Rationalist نوشته: پیشنهاد من نیز مربوط به همان مراحل و روندی است که برای پرداختن به یک مساله طی می کنید. چه در خردورزی شخصی و چه در بحث و گفتمان.
اگر مخالف نظرم هستید، فرنودتان چیست؟
جان؟ متوجه نشدم.
بطور کلی من دنبال ارائه و اثبات مطلبی به دیگران نیستم، مگر اینکه مجبور بشم یا منفعتی برای خودم درش باشه.
وقتی چیزی رو آدم خودش میفهمه، که میتونه عقلانی باشه، تجربی باشه، دریافتهای درونی باشه، و غیره یا ترکیبی از همهء اینا، واسه خودش اثباتی هست و کاربرد داره، ولی وقتی میخواد بصورت رسمی و برونی ارائه و اثباتش کنه برای بقیه، اون خودش کار و سختی زیادی داره و بعضی وقتا اصلا شدنی نیست به اون صورت.
منم هدفم این نبود که لزوما اثبات و ارائهء کامل و دقیقی ارائه بدم، و از طرفی یک هدفم تقریبا همیشه خودم هم هستم، اینکه محک بیشتری بزنم درستی و کارایی افکارم رو و مطمئن تر بشم، نقص و ضعفش رو ببینم و اینطور چیزا خلاصه. حالا ایده و اثبات بیشتری به ذهنم رسید در این اثنا و مطرح کردم چه بهتر.
نقل قول:آیا شما کاملا بر ناخودآگاه خود(خصوصا غرایز) نیز کنترل و تسلط دارید؟!
ناخودآگاه دقیقا یعنی چی مثلا؟
غریزه ناخودآگاهه؟
مثلا غریزهء جنسی؟
من درمورد تعریف ناخودآگاه ابهام دارم و ازش استفاده نمیکنم.
بجاش بیشتر میگم تسلط بر روان.
این تسلط روانی مثلا کنترل تلقین هایی که دیگران و اجتماع بصورت مستقیم و غیرمستقیم، عمدی و غیرعمدی، و احساساتی که به ما وارد میکنن که میتونن ما رو رنج بدن و کارایی ما رو پایین بیارن هست.
و غیره.
بر این مسائل روانی و غرایز هم نه تسلط کامل بر همش ندارم، ولی همون جنبه هایی که بنظرم شدنی تر بودن و تونستم اگر نه کامل، ولی تاحد قابل توجهی یا خیلی بیشتر نسبت به قبل خودم بر اونا تسلط آگاهانه کسب کنم، از نتیجه راضی هستم و بنظرم موفقیت بزرگی بوده برام.
خیلی وقتا ما خودمون خودمون رو رنج میدیم یا از پیشرفت باز میداریم بخاطر اینکه قادر به کنترل کافی احساسات و روان خودمون نیستیم. چرا باید این رنج بیهوده رو کشید؟ چرا باید به چیز دیگری جز پیشرفت نهایی و خودیت خویش فکر کرد؟ چرا باید اینقدر دیگران برای ما مهم باشن؟ چرا نظرشون؟ چرا دوستیشون؟ چرا تفکر و رفتارشون؟ ...
آدم میتونه مثلا تنهایی رو هم به این شکل خیلی قابل تحمل تر و حتی لذت بخش و مایهء پیشرفت بکنه، بجای اینکه افسرده بشه و رنج بکشه و دچار سکون بشه.
این به میزان قدرت کنترل بر روان خویش بستگی داره.
بعضی آدمها در این زمینه خیلی ضعیف هستن و حتی ممکنه بخاطر این دست به خودکشی هم بزنن.
نقل قول:چند سال است که کونگ فو کار می کنید؟
نزدیک یک سال رفتم، ولی بعدش بخاطر اینکه وقت و انرژی کافی برای دنبال کردن درستش رو نداشتم دیگه نرفتم.
یک دلیل مهمش بخاطر اینکه در تخصص و رشتهء خودم و بعد بطور کلی علم و فنون مدرن میخواستم پیشرفت کنم و برام اولویت داشت بخصوص که در این مسائل مدتها پیش شروع کرده بودم و در درجه های خوبی قرار داشتم و عاقلانه تر این بود که اینها رو زودتر به نتیجه میرسوندم بجای اینکه بخش بزرگی از وقت و انرژی خودم رو در کانال دیگری جاری کنم و پیشرفت هردو کندتر باشه.
البته هنوز هم بدن خودم رو همیشه آماده نگه میدارم و توی خونه هر روز یا یک روز درمیان و خلاصه هروقت که وقت بکنم بدنسازی و نرمش و فنون کنگفو رو در اون حد اولیه که یاد گرفتم تمرین میکنم.
