، جوانتر بنظر میام.
واقعیت هم اینه که احساس میکنم هنوز در هر دو وادی ذهن و جسم درحال پیشرفت هستم و در اوج قرار دارم، باوجود اینکه 33 سال سن دارم، احساس میکنم تازه به اوج جوانی و قدرت خودم رسیدم، درحالیکه خیلی افراد در این سن در حال افول هستن چه از نظر ذهنی و چه از نظر جسمی. من هنوز یک دانشجو هستم، و هنوز یک رهرو هنر رزم و زندگی در جهانی با قانون بنیادین خشونت و قدرت. و عطش من برای قدرت و آموختن و کاملتر شدن به اوج خودش رسیده.
فکر میکنم هنوز حداقل 10 سال و شاید بیشتر جا برای پیشرفت دارم در هر دو زمینه ذهن و جسم.
شاید چند ده سال.
نمیدونم شاید تا آخر عمرم هم بتونم کارهایی بکنم و چیزهایی یاد بگیرم. بخصوص در زمینهء ذهنی.

میبینم که بیشتر بقیهء افراد در این سن مدتهاست از این حال و هوا فاصله گرفتن. خانواده، زن، بچه، و کار و زندگی متداول. دیدگاه و هدفشون اغلب بیشتر کردن درآمد و دوران بازنشستگی و خریدن خونهء بهتر ماشین بهتر و وسایل زندگی بهتر و همین چیزهاست. ولی اینها در نظر من اونقدری مهم نیستن. بنظر من با مقدار کمتری از اینها هم میشه خوشبخت بود، به شرط اینکه قدرتهای درونی و اصیل خوبی داشت. و وقت و انرژی انسان بهتره که در بهینه ترین راهها برای خود واقعی، یعنی کسب قدرتهای اصیل و درونی صرف بشه.
پاسخ
#14

جسم ما بزرگترین سرمایهء مادی ماست.
مغز ما، مهمترین ابزار پردازشی و فرماندهء مسیر ماست.
باید از اینها استفاده کرد.
کامل و بدون وقفه.
نه اینکه اونا رو فرسوده کنیم، بلکه قوی ترشون کنیم؛ ازشون بهره برداری بهینه کنیم.

هیچ چیزی نمیتونه جای اینها رو برای انسان بگیره.
حداقل نه تا این زمان.
و گمان نمیره در کوتاه مدت و میان مدت هم این وضع تغییر بکنه.

هیچ چیزی نمیتونه خوشبختی ای رو که میتونیم با پرورش هوشمندانهء این دو به خودمون بدیم، برامون فراهم کنه.
گرچه در دریایی از ثروت و قدرت های برونی به سر ببریم.

این خود واقعی ماست!
خود واقعی ما، هرجا که بریم، هر ثروت و چیزهایی که دور خودمون جمع کرده باشیم، هر مقامی که بهمون داده باشن، با ماست و خود واقعی ماست.

