iranbanoo نوشته: اینهمه زندگی را باید به کام خود تلخ کنیم و به خود رنج دهیم که اینها را کسب کنیم.
انوقت که این سه ضلع(که اگر -اگر و اگر موفق به تشکیلش شدیم) را کامل کردیم دیگر زمانی باقی نمیماند تا از قدرتمان بهره ببریم:)))
البته من با ثروت زیاد موافق نیستم.
ثروت یک قدرت اصیل و درونی نیست.
رفتن به دنبال آنهم معمولا هزینهء زیادی دارد (که میتوان صرف دو ضلع دیگر کرد) که بنظر بنده ارزشش را ندارد.
پول درحد معاش کافیست.
البته همانش هم مثلا در مملکت ما خودش کار عظیمی میباشد!!
ولی خوشبختانه بنده از این لحاظ یک پشتوانه ای داشتم (ارث پدری) که حداقل نگران معاش خودم نباشم (البته درصورت مجرد ماندن).
بنظر بنده اگر فرصتی باشد و هر یک از این قدرتها را هم بیشتر از مردم دیگر بدست بیاوریم، باز ارزشش را دارد و تاثیر مثبت آن بیش از زحمت و هزینه ای است که دارد.
یک چیزیست که در طولانی مدت می ارزد.
بطور مثال بنده شاید 10 ماه باشگاه رزمی رفتم (کنگفوتوآ).
خب سخت بود. سخت است! آسان که نیست.
اما با اینکه نتوانستم بقدر کافی روی آن وقت و انرژی صرف کنم و دست آخر هم رهایش کردم، اما همان مدت تجربه و اثرات پایدار بسیار مفیدی برایم داشت.
الان از نظر روانی و جسمی یک سر و گردن بالاتر از قبل از آن هستم.
بدنم درشت تر شد. قدرتم بیشتر شد (یک بار جلوی یکی چند کیسهء سنگین را بلند و حمل کردم که طرف خودش رفت بلند کند تازه فهمید چقدر سنگین است و با تعجب به من گفت تو چطور اینها را بلند کردی و بردی!!).
بعد یک چیز مهمی که یاد گرفتم اینکه توانایی آدمی بیشتر از این حدود عادیست و باید با استفاده از حداکثر توانش از وقت و انرژی اش استفادهء بهینه کند. این باعث شد که مثلا در علم و تخصص خودم هم جدی تر و کاراتر شدم (حتی با اینکه قبلا هم خوره بودم).
هنوز هم بدنم اغلب بهم حال میدهد و حس قدرت و استحکام خوبی دارم و احساس برتری/تفاوت نسبت به آدمهای ضعیف تر، که واقعا لذت بخش است.
همینطور قدرت هوش و دانش و مثلا تخصص برنامه نویسی که بسیار در آن پیشرفت کردم. درواقع کنگفو را بخاطر آن ادامه ندادم، چون پیشتر دنبال این وادی (علم و فناوریهای مدرن و تخصص و علاقهء خودم برنامه نویسی) رفته بودم و رویش زیاد وقت و انرژی صرف کرده بودم.
الان مثلا در برنامه نویسی قدرت زیادی دارم که خیلی ها آرزویش را دارند.
حال هم میدهد. چرا نمیدهد؟ خیلی کارهای جالب هم میشود با آن کرد. اصلا بخاطر کاربردش دنبالش رفتم، ولی همینطوری هم حس برتری و هوش و آگاهی و دانشمند بودن و اینکه میتوانم چیزهایی در پیشرفته ترین سطوح و آخرین های علم و تخصص رشتهء خودم را بفهمم واقعا دلچسب است.
همهء اینها البته وقت و انرژی و همت و زحمت زیادی برده است. در مجموع شاید حداقل 8 سال!
اما بازهم میگویم که ارزشش را داشته است. اکیدا هم ارزشش را داشته است. چون آدم بصورت پایداری تغییر میکند و به یک موجود برتری نسبت به قبل خودش و نسبت به اکثریت آدمهای دیگر تبدیل میشود و وارد یک زندگی و حس پایدار برتری میشود.
از زحمت و تلاش نباید ترسید. بخصوص که هوشمندانه و بهینه باشد و بهترین ها/کاراترین چیزها را انتخاب کرده باشی.
تازه من خیلی فرصتها را در زندگی بخاطر جهل و تنبلی از دست داده ام.
ولی با این حال باز جای شکرش باقی است که تا جوان بودم و هنوز فرصت داشتم متوجه شدم که باید چه کنم و اراده و همتی کردم.
اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم و همین هوش و آگاهی و اراده را داشته باشم، از کودکی به دنبال یادگیری هر چیز کارا و برتری که بتوانم میروم.
جزو آدمهای برتر در کل جهان خواهم شد!
این یک شیوهء زندگی است اصلا.
قضیه این نیست که زحمت دارد و موقتی است.
اصولا آدمی باید در جنبش و تلاش دائمی باشد تا وقتی که میتواند.
من متوجه این قضیه شدم!
یعنی آدم مثل آب که باید جریان داشته باشد تا سالم و پرطراوت بماند، باید مدام درحال کوشش و یادگیری باشد. مدام اراده و همت. مدام استفادهء حداکثری از فرصتها.
باور کنید وقتی عادت کردید و توانستید ارادهء پایدار و حداکثری بر وجود خود بدست بیاورید، دیگر حس رنج و زحمت آنچنانی نیست و تازه یک حس برتری و رضایت و موفقیت میدهد که آدم دیگر حاضر نیست از آن دل بکند و با چیز دیگری عوض کند و فرضا به حالت سابق خودش برگردد.
البته شاید هم من چنین آدم خاصی بودم! نمیدانم!