نقل قول:پس چرا در هنگام تمرین کونگ فو به جسم فرد آسیب می رسد؟
کی گفته آسیب میرسه؟
آسیب جدی ای نمیرسه.
و اگر منظورت ریسک هست، خب زندگی بدون ریسک که نمیشه یا حداقل دستیابی به چیزهای فراعادی بدون ریسک نمیشه. زندگی همینطوریش هم کلی ریسک داره. فقط میشه سعی کرد این ریسک رو به حداقل رسوند و ارزش موردش رو داشته باشه.
ضمنا میدونستی که آسیب های جسمی در فوتبال بیشتر از رشته های رزمی است؟
نقل قول:چرا در سنین بالا قابل استفاده نیست؟
کی گفته قابل استفاده نیست؟
شروع کردنش خب بهتره از سن بالا نباشه.
وگرنه لزوما محدودیتی نیست.
و این فقط یک حدسه تاحدی که سن بالا نمیشه شروع کرد.
نقل قول:چرا موفقیت در کونگ فو به نیروی فیزیکی بیشتر بستگی دارد؟
همه چیز نیرو و قدرته.
قدرت ذهن، جسم. چه فرقی میکنه؟
فقط شاید این باشه که قدرت جسم یک مقدار محدودیت سن بیشتری داره تا قدرت ذهن.
البته همون قدرت ذهن هم راحتتر و بهینه تره که از سنین پایینتر شروع بشه طبیعتا. غیر از اینه؟
حداقلش وقت بیشتری داره طرف که یاد بگیره، قدرتش رو بالا ببره، و از نتایجش استفاده کنه.
نقل قول: البته شاید شما معنای دیگری را برای کونگ فو در نگر دارید که آن را چنین توصیف می نمایید. پس مایلم بدانم قسمت سبز رنگ در گفتاورد را چگونه در کونگ فو تبیین می نمایید.
خب ما نصفممون جسمه دیگه!
و با ماده و پتانسیل رنج و خشونتی که در اون نهفته است سروکار داریم.
پس هرچی قویتر و مقاوم تر از نظر جسمی، و از نظر ذهن و روان شجاع و کارای یک مبارز و سلحشور، برای ما بهتره. اینطور زندگی با کیفیت تری خواهیم داشت. با ترس ها و رنجها و خطرات کمتری مواجه خواهیم بود (البته به شرط داشتن خرد و سیاست و فکر کافی از طرف دیگر).
حتی از خیابون هم که رد میشی، اگر یک رزمی کار واقعی باشه، با امنیت بیشتری عبور میکنی. چون ذهنت سریعتر کار میکنه، شرایط خطر و میزان ریسک و روش صحیح مواجهه با این کارزار رو بهتر تشخیص میده و براش آماده تره، سریعتر میتونی عکس العمل نشون بدی، قدرت و استحکام بیشتری داری.
حتما شنیدی که میگن هرچی سنگه مال پای لنگه!
نقل قول:هدف اصلیتان از میل شدید به پیشرفت چیست؟
نجات و خوشبختی خودم.
راه دیگری نیافتم.
کار عاقلانه تری نیافتم.
حداقل از اینکه کاری نکنم بهتر است بنظرم.
نه؟
بهرحال نتیجه هم داده تاحالا. بهم اثبات شده. کیفیت زندگیم کلی بالا رفته.
پس چرا دنبالش نرم؟
قبلش انسان ضعیف و بدبختی بودم.
اونقدر که دیگه تحمل زندگی برام خیلی سخت شده بود.
به تنگ آمدم.
شورش کردم.
انفجار خشم در وجودم صورت گرفت.
گفتم آخر چرا باید اینطور باشد؟
و چرا تلاش نکنم که این وضعیت را تغییر ندهم؟
وجودم بصورت مستقیم اینها را دریافت.
گفت که نه، نباید اینطور باشد، من، من واقعی تو، نمیخواهم.
و دیگر هیچ.
سکوت.
همه چیز بی معنا بود.
این وجودم بود که از من طلب خوشبختی و عدالت و رحمت میکرد.
و آن همان من بودم.
آنگاه، که انگار خدا میلیاردها سال بود که مرده بود.
و وجودم از من خواست.
گفت اگر خدا نیست، تو که هستی، تو که میفهمی، تو که حداقل میتوانی تلاش خودت را بکنی.
آخر ندانستم که آیا خدایی هست یا نه. آیا روزگاری بوده است یا نه.
و من امید دارم که از همین شورش و اراده، سرانجام به جایی برسم، حتی به همان خدایی که ما را به رستگاری فرا خوانده است.
چراکه این شورش، این خواسته، را جز حق و حقیقت و صداقت محض نیافتم. این یک دریافت مستقیم بود. چرا باید در چه چیز آن شک کنم؟ در چه چیز دیگری میتوان اینقدر اطمینان یافت؟
من در حق خودم وجدان کردم.