راستی واجب شد اینجا یادی از معنویت هم بکنم.
من آدم مذهبی ای نیستم و در اصل مذاهب و خدا و صفاتش هم شک دارم، و پیرو کورکورانهء اونا نیستم، ولی، باید خاطرنشان کنم که بنظر من معنویت هم یکی از قدرتهای اصیل و درونی است که شاید حتی از انواع مرکزی و اساسی در بین اونها باشه. و منظورم از این معنویت، یک حد حداقلی و چیزی شبیه مشترکات میان ادیان است. اینکه دزدی نکنیم، قتل نکنیم، زنا نکنیم، ظلم نکنیم، خودکشی نکنیم، دروغ نگیم، حتی الامکان و خلاصه اینطور چیزها!
من این مسئله رو یجورایی بصورت مستقیم و درونی و در تجربیات برونی خودم آزمودم و حس کردم، و نمیتونم سر این مسئله ریسک کنم.
بنظر من باید سعی کرد یک حداقلی از معنویت و احتیاط رو در این باب حفظ کرد.
حتی من خودم خیلی وقتها به خدای احتمالی و قوانین الهی جهان اتکا میکنم، وقتی که در پی بدست آوردن قدرتهای اصیل و درونی هستم، چون میدونم که حتی دست یافتن و حفظ کردن این قدرتها و بهره مند شدن از اونا هم مسئله ای نیست که در این جهان صرفا با قوانین مادی اعتباری بهش باشه.
بهرحال من سعی خودم رو میکنم. چه با خدا و چه بی خدا. ولی امید به اینکه خدا و قوانینی، آنگونه که با وجدان و عقل و خواست واقعی من نیز تطابق داشته باشد، وجود دارند و از من حمایت میکنند، حداقل میتواند انگیزه و انرژی بیشتری در این راه به من بدهد، که بهرحال چیز بدی نیست و منفعتش بیشتر از ضررش است. چون این یک احتمال واقعی و احتیاطی عاقلانه است. همچون خیلی چیزهای دیگر. گفتم که تاحدی آنرا بصورت مستقیم هم حس میکنم و در تجربه های زندگی ام نشانه هایی از وجود چیزهایی ماوراء قوانین و دانسته های مادی ما را فکر میکنم که دیده ام. بهرحال من ترجیح میدهم به قوانین اساسی معنویت احترام بگذارم. حداقل تاحدی که میتوانم و برایم صرف میکند!! خدای من لزوما با خدای ادیان یکی نیست، اما شباهت هایی دارد.
و من تاکید میکنم که پیرو ادیان نیستم، ولی از آنها هم درصورت لزوم بعنوان یک منبع از دانش و آزمون و احتمالات ممکن استفاده میکنم. هرچند بنظر بنده ادیان پر از مزخرفات نیز هستند، اما بخصوص در مشترکات حرفهای مهمی برای گفتن دارند، که شاید دلیل این باشد که چرا تاکنون اینقدر ناکام مانده ایم.
برای من ادیان در کنار منابع دیگر هستند، نه برتر از آنها.
پاسخ
#15

folaani نوشته: آخه افکار و بیان خودم هم همزمان با مطرح کردن موارد و نوشتن و خوندن و بحث با دیگران شکل میگیره و دقیق و مستحکم میشه. ایده ها و شکل و انسجام کلی و دقیق و شکل بیان اونها به مرور به ذهن خودم هم میان. بخصوص که بخواد طوری باشه که بشه از نظر منطق و ارائه و اثبات به دیگران کامل باشه. خودم قبلش بصورتی میدونم که تاحدی شخصی و تجربی و درونی خودم هست؛ مثل اینکه یه چیزی میدونی درسته، درک میکنی، دریافت درونی داری نسبت بهش، ولی اگر بخوای توی قالب رسمی منطق بصورت کامل و دقیق و برای ارائه و اثبات بیاریش نمیتونی هنوز (نه اینکه اصلا نشه ولی از ابتدا ناگهان بخوای از صفر تا 100 رو بری کار سختی میشه).
بهرحال شاید فکر خودم هم کاملا در نهایت تکامل نبود، ولی بهش نزدیک بود در این زمینه.
معمولا بنده همینطور عمل میکنم. یعنی موقعی که افکارم به درجه ای نزدیک به پختگی و کمال و انسجام و استحکام و اطمینان میرسن اونا رو بصورت عمومی ممکنه مطرح کنم و در این جریان خودم هم انگار دارم تحقیق و تحلیل و محک های نهایی رو انجام میدم. شاید یجورایی مثل الگوی توسعهء نرم افزارهای بازمتن میمونه که بنظر من واقعا روشی بهینه و عاقلانه است. یعنی یه چیزی رو هنوز 100% کامل و قطعی نکردی منتشر میکنی بصورت عمومی تا با همفکری و کمک عمومی بتونی اون رو بصورت بهینه با سرعت و راحتی و اطمینان بیشتری به شکل صحیح و نهایی ای که واقعا درسته برسونی.
پیشنهاد من نیز مربوط به همان مراحل و روندی است که برای پرداختن به یک مساله طی می کنید. چه در خردورزی شخصی و چه در بحث و گفتمان.
اگر مخالف نظرم هستید، فرنودتان چیست؟

