11-30-2014, 07:40 AM
razi نوشته: آنچه نازی ها از مارکس امانت گرفته اند - باغ مخفیعجب متن پرمحتوی ایه!
اینجاهاش خیلی جالبه:
نقل قول:تا اواسط قرن نوزدهم هیچ کس جسارت به زیر سوال بردن این واقعیت را که ساختار منطقی ذهن بشر غیر قابل تغییر است و در میان تمامی انسان ها مشترک به خود نداده بود. تمامی روابط میان انسان ها مبتنی بر پذیرفتن یک ساختار یک شکل و منطقی است. ما فقط به همین خاطر که به چیزی مشترک در میان تمامی انسان ها یعنی به ساختار منطقی خرد متوسل می شویم است که می توانیم با یکدیگر وارد گفتگو شویم. بعضی انسان ها می توانند عمیق تر اندیشه کنند و افکار خود را پالایش بیشتری ببخشند تا دیگران. انسان هایی وجود دارد که متاسفانه نمی توانند یک جریان استنتاج متشکل از زنجیره ی طولانی استدلال قیاسی را دریابند. اما تا زمانی که انسان قادر به اندیشیدن و تعقیب جریان اندیشه ی استدلالی است، او پیوسته به همان اصول نهایی اندیشه منطقی وابسته می ماند که در تمامی انسان های دیگر نیز به کار بسته می شود.اینکه میگه «انسان هایی وجود دارد که متاسفانه نمی توانند یک جریان استنتاج متشکل از زنجیره ی طولانی استدلال قیاسی را دریابند» من فکر میکنم به خیلی از مذهبیون میخوره! بارها دیدید که با اینطور افراد بحث میکنیم اول بحث ظاهرا خوب پیش میره و رسیدن به نتیجهء نهایی مورد نظر تقریبا روشن و قطعی بنظر میاد، ولی از یه مرحله ای که رد میشی طرف اصلا انگار قاطی میکنه و هرچی تاحالا بافته بودیم پنبه میشه! من اکثرا خیال میکنم طرف خودش رو زده به اون راه و داره از دروغ و فریب استفاده میکنه و این حرفا، البته گاهی هم متوجه میشم که ظاهرا از نظر مغزی مکانیزمی در درون ذهن اونا دچار شکست شده و کشش و درکشون کم اومده!
نقل قول:انسان هایی وجود دارد که نمی توانند بیش از عدد 3 را شمارش کنند، اما شمارش آنها تا هر جا که از عهده اش برآیند تفاوتی با شمارش دانشمندانی مانند لاپلاس یا گاوس ندارد. هیچ تاریخ نگار یا سیاح گزارشی از انسان های دیگر نیاورده که در میان آنها الف و غیر الف با هم مشابه باشد، یا کسانی که قادر به درک تفاوت میان تایید و نفی نباشند. البته درست است که روزانه مردم اصول منطق را در اندیشه ها و استدلال ها ی خود نقض می کنند، لیکن هر انسانی که استنتاج های خود را به طور کل مورد بررسی قرار دهد می تواند خطاهای خودش را هم پیدا کند.
نقل قول:از آنجا که هر انسانی این واقعیت ها را به عنوان امری مسلم می پذیرد، انسان ها می توانند با هم وارد مباحثه شوند. آنها با همدیگر صحبت می کنند، نامه و کتاب می نویسند. آنها برای اثبات یا رد موضوعاتی تلاش می کنند. همکاری متقابل اجتماعی و فکری میان انسان ها غیر ممکن می بود اگر این قضیه ها به این گونه نمی بودند. ذهن های ما حتی نمی تواند بدون تناقض جهانی را به تصور در آورد که در آن انسان هایی با ساختار های متفاوت منطقی یا با یک ساختار متفاوت از ما زندگی کنند.این چیزایی هم که میگه بنظر من خیلی شبیه ایده ها و آموزه ها و تفکر ادیان و مذهبی ها میاد چون بنظر میاد اونا هم از خودشون یک نوع عقل و منطق خاص رو تعریف میکنن که برای پذیرش و بقای خود باورهاشون طراحی شده!
با این وجود در مسیر قرن نوزدهم این واقعیت انکار ناپذیر مورد تردید قرار گرفت. مارکس و طرفدارانش ـ مهمتر از همه « فیلسوف پرولتاریایی » Dietzgen ـ این گونه می اندیشیدند و آموزش می دادند که تفکر انسان ها وابسته به جایگاه طبقانی آنها است. آنچه اندیشه ی انسانی را بوجود می آورد نه حقیقت بلکه ایدئولوژی است. منظور از این سخن در فضای مارکسی این است که منافع خودخواهانه طبقه ی اجتماعی که فرد اندیشمند به آن وابسته است خود را در ظاهری مبدل مورد قضاوت قرار می دهد. بنابراین مباحثه در باره ی هر موضوعی با کسانی که در یک طبقه ی اجتماعی دیگری قرار دارند بی ثمر است. ایدئولوژی ها را نباید توسط منطق استدلالی ابطال کرد، بلکه باید آنها را توسط نقد از جایگاه طبقاتی و زمینه ی اجتماعی که به آن تعلق دارند و نویسندگانشان افشا نمود. مارکسیست ها در مورد ارزش های نظریه های فیزیکی بحث نمی کنند، آنها صرفاً منشا « بورژوازی » فیزیکدانها را برملا می سازند.
مارکسیست ها با ظهور خود، پولی لوگیزم را دوباره احیا کردند، زیرا آنها نمی توانند با روش های منطقی نظریه هایی را ابطال کنند که در اقتصاد « بورژوازی » تکوین یافته است یا استنتاج هایی را رد کنند که غیر عملی بودن سوسیالیسم را نشان داده و از این نظریه ها اقتباس شده اند. از آنجایی که آنها نمی توانند به طور منطقی صحت ایده های خود را نشان دهند و یا اشتباه بودن اندیشه های مخالفینشان را، آنها روش های منطقی پذیرفته شده را مردود می شمرند. موفقیت این ترفند مارکسیستی بی همتا است. به این ترتیب آنها اثبات نادرستی انتقاد های منطقی نسبت به پوچی به اصطلاح علم اقتصاد و جامعه شناسی مارکسیستی را بجا آورده اند. فقط به کمک ترفند های منطقی پولی لوگیزم است که دولت گرایی توانسته است در برابر ذهن معاصر مقاومت کند.
پولی لوگیزم ذاتاً چنان مهمل و بی معنا است که نمی تواند بدون تناقض به نتایج اصلی و منطقی که انتظار دارد بینجامد. هیچ مارکسیستی به اندازه ی کافی متهور نبود که تمامی پیامدهایی که نظرگاه معرفت شناسانه اش متضمن آنها بود را بیرون کشد. اصول پولی لوگیزم به این استنباط منجر می شود که آموزه های مارکسی نیز به طور عینی درست نبوده بلکه فقط اظهارت « ایدئولوژیک » هستند. اما طرفداران مارکس این نتیجه گیری را رد می کنند. آنها در مورد آموزه های خود مدعی حقیقت تمام و کمال هستند. از این رو Dietzgen این گونه نظر می دهد که « اندیشه های منطق پرولتاریایی نه ایده های حزبی بلکه پیامدهای یک منطق ساده و ناب هستند ». منطق پرولتاریایی « ایدئولوژی » نیست بلکه منطق تمام عیار است. مارکسیست های روزگار خود ما که عنوان « جامعه شناسی شناخت » را برای تعالیم خود برگزیده اند همان آشفتگی و تناقض ها را به اثبات می رسانند.