نه بخاطر خودخواهی، بلکه بخاطر اینکه آنرا حق یافتم.
حق و حقیقتی مستقیم و مسلم.
فراتر از هر تفکر و دین.
فراتر از هر مفهومی.
بنیادین ترین حقیقت واقعی.
آنچه که میتوان مستقیما لمس کرد و دید.
و اصلا خودخواهی یعنی چه؟
آیا لزوما ناحق است؟
هرکس مسئول نجات و خوشبختی خویش است.
اولویت اول با کیست؟ خود یا دیگران؟
بهرحال ما نسبت به خود نزدیکی و دسترسی بیشتری هم داریم.
کمک گسترده و اساسی به خود شدنی تر از کمک گسترده و اساسی به دیگران است.
شاید ما آنقدر قوی نباشیم، شاید آنقدر منابع نداشته باشیم، که از نجات و خوشبختی خود بتوانیم فراتر رویم.
و براستی هم اینچنین است. غیر از اینست؟
اول باید خود را نجات دهیم. ببینیم شدنی است. یاد بگیریم، بفهمیم، که داستان چیست، روش چیست، نهایت چیست، شدنی است یا نیست، و آنگاه میتوان درمورد دیگران هم با اطمینان و قدرت بیشتری نظر داد و کمک کرد، اگر شدنی باشد.
اینها را ادیان و دیگران به من یاد ندادند، و هیچگاه نگفتند، اما من خود دریافتم؛ بطور مستقیم.
چیزی که بنظر بدیهی میاید، اما در این همه اوهام و القاها و سروصدا گویی گم شده است.
نقل قول:همچنین؛ درست است که قدرت های درونی بسیار مهم تر هستند اما چرا شما صرفا به این دسته از قدرت ها تاکید دارید؟
خب اینها اولویتشون بیشتره. در دسترس تر هم هستن.
اولویت ها وجود دارن بالاخره.
مثلا اول باید خرد داشته باشی.
اگر خرد نداشته باشی اما قدرت مثلا زور، ثروت، مقام و غیره داشته باشی، خب خیلی راحت ممکنه خودت و/یا دیگران رو به فاک بدی!!
پس میبینی که بدون قدرتهای اصیل و درونی، قدرتهای برونی و دست دوم میتونن حتی معکوس عمل کنن و بجای اینکه نفع داشته باشن ضرر داشته باشن و حتی زندگی انسان رو به کلی نابود کنن.
قدرتهای درونی و اصیل خواص مناسبی دارن از نظر خرد.
مثلا منابع اونا اکثرا محدود نیست. همهء مردم میتونن کنگفو تمرین کنن، همه میتونن دانشمند بشن، بدون اینکه لازم باشه سرش دعوا کنن و منابع اینا به مرور تحلیل بره. تازه منابع اینا با گذشت زمان و همکاری جمعی میتونه حتی خیلی زیادتر و راحتتر هم بشه.
قدرتهای برونی و دست دوم اغلب این خواص عالی رو ندارن. مثلا منابع مادی کرهء زمین، ثروت، مقام و غیره خیلی محدودتر از این حرفا هستن و بخاطرشون باید با دیگران مبارزه و درگیری داشته باشی و خیلی وقتا نمیشه برد برد باشه، بلکه باید بازنده درکار باشه.
خب این یکسری توضیحات. بیشتر از این هم میشه توضیح داد. ولی فکر نمیکنم لازم باشه. هست؟
درکل قدرتهای اصیل و درونی پایه ای و دارای خواص عالی مهمی هستن و اولویت دارن بر قدرتهای برونی و دست دوم.
البته بنده نگفتم قدرتهای برونی و دست دوم اصلا هیچی نیاز نیست و مفید یا حتی لازم نیستن، ولی چه بهتر که نیاز به اونا رو تاحدی که میتونیم به حداقل برسونیم و قدرتهای درونی و اصیل رو تاجایی که میتونیم جایگزین اونا کنیم. چون قدرتهای اصیل و درونی بهینه تر و ماندگارتر و ایمن تر هستند. شاید بخاطر اینکه با خود واقعی ما خیلی بیشتر نزدیک و یکپارچه میشن.
بعدم بهرحال دربارهء اهمیت و کارایی و نیاز به قدرتهای برونی و دست دوم مردم بقدر کافی اطلاعات و علاقه و بعد عملی و تجربه دارن و نیازی نیست من بهش خیلی بپردازم. اما این تفکیک و توضیحات و آگاهی عمیق و گسترده و روش هوشمندانه درمورد تفاوت و کاربرد و اهمیت قدرتهای اصیل و درونی است که فکر میکنم خیلی کمتر اینطور مطرح و روشن شده است.