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#16

folaani نوشته: خب این روشنی و دقت تفکر و تسلط به روان خود، خودش یک قدرت اصیل و درونی مهمه.
آیا شما کاملا بر ناخودآگاه خود(خصوصا غرایز) نیز کنترل و تسلط دارید؟!




folaani نوشته: راستی من هنرهای رزمی، بخصوص کنگفو، را یکی از قویترین و کاملترین چیزها برای افزودن به قدرتهای درونی و اصیل حیاتی برای انسان میبینم.
واقعا قابل ستایشه که چنین چیزی رو چه افراد هوشمندی ابداع کردن.
کنگفو فقط برای نبرد و خشونت و کشت و کشتار دیگران نیست، بلکه روشی برای تطابق با واقعیت های جهان پیرامون ما، با جسم و روان ما، و بازیافتن کنترل بر زندگی و خوشبختی خویش است.
حتی راه رفتن ما در خیابان باید بر اساس کنگفو و هنر رزم و تعادل و کنترل و قدرت حداکثری جسم باشد.
این یک دیدگاه واقعی نسبت به واقعیات و روشی صحیح برای زندگیست.
چند سال است که کونگ فو کار می کنید؟پس چرا در هنگام تمرین کونگ فو به جسم فرد آسیب می رسد؟ چرا در سنین بالا قابل استفاده نیست؟چرا موفقیت در کونگ فو به نیروی فیزیکی بیشتر بستگی دارد؟
البته شاید شما معنای دیگری را برای کونگ فو در نگر دارید که آن را چنین توصیف می نمایید. پس مایلم بدانم قسمت سبز رنگ در گفتاورد را چگونه در کونگ فو تبیین می نمایید.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#17

folaani نوشته: وقت و انرژی انسان بهتره که در بهینه ترین راهها برای خود واقعی، یعنی کسب قدرتهای اصیل و درونی صرف بشه.
هدف اصلیتان از میل شدید به پیشرفت چیست؟
همچنین؛ درست است که قدرت های درونی بسیار مهم تر هستند اما چرا شما صرفا به این دسته از قدرت ها تاکید دارید؟

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#18

Rationalist نوشته: پیشنهاد من نیز مربوط به همان مراحل و روندی است که برای پرداختن به یک مساله طی می کنید. چه در خردورزی شخصی و چه در بحث و گفتمان.
اگر مخالف نظرم هستید، فرنودتان چیست؟
جان؟ متوجه نشدم.
بطور کلی من دنبال ارائه و اثبات مطلبی به دیگران نیستم، مگر اینکه مجبور بشم یا منفعتی برای خودم درش باشه.
وقتی چیزی رو آدم خودش میفهمه، که میتونه عقلانی باشه، تجربی باشه، دریافتهای درونی باشه، و غیره یا ترکیبی از همهء اینا، واسه خودش اثباتی هست و کاربرد داره، ولی وقتی میخواد بصورت رسمی و برونی ارائه و اثباتش کنه برای بقیه، اون خودش کار و سختی زیادی داره و بعضی وقتا اصلا شدنی نیست به اون صورت.
منم هدفم این نبود که لزوما اثبات و ارائهء کامل و دقیقی ارائه بدم، و از طرفی یک هدفم تقریبا همیشه خودم هم هستم، اینکه محک بیشتری بزنم درستی و کارایی افکارم رو و مطمئن تر بشم، نقص و ضعفش رو ببینم و اینطور چیزا خلاصه. حالا ایده و اثبات بیشتری به ذهنم رسید در این اثنا و مطرح کردم چه بهتر.

نقل قول:آیا شما کاملا بر ناخودآگاه خود(خصوصا غرایز) نیز کنترل و تسلط دارید؟!
ناخودآگاه دقیقا یعنی چی مثلا؟
غریزه ناخودآگاهه؟
مثلا غریزهء جنسی؟
من درمورد تعریف ناخودآگاه ابهام دارم و ازش استفاده نمیکنم.
بجاش بیشتر میگم تسلط بر روان.
این تسلط روانی مثلا کنترل تلقین هایی که دیگران و اجتماع بصورت مستقیم و غیرمستقیم، عمدی و غیرعمدی، و احساساتی که به ما وارد میکنن که میتونن ما رو رنج بدن و کارایی ما رو پایین بیارن هست.
و غیره.
بر این مسائل روانی و غرایز هم نه تسلط کامل بر همش ندارم، ولی همون جنبه هایی که بنظرم شدنی تر بودن و تونستم اگر نه کامل، ولی تاحد قابل توجهی یا خیلی بیشتر نسبت به قبل خودم بر اونا تسلط آگاهانه کسب کنم، از نتیجه راضی هستم و بنظرم موفقیت بزرگی بوده برام.
خیلی وقتا ما خودمون خودمون رو رنج میدیم یا از پیشرفت باز میداریم بخاطر اینکه قادر به کنترل کافی احساسات و روان خودمون نیستیم. چرا باید این رنج بیهوده رو کشید؟ چرا باید به چیز دیگری جز پیشرفت نهایی و خودیت خویش فکر کرد؟ چرا باید اینقدر دیگران برای ما مهم باشن؟ چرا نظرشون؟ چرا دوستیشون؟ چرا تفکر و رفتارشون؟ ...

آدم میتونه مثلا تنهایی رو هم به این شکل خیلی قابل تحمل تر و حتی لذت بخش و مایهء پیشرفت بکنه، بجای اینکه افسرده بشه و رنج بکشه و دچار سکون بشه.
این به میزان قدرت کنترل بر روان خویش بستگی داره.
بعضی آدمها در این زمینه خیلی ضعیف هستن و حتی ممکنه بخاطر این دست به خودکشی هم بزنن.

نقل قول:چند سال است که کونگ فو کار می کنید؟
نزدیک یک سال رفتم، ولی بعدش بخاطر اینکه وقت و انرژی کافی برای دنبال کردن درستش رو نداشتم دیگه نرفتم.
یک دلیل مهمش بخاطر اینکه در تخصص و رشتهء خودم و بعد بطور کلی علم و فنون مدرن میخواستم پیشرفت کنم و برام اولویت داشت بخصوص که در این مسائل مدتها پیش شروع کرده بودم و در درجه های خوبی قرار داشتم و عاقلانه تر این بود که اینها رو زودتر به نتیجه میرسوندم بجای اینکه بخش بزرگی از وقت و انرژی خودم رو در کانال دیگری جاری کنم و پیشرفت هردو کندتر باشه.
البته هنوز هم بدن خودم رو همیشه آماده نگه میدارم و توی خونه هر روز یا یک روز درمیان و خلاصه هروقت که وقت بکنم بدنسازی و نرمش و فنون کنگفو رو در اون حد اولیه که یاد گرفتم تمرین میکنم.

نقل قول:پس چرا در هنگام تمرین کونگ فو به جسم فرد آسیب می رسد؟
کی گفته آسیب میرسه؟
آسیب جدی ای نمیرسه.
و اگر منظورت ریسک هست، خب زندگی بدون ریسک که نمیشه یا حداقل دستیابی به چیزهای فراعادی بدون ریسک نمیشه. زندگی همینطوریش هم کلی ریسک داره. فقط میشه سعی کرد این ریسک رو به حداقل رسوند و ارزش موردش رو داشته باشه.
ضمنا میدونستی که آسیب های جسمی در فوتبال بیشتر از رشته های رزمی است؟

نقل قول:چرا در سنین بالا قابل استفاده نیست؟
کی گفته قابل استفاده نیست؟
شروع کردنش خب بهتره از سن بالا نباشه.
وگرنه لزوما محدودیتی نیست.
و این فقط یک حدسه تاحدی که سن بالا نمیشه شروع کرد.

نقل قول:چرا موفقیت در کونگ فو به نیروی فیزیکی بیشتر بستگی دارد؟
همه چیز نیرو و قدرته.
قدرت ذهن، جسم. چه فرقی میکنه؟
فقط شاید این باشه که قدرت جسم یک مقدار محدودیت سن بیشتری داره تا قدرت ذهن.
البته همون قدرت ذهن هم راحتتر و بهینه تره که از سنین پایینتر شروع بشه طبیعتا. غیر از اینه؟
حداقلش وقت بیشتری داره طرف که یاد بگیره، قدرتش رو بالا ببره، و از نتایجش استفاده کنه.

