01-20-2013, 08:09 AM
folaani نوشته: چندین بار تاکنون برایم این تجربه پیش آمده است.
یکی همین یکی دو شب پیش.
در خواب کشش شدیدی را به یک نقطهء خاص در اعماق هستی، گویی در یک نقطه ای بنیادین که مکان و زمان از آنجا آغاز شده است، احساس میکنم. یک جاذبهء بسیار قوی.
گویی چیزیست بسیار کهن. نمیدانم چیست. ولی احساس میکنم آنجا خواستگاه من است و خواستگاه همه چیز.
آن جاذبه برای من چنین معنایی میدهد. نه اینکه تفسیر کنم. خود احساسش اینطور است. البته احتمال اشتباه هم وجود دارد. نمیتوانم بگویم یقین دارم.
چند شب پیش هم باز چنین چیزی دیدم و احساس جاذبهء دیوانه واری کردم. ولی نه آنقدر که نتوانم در برابرش مقاومت کنم. و این جاذبه شاید بیش از 2 ثانیه نبود. اما احساسش کردم. یک چیزی بود شبیه سوراخی یا مدخل لوله ای که بزرگ نبود اما انگار یک دالان بسیار طولانی بود. بسیار بسیار طولانی. درحد میلیونها و شاید میلیاردها سال نوری. و شاید حتی خیلی بیشتر. طوری که در همان خواب هم میدانستم که رسیدن به انتهای آن و مقصد، غیرممکن مینماید. حتی انگار از ابعاد تمام کائنات هم بیشتر دور بود. از دوردست ترین نقطهء جهان هستی.
و در انتها گویی مبداء وجود بود. چیزی که انگار من از آن آمده ام. و شاید همه چیز.
همه ما از این خوابها دیدهام، رویهمرفته پذیرش اینکه یک چیز اهمیت دارد یا نه را از کجا میدریابیم؟ از خود مغز.
کار شناسایی دروغ مغزی که به خودش دروغ میگوید بسی سخته، این را بیمارهای روانگُسیخته (شیزوفرنی) از همه
بهتر میدانند، جوریکه با اینکه تا یک تراز خوبی خودآگاهانه "میدانند" چیزی که میبینند راست نیست، ولی نمیتوانند بهمین آسانیها دروغین بودنش را بپذیرند.
برای همین از دیرباز ما یک راه بیشتر برای شناسایی راست از دروغ نداشتهایم و آنهم کاربرد فرنود یا همان منطق است، همه ابزارهای دیگر
بویژه ابزارهای سُهشیک (احساس کردنی، sensational) یا سُهشگری (sensory) ایرنگپذیر (error-prone، خطاپذیر) هستند و بی پشتوانه.
folaani نوشته: یادم افتاد که در عرفان هم از اصطلاح «مبداء» زیاد صحبت دیده ام.
اینهم تقارن تفکربرانگیزی است.
اینکه حساب نیست، در عرفان از آسمان و ریسمان بافته شده و هر چیزی به هر چیز دیگر میرسد! (:
.Unexpected places give you unexpected returns