نقل قول: البته شاید شما معنای دیگری را برای کونگ فو در نگر دارید که آن را چنین توصیف می نمایید. پس مایلم بدانم قسمت سبز رنگ در گفتاورد را چگونه در کونگ فو تبیین می نمایید.
خب ما نصفممون جسمه دیگه!
و با ماده و پتانسیل رنج و خشونتی که در اون نهفته است سروکار داریم.
پس هرچی قویتر و مقاوم تر از نظر جسمی، و از نظر ذهن و روان شجاع و کارای یک مبارز و سلحشور، برای ما بهتره. اینطور زندگی با کیفیت تری خواهیم داشت. با ترس ها و رنجها و خطرات کمتری مواجه خواهیم بود (البته به شرط داشتن خرد و سیاست و فکر کافی از طرف دیگر).
حتی از خیابون هم که رد میشی، اگر یک رزمی کار واقعی باشه، با امنیت بیشتری عبور میکنی. چون ذهنت سریعتر کار میکنه، شرایط خطر و میزان ریسک و روش صحیح مواجهه با این کارزار رو بهتر تشخیص میده و براش آماده تره، سریعتر میتونی عکس العمل نشون بدی، قدرت و استحکام بیشتری داری.
حتما شنیدی که میگن هرچی سنگه مال پای لنگه!

نقل قول:هدف اصلیتان از میل شدید به پیشرفت چیست؟
نجات و خوشبختی خودم.
راه دیگری نیافتم.
کار عاقلانه تری نیافتم.
حداقل از اینکه کاری نکنم بهتر است بنظرم.
نه؟
بهرحال نتیجه هم داده تاحالا. بهم اثبات شده. کیفیت زندگیم کلی بالا رفته.
پس چرا دنبالش نرم؟
قبلش انسان ضعیف و بدبختی بودم.
اونقدر که دیگه تحمل زندگی برام خیلی سخت شده بود.
به تنگ آمدم.
شورش کردم.
انفجار خشم در وجودم صورت گرفت.
گفتم آخر چرا باید اینطور باشد؟
و چرا تلاش نکنم که این وضعیت را تغییر ندهم؟
وجودم بصورت مستقیم اینها را دریافت.
گفت که نه، نباید اینطور باشد، من، من واقعی تو، نمیخواهم.
و دیگر هیچ.
سکوت.
همه چیز بی معنا بود.
این وجودم بود که از من طلب خوشبختی و عدالت و رحمت میکرد.
و آن همان من بودم.
آنگاه، که انگار خدا میلیاردها سال بود که مرده بود.
و وجودم از من خواست.
گفت اگر خدا نیست، تو که هستی، تو که میفهمی، تو که حداقل میتوانی تلاش خودت را بکنی.

آخر ندانستم که آیا خدایی هست یا نه. آیا روزگاری بوده است یا نه.
و من امید دارم که از همین شورش و اراده، سرانجام به جایی برسم، حتی به همان خدایی که ما را به رستگاری فرا خوانده است.
چراکه این شورش، این خواسته، را جز حق و حقیقت و صداقت محض نیافتم. این یک دریافت مستقیم بود. چرا باید در چه چیز آن شک کنم؟ در چه چیز دیگری میتوان اینقدر اطمینان یافت؟

من در حق خودم وجدان کردم.
نه بخاطر خودخواهی، بلکه بخاطر اینکه آنرا حق یافتم.
حق و حقیقتی مستقیم و مسلم.
فراتر از هر تفکر و دین.
فراتر از هر مفهومی.
بنیادین ترین حقیقت واقعی.
آنچه که میتوان مستقیما لمس کرد و دید.
و اصلا خودخواهی یعنی چه؟
آیا لزوما ناحق است؟
هرکس مسئول نجات و خوشبختی خویش است.
اولویت اول با کیست؟ خود یا دیگران؟
بهرحال ما نسبت به خود نزدیکی و دسترسی بیشتری هم داریم.
کمک گسترده و اساسی به خود شدنی تر از کمک گسترده و اساسی به دیگران است.
شاید ما آنقدر قوی نباشیم، شاید آنقدر منابع نداشته باشیم، که از نجات و خوشبختی خود بتوانیم فراتر رویم.
و براستی هم اینچنین است. غیر از اینست؟
اول باید خود را نجات دهیم. ببینیم شدنی است. یاد بگیریم، بفهمیم، که داستان چیست، روش چیست، نهایت چیست، شدنی است یا نیست، و آنگاه میتوان درمورد دیگران هم با اطمینان و قدرت بیشتری نظر داد و کمک کرد، اگر شدنی باشد.

اینها را ادیان و دیگران به من یاد ندادند، و هیچگاه نگفتند، اما من خود دریافتم؛ بطور مستقیم.
چیزی که بنظر بدیهی میاید، اما در این همه اوهام و القاها و سروصدا گویی گم شده است.

نقل قول:همچنین؛ درست است که قدرت های درونی بسیار مهم تر هستند اما چرا شما صرفا به این دسته از قدرت ها تاکید دارید؟
خب اینها اولویتشون بیشتره. در دسترس تر هم هستن.
اولویت ها وجود دارن بالاخره.
مثلا اول باید خرد داشته باشی.
اگر خرد نداشته باشی اما قدرت مثلا زور، ثروت، مقام و غیره داشته باشی، خب خیلی راحت ممکنه خودت و/یا دیگران رو به فاک بدی!!
پس میبینی که بدون قدرتهای اصیل و درونی، قدرتهای برونی و دست دوم میتونن حتی معکوس عمل کنن و بجای اینکه نفع داشته باشن ضرر داشته باشن و حتی زندگی انسان رو به کلی نابود کنن.
قدرتهای درونی و اصیل خواص مناسبی دارن از نظر خرد.
مثلا منابع اونا اکثرا محدود نیست. همهء مردم میتونن کنگفو تمرین کنن، همه میتونن دانشمند بشن، بدون اینکه لازم باشه سرش دعوا کنن و منابع اینا به مرور تحلیل بره. تازه منابع اینا با گذشت زمان و همکاری جمعی میتونه حتی خیلی زیادتر و راحتتر هم بشه.
قدرتهای برونی و دست دوم اغلب این خواص عالی رو ندارن. مثلا منابع مادی کرهء زمین، ثروت، مقام و غیره خیلی محدودتر از این حرفا هستن و بخاطرشون باید با دیگران مبارزه و درگیری داشته باشی و خیلی وقتا نمیشه برد برد باشه، بلکه باید بازنده درکار باشه.
خب این یکسری توضیحات. بیشتر از این هم میشه توضیح داد. ولی فکر نمیکنم لازم باشه. هست؟
درکل قدرتهای اصیل و درونی پایه ای و دارای خواص عالی مهمی هستن و اولویت دارن بر قدرتهای برونی و دست دوم.
البته بنده نگفتم قدرتهای برونی و دست دوم اصلا هیچی نیاز نیست و مفید یا حتی لازم نیستن، ولی چه بهتر که نیاز به اونا رو تاحدی که میتونیم به حداقل برسونیم و قدرتهای درونی و اصیل رو تاجایی که میتونیم جایگزین اونا کنیم. چون قدرتهای اصیل و درونی بهینه تر و ماندگارتر و ایمن تر هستند. شاید بخاطر اینکه با خود واقعی ما خیلی بیشتر نزدیک و یکپارچه میشن.
بعدم بهرحال دربارهء اهمیت و کارایی و نیاز به قدرتهای برونی و دست دوم مردم بقدر کافی اطلاعات و علاقه و بعد عملی و تجربه دارن و نیازی نیست من بهش خیلی بپردازم. اما این تفکیک و توضیحات و آگاهی عمیق و گسترده و روش هوشمندانه درمورد تفاوت و کاربرد و اهمیت قدرتهای اصیل و درونی است که فکر میکنم خیلی کمتر اینطور مطرح و روشن شده است.
پاسخ
#19

فرض کن شما رزمی کار قوی ای باشی.
اینطور بدنت سالم و قوی است.
و از خیلی لحاظ میتوانی شرایطی را تحمل کنی که افراد عادی نمیتوانند.
مثلا نیازی نداری که روزها و شبها خانه ات خیلی گرم و نرم باشد.
چون از کمی سرما یا گرما یا زبری، رنج زیادی نمیبری، و بیمار نمیشوی و صدمه نمیبینی، حتی ممکن است سالم تر و قوی تر شوی، بخاطر اینکه با بقیهء محیطها و بقیهء زندگی و دنیا و واقعیت هایش هم سازگارتر و آماده تر هستی.
اینطور مصرف گازت هم کمتر میشود و مبلغ قبض گاز کمتر میاید E415
در نتیجه نیازت به پول هم کمتر میشود.

خلاصه من بخواهم مثال بزنم زیاد میشود زد مثالهای زیاد و ظریف اما واقعی و مهم.
درکل کنگفو روش خوبی برای زندگی است.
برای کم کردن وابستگی های مادی ما به قدرتها و منابع برونی و دست دوم.
هرچه استقلال بیشتر بهتر. غیر از اینست؟
چه بهتر که همه چیز از خودمان، یا در خودمان، باشد.
نه؟

کنگفو هنر هماهنگ شدن با قانون قدرت و خشونت و شجاعت است.
هماهنگ شدن با واقعیت جهان و زندگی ما.
پس مسلم است که میتواند، نه اینکه لزوما برای همه و همیشه اینطور باشد، اما این پتانسیل را دارد، که کیفیت زندگی ما را بسیار بالاتر ببرد.
کنگفو روبرو شدن مردانه، مستقیم و بهینه، با واقعیت است.
هیچ چیزی اینقدر کارایی ندارد.
هرچند بعضی روشهای دیگر هم هست که خیلی تفاوت دارند یا حتی معکوس بنظر میایند.
مثلا آنهایی که با ضعیف کردن جسم، با ریاضت کشیدن، کم غذا خوردن، کم کردن سوخت و ساز بدن، مراقبه کردن میخواهند به این کم نیازی و مقاومت و پیشرفت روحانی برسند.
من نمیدانم، نمیتوانم اثبات کنم، که کدامیک بهتر است، و اصلا اینها با هم چه رابطه ای دارند، آیا حقیقتا متضادند یا نه، ولی بهرحال من کنگفو را انتخاب میکنم. من قوی تر شدن را انتخاب میکنم. هرچند نیاز به منابع برونی بیشتری دارد، و شاید عمر آدمی اینطور کوتاهتر باشد (هرچند شک دارم).
من روحیهء جنگندگی دارم.
وجودم از من خواست که برای خوشبختی خودم تلاش کنم.
این خواسته با اینکه دچار رکود شوم، فکر نکنم، فعالیت نکنم، کند شوم، چندان سازگاری ندارد.
اینکه این همه زمان و فرصت را هزینهء این آزمون کنم، منتظر باشم ببینم بالاخره درست است یا نه و به چه نتیجه ای میرسد یا نمیرسد، بنظر من عاقلانه نمی آید.
پاسخ
#20

شاید من یک نوع خاص از تارک دنیا هستم.
شایدهم Hybrid باشم E402
فکر کنم Hybrid هستم!!
یک تکنولوژی پیشرفته از نوع امروزی اش!
خب باید مطابق با زمان و شرایط بود دیگر.
و از دانسته و منابع موجود و تاریخ استفاده کرد.
بنظرم امروز دیگر تارک دنیا به شکل گذشتگان کارایی ندارد و حتی امکان و فرصت خیلی کمتری برایش هست.
غیر از اینست؟
مثلا قدیم کلی جا و جنگل و کوهستان و حیوان و گیاه و منابع طبیعی رایگان و جای خلوت بود که میتوانستی بروی و آنجا تنها یا با افرادی مثل خودت روزگار را با روش و هدف خودت بگذرانی، ولی امروز این جاها و شرایط و افراد به نسبت باید خیلی کمتر شده باشند (نسبت جمعیتی را هم درنظر بگیرید). هرجا بروی ممکن است یک مالک برایش پیدا شود یا کسانی مزاحمت شوند، و از آنسو منابع طبیعی فراوان را هم از بین برده اند.
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط Mehrbod
05-02-2011, 05:25 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 32 